دیالکتیک یک نافیلسوف

باید تکلیف خود را با بعضی چیزها روشن کرد

دیالکتیک یک نافیلسوف

باید تکلیف خود را با بعضی چیزها روشن کرد

اینجا مجموعه ای از اندیشه های یک نافیلسوف معمولی را خواهید خواند. از نظر دادن دریغ نکنید...
نکته: مطالب این وبلاگ حتما با ذکر منبع یا نام نویسنده هستند؛ پس مالکیت مطالبی که بدون ذکر منبع آمده مربوط به همین وبلاگ میباشد:)
اینستاگرام: daily_dialectic

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

من حقیقتا شناخت کمی از سهراب سپهری دارم. اما عاجزانه از تمام دوستان نویسنده و شاعر -و بخصوص تازه کارهای عزیز- خواهش میکنم که قبل از شروع به تقلید از سبک ایشون، جهان بینی و فلسفه ای که پشت این نوشته هاست رو هم بشناسند. 

حداقل با مفهوم همه خداانگاری فلسفی و عرفانی یا دیدگاه های بودایی که در پایه های بینش ایشون سهم داره آشنایی پیدا کنید.

گاهی وقت ها از برخی نوشته ها و اشعاری که صرفا رنگ ظاهر نوشته های سپهری رو برداشتند بوی دل زدگی میاد...

پ.ن: کتاب "در سپهر سپهری" نوشته دکتر "سروش دباغ" ظاهرا کتاب خوبی است.

------------------------------------

آنی بود, درها وا شده بود.

برگی نه, شاخی نه, باغ فنا پیدا شده بود.

مرغان مکان خاموش, این خاموش, آن خاموش, خاموشی گویا شده بود.

آن پهنه چه بود: با میشی, گرگی همپا شده بود.

نقش صدا کم رنگ, نقش ندا کم رنگ, پرده مگر تا شده بود؟

من رفته, او رفته, ما بی ما شده بود.

زیبایی تنها شده بود.

هر رودی, دریا، هر بودی, بودا شده بود.

--------

☝☝ سربسته اینکه راجع به مفاهیم همین یک شعر کوچک میشه یک کتاب نوشت...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۴۷

چیزی که در تاریخ بودیسم توجهم راجلب کرد این بود که چقدر در 2500 سال پیش در شمال هند فضای مباحثه و دیالوگ بین نظریه پردازان و اربابان ادیان مختلف داغ و پرجنب و جوش بوده! تالارهای همایش و گردهمایی و گفتمان برپا بوده و اتفاقا مباحثات و مجادلات و دیالکتیک های به جا مانده، نشان از دقت و عمق این گفتمان ها دارد. در واقع اینکه خود بودا هم در چنان فضایی رشد و نمو پیدا کرد بسیار در فراگیری مکتبش موثر افتاد. 

اما نکته منحصر به فرد او عملگرا بودنش است. تمام فلسفه و دستورات بودا حاصل تجربیات شخص خودش است. آنچه از مذاهب دیگری مانند جوکی و جین گرفته و آنچه کنار گذاشته همه و همه بر اساس مراقبه های شخصیش بوده.  

هر چه بیشتر با او آشنا میشوم بیشتر برایم روشن میشود که چرا میگویند وجود بودا در تاریخ بشریت مایه مباهات آدمی است...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۵۹

تنها اصل گواهی و شهود در بودیسم:

"فقط چیزی را تایید کن که آن را یا تحقق بخشیده باشی یا شناخته باشی یا دیده باشی."

.

بودا در خانواده ای ثروتمند به دنیا آمد. روزی بیرون از منزل سه فرد را دید. یکی بیمار، دیگری پیر و فرتوت و دیگری مرده. با خود اندیشید که ثروت مرا از هیچ یک از این سه حالت رها نمیکند پس چرا باید زندگی خویش را صرف چیزهایی کنم که خود محکوم به همین ها باشند؟ چه میشود که آن را صرف چیزی کنم که خود نازاده و پیری ناپذیر و مرض ناپذیر و نامیرا باشد؟

مساله بودا رنج بشر بود. او ادعا میکرد که در یک تجربه بزرگ، منشا رنج بشر را و راه گریز از آن را درک کرده.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۵۰

خانواده ندا را باید حمایت کرد. این ها آدم هایی هستند که وارد گود تغییرات اخلاقی جامعه میشوند. میدانی که کلی آدم نادان و بی ارزش دورش به تماشا نشسته اند و حرف های صد من یک غاز تحویل هم میدهند. آدم هایی که نهایتا رفتارشان تغییر خواهد کرد ولی در انفعال محض و بعد از فعالیت آدم هایی مثل خانواده ندا که جرئت مندانه به جای حفظ آبروی شخصی در چنان جامعه بی اخلاقی؛ می ایستند تا همه جامعه آبرویی بگیرد...

پ.ن: ندا دختر بچه نه ساله زنجانی است که اخیرا مورد آزار جنسی معلم خود واقع شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۲۱
ایدئولوژی ها معمولا برای این ساخته میشوند تا بگویند -و متقاعد کنند که- چرا باید این گونه زیست یا اینطور رفتار کرد؟
قوی ترین هاشان هم  زمان #جنگ بوجود می آید. چون آنجا باید کسی پیدا شود و بگوید که چرا باید بمیریم و دیگرانی هم قانع شوند، و در واقع بروند و بمیرند. 
واقعا عجیب است!
در تمامایدئولوژی ها معمولا برای این ساخته میشوند تا بگویند -و متقاعد کنند که- چرا باید این گونه زیست یا اینطور رفتار کرد؟
قوی ترین هاشان هم  زمان جنگ بوجود می آید. چون آنجا باید کسی پیدا شود و بگوید که چرا باید بمیریم و دیگرانی هم قانع شوند، و در واقع بروند و بمیرند. 
واقعا عجیب است!
در تمام جنگ ها، دفاع از مسائلی مانند ملیت، ناموس، آیین، نژاد، سرزمین و ... دستاویزهای پایه این ایدئولوگ ها بوده اند.
 موضوعاتی که اگر درست بشان فکر کنیم در باارزش بودن خیلی هاشان یا حتی در وجود خیلی هاشان میشود به راحتی شک کرد... جنگ ها، دفاع از مسائلی مانند ملیت، ناموس، آیین، نژاد، سرزمین و ... دستاویزهای پایه این ایدئولوگ ها بوده اند.
 موضوعاتی که اگر درست بشان فکر کنیم در باارزش بودن خیلی هاشان یا حتی در وجود خیلی هاشان میشود به راحتی شک کرد...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۴۰

باید واقع بین بود...

آدم ها معمولا یک دوره ای دارند. هر کاری هم کرده اند در همان یک دوره است. 

بعدش دیگر تمام میشود... و نوبت را باید به دیگران داد.

به نظر مهم این است که به هیچ چیز آن یک دوره آنقدری دل نبندیم که بعد که نوبتمان تمام شد دل کندن سخت باشد...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۴:۴۷

قصد دارم یک سیر مطالعاتی برای فهم اسلام شروع کنم. بدم نمی آمد کمی هم از باقی ادیان بدانم. این ها کتاب هایی هستند که انتخاب کرده ام. 

پ.ن: کتاب بی عنوان سبز رنگ: عهد جدید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۰۰

"در این کلاس خوب باید توجه کنید؛ در اینصورت مانند پدران و مادران خود زودباور نخواهید بود."

.

تاریخ به طرز وحشت ناکی بیرحم است.

اول از همه عمق حماقت و سطحی بودنت را نشانت میدهد. درست جلوت می ایستد و خیلی جدی و محکم تمام اعتقاداتت را به سخره میگیرد. تمام شخصیت هایی را که مقدس و بی عیب میدیدی در ترازو میگذارد و در مقابل چشمان حیرانت وزن واقعیشان را نشانت میدهد. 

مفهوم پیوستگی چیزی نیست که باورش برای هر کسی ساده باشد. پیوستگی یعنی اینکه تمام تاریخ یک روند پیوسته است و هیچ پدیده یا مکتب و دین و آیینی ناگهان در آن نیفتاده. وقتی به یک مسلمان معتقد عادی میگویی که جهان بینی پیامبر و کتابش جهان بینی بطلمیوسی است و از وام گرفتن دینش از ادیان مسیحی و یهودی میگویی یا اینکه چقدر پیامبرش از محیط و تربیت کودکی اش اثر گرفته و چقدر این آثار در مقومات آیینش بازتاب داشته فهمش برایش آسان نیست.  تاریخ را از بعثت یا دیگر حداکثر از تولد رسول میبیند و قبلش را دیگر جهالت و گنگی و ابهام میداند. 

تاریخ با کسی رودربایستی ندارد. مسئولیت تمام گفته ها و رفتار آدم ها را به خودشان متوجه میکند و هیچ جوره و با هیچ صلاحدیدی جایی را سانسور نمیکند. در تاریخ همه چیز لخت و عریان میشود، پرده ها کنار میرود و تمام دروغ ها و سیاه کاری ها بر آفتاب می افتد. خوبی های چهره هایی که با غرض ورزی زشت جلوه داده میشده و زشتی چهره هایی که زیبا نمایانده میشوند را در آیینه تاریخ می شود دید.

در تاریخ چیزی پنهان نمی ماند و همین عدم پنهان کاری تاریخ است که آن را بیرحم و بی مراعات میکند...

دیالکتیک

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۱۹

به نظرم اینکه بخواهیم کامل در زمان حال باشیم و فارغ از هر جور تعهد قبلی و مسئولیت های آیندمان بگذرانیم افراط است. چون مطمئنا باعث رنج و مشقت خواهد شد.

 اما باید تمام تلاشمان را کنیم تا حداکثر ممکن در زمان الان زندگی کنیم. با یک برنامه ریزی خوب می شود این کار را انجام داد. اینطوری میشود در هر حال از زمان حال لذت برد. 

پیش نیاز اینجور زندگی البته صرف زمان روزانه برای سنجش کلی مسیر و هدف زندگی است. اینکه ببینیم اصلا اینجوری که داریم پیش میرویم درست است یا نه؟ این کاری که داریم در حقیقت برای خودمان ارزشمند است و دوستش داریم یا نه؟ آدم های اطرافمان را چقدر منفعلانه انتخاب کرده ایم و اصلا آن ها را دوست داریم یا باید عوضشان کنیم؟! سرمان را گاهی خلوت تر کنیم تا بتوانیم به خودمان و زندگیمان فکر کنیم، مدتی را فقط و فقط برای لذت بردن از زندگی، مطالعه، موسیقی، فیلم دیدن و گذراندن در کنار خانواده و دوستان خوبمان بگذاریم؛ کلا باید بعضی وقت ها کمی وقت برای خودمان هم خالی کنیم...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۰۷

برای درک این واقعیت که جامعه ما علی العموم دارد به سمت بی هویتی میرود بهترین مثال تغییرات خانه هامان است.  هویت و معتقدات مردم قدیم را در گوشه گوشه معماری خانه هاشان میشود دید. مثلا تفاوت کلون در برای مردان و زنان و سکوهایی که برای عابرین کوچه میگذاشتند تا بنشینند و خستگی در کنند -که دعای خیری شود برای صاحب خانه - و هشتی بعد از در که یک نوع اتاق انتظار بود تا مهمانان روی سکوهایش بنشینند منتظر که اهل خانه بفرمایید بگویند. دالان بلند و تاریکی که با زاویه قائمه نسبت به ورودی، حریم حیاط و اهالیش را حفظ میکرد و حیاطی که پای ثابتش باغچه و حوض و اتاق های ردیف به ردیف دورش بود تا همیشه سایه داشته باشد.

همچنین ادغام تجربه و فن و علم در طراحی اتاق هایی که در زمستان گرم باشد و در تابستان خنک و توجه به زیبایی و تنوع اتاق ها و پنجره ها -تا یکنواخت نشود و لذت بخش بماند- نشان از توجه آن ها به جایی داشت که بیشتر اوقاتشان در آن میگذشت.

با حالا مقایسه کنید! کجا این چیز ها را در این خانه های زشت و بیمصرف امروزیمان داریم و اصلا کجا هویتی مانده که خودش را در مثلا المان های خانمان نشان دهد؟؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۱۰

من در دانشمندان اخلاق سراغ ندارم که آزادی مطلق پوشش در جامعه را روا دانسته باشد. لزوم محترم دانستن قانون هم علی العموم یک مساله مورد تایید اخلاق است. 

اما به نظر میرسد که مساله در کشور ما جنبه های سیاسی و ایدئولوژیکی هم دارد که صرف ملاحظات بالا مانع رسیدن به جامعیت خواهد شد. 

همه این ها را که به بهانه تحلیل سر موقعش کنار بگذاریم شیوه ای که اخیرا برای کنترل اجرای قانون اتخاذ شده به نظر ایرادات اساسی دارد. 

اینکه افرادی با لباس شخصی که ممکن است دوست یا آشنای شما هم باشند یا لااقل افرادی باشند که شما ممکن باشد بخواهید با آن ها دوست یا آشنا شوید ناگهان برای شما پرونده سازی کنند و شما را به دادگاه و اداره پلیس بکشانند باعث آسیب به اعتماد در جامعه میگردد. در حقیقت نگرانی از جاسوسانی که رفتار و پوشش شما را تحلیل میکنند و گزارش دهی میکنند افزاینده ترس و نگرانی در افراد است و این افزایش باعث کاهش معدل اخلاق کلی جامعه میگردد.

شاید بگویید ار اتفاق هدف ایجاد نگرانی در قانون شکن است. اما منظور من نگرانی یک قانون شکن به خاطر ارتکاب جرم نیست بلکه نگرانی یک پدر، مادر، همسر و یک خانم است از یک شهروند دیگری که ظاهرا قرار نیست آسیبی به کسی برساند و این مساله با نگرانی یک مجرم فرق بسیاری میکند.

همچنین مساله سلیقه ای شدن ها و کنترل رفتار و صحت سنجی گزارشات این مامورین هم مساله ای است که لااقل من دربارشان جایی روالی را ندیده ام. حتما میدانید  که گزارشات این مامورین در دادگاه معیار و ملاک خواهد بود...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۲۷

وقتی همسرت را که خیلی دوست داری در جنگی از دست میدهی، یک کارکرد مثبت دین ممکن است این باشد که معتقد باشی جانش را در راهی مقدس از دست داده و الان هم جایگاهی رفیع یافته است. 

از این بابت میگویم مثبت که از رنجت میکاهد و آرامشت میدهد. 

اما آنجایی که عده ای از این معتقدات سوءاستفاده میکنند و در راه حفظ قدرت خود همسرت -و امثال او- را به نام امر مقدس شیفته مرگ میکنند پای هیچ کارکرد مثبتی از دین در کار نیست؛ تو هم بهتر است دلت را خوش نکنی...

پ.ن: و چقدر دشوار است تشخیص بین این دو با وجود این حجم تلبیس و تبلیغ و ریا و تظاهرات...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۵۸

به نظر میرسد که تصور آدم ها از پدیده عشق وابسته است به جهان بینیشان. اما فارغ از ماهیتش هر چه که هست وقتی وارد زندگی فرد میشود هم در نگاه فرد اثر مثبت دارد و هم در عملکردش. حال بهتر، دنیای رنگی تر، اعتماد به نفس بالاتر، نشاط و سرزندگی بیشتر و در کل همه چیز را بهتر و با کیفیت تر میکند.  

چه این را از ترشح هرمون های بدنی بدانیم چه از تغیرات روحی و روانی، در هر حال وجود دارد. 

درست برای همین هم هست که باید عاشق بود. در هر حال و وضعی که هستیم باید معشوقی برای خودمان دست و پا کنیم و عاشقی کنیم. عاشقی را البته نمیشود منحصر به روابط انسان با انسان کرد بلکه به هر چیزی میشود عشق ورزید. یکی به عکاسی یکی به نقاشی یکی به موسیقی یکی به خانواده یکی به دوست یکی هم به خواندن و نوشتن. عاشق بودن است که مهم است. آدم ها را سکون فاسد میکند. آدم ها همیشه باید در تکاپو و حرکت باشند و بهترین نیروی محرکی که میشناسم عشق است. آدم ها اگر معشوقی نداشته باشند امیدی نخواهند داشت چون درواقع چیزی وجود ندارد که امیدی به وصالش باشد و بی امید هم زندگی بی معنا میشود...

عاشق باشید و پرامید...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۱۲

خوب که نگاه میکنم میبینم گاهی کنجکاویم زیاد از حد میشود و این کنجکاوی ها گاهی آدم را از زمان حال، و در واقع تنها چیز باارزش و موجودی که دارد غافل میکند. آنقدر در کتاب و فکرهای بی سر و ته غوطه میخورم که یادم میرود صبح دارد ظهر میشود و هنوز خواهرم را -که آنطرف بین اسباب بازی هایش دارد با کسی که نمیبینمش برنامه پارک و سرسره میریزد- نبوسیده ام. 

ظاهرا ساده است. ولی درست که نگاه میکنم گاهی به نظرم میرسد که شاید "خوب" این باشد که کمی دست از کنجکاوی بردارم و کمی منفعلانه در محیط، فقط لذت ببرم و عشقم به اطرافیان را بیشتر نشانشان بدهم. بیشتر قربان صدقه مادرم بروم و به پدرم نشان بدهم که هوایش را دارم و حواسم به اوضاعش هست. یکی دو تا شوخی و لطیفه جدید هم یاد بگیرم و کمی مسخره بازی در بیاورم تا دور هم بخندیم و از حضور هم لذت ببریم. حضورهایی که خدا میداند چقدر بشان وابسته ام و خدا میداند چقدر حقشان را ادا نکرده ام. اصلا شاید بخشی از حقیقتی که دنبالش هستم در همین اصطلاحا انفعالات و لذت ها باشد...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۰۸

اتفاقی که افتاد این بود که یک شاه از مسند قدرت پایین آمد ولی به نظر میرسه که نیاز ذهنی و روانی مردم به شاه هنوز بر مسند برقراره.

اگر درست نگاه کنیم قدرت و قدرتمند پرستی از صفات زشت برقرار جامعه ماست. کمتر کسی به خاطر قانون مدنی (مدنیت) این قدرت و قدرتمند ها (قوانین جنگل) رو نادیده میگیره...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۳۲

.

چرا انسان ها سعی میکنند هم را متقاعد کنند؟ این همه تلاش و نگرانی آدم های مختلف برای اعتقادات اطرافیان و برای تغییر یا حفظ اعتقادات آن ها برای چیست؟ درواقع سوال راجع به علت اساسی نوشتن و سخنرانی و جدل و تکفیر و از این دست در سرتاسر تاریخ، مدتی بود که ذهنم را درگیر کرده بود. دلایل زیر مختصرا به ذهنم رسید.

1 ترس از تنهایی یکی از نگرانی های طبیعی انسان هاست. بخش بزرگی از هویت هر فردی را هویت اجتماعی او رقم میزند. اینکه فردی پیدا شود که دنیا را به گونه ای کاملا متفاوت با اطرافیان ببیند واحتمال دهد در این نوع اعتقاد و بینش کاملا تنهاست نوعی حس تنهایی و طرد شدگی ایجاد  میکند.

 2 کیفیت زندگی انسان تا حدی در گرو کیفیت زندگی اطرافیان است و کیفیت زندگی آدم ها در گرو معتقداتشان. لذا  تصحیح نوع نگرش و اعتقادات آدم های اطراف در یک نوع فایده گرایی فردی توجیه پیدا میکند. 

3 مطرح شدن میتواند علت خوبی برای اظهار عقایدی باشد که به نظر فرد قوت لازم را برای اثبات توانایی فکری او در اطرافیان دارد.

4 حفظ منافع مالی و جایگاه اجتماعی و سیاسی و در یک کلام قدرت یک صنف و گروه خاص میتواند دلیل بسیار مهمی برای نگرانی در تغییر عقاید یک جامعه باشد.

5 اشتیاق و حس خوبی که  به انسان ها دست میدهد زمانی که فکر میکنند به حقیقتی دست پیدا کرده اند طبعا برای به اشتراک گذاری آن بینات ترغیب کننده است.

6 اعتقادات دینی و ماورالطبیعی و یقین در صحت و درستی آنها همیشه همراه نوعی حس وظیفه برای حفظ آن روش و منش خاص برای نسل های بعدی میشود. درواقع حفظ راه هدایت برای نسل های بعدی حس وظیفه ای را ایجاد میکند.

7 تکمیل و تصحیح های احتمالی از طرف مخاطبان هم میتواند انگیزه ای برای اشتراک گذاری اندیشه ها باشد.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۰۱

مدت ها پیش این پست را در چنین شبی منتشر کردم. این را شاید بشود نوعی بررسی کارکرد شناسانه برای شخصیت های دینی بنامیم که خیلی هم اثر گذار و ریشه دارند... .

گاهی وقت ها به این آدم فکر میکنم و همیشه هم به یک نقطه میرسم: مقدس کردنش اشتباه است. درست همانطور که فکر میکنم مقدس کردن محمدابن عبدالله ص و کتاب معجزه اش اینگونه باشد. 

اینها به نظر من برای اینکار نیامده اند. نیامده اند که برای نامشان صلوات بفرستیم و جلدشان را ببوسیم. نیامده اند که با تحیر و شگفتی دربارشان حرف بزنیم. نیامده اند که هر چه میتوانیم در حاله ای از تقدس فرو ببریمشان و دست نایافتنی شان کنیم.

درست در نقطه مقابل و همان طور که در کتابشان آمده آنها آمده اند که بگویند میشود یک انسانی باشی که در بازار میگردد و با مردم حشر و نشر دارد، میخرد و میفروشد ولی اخلاق دارد؛ با بقیه مردم زندگی میکند ولی زندگیش دارای معنا و ارزش است و حاضر است با رعایت اعتدلال و عقلانیت حتی جان خود را در راه ارزش خود بگذارد و آنطور زندگی کند و آنطور بمیرد که اعتقادش است. آمده اند که بگویند -اگر پایمان را جای پایشان بگذاریم- تا معراج هم میشود رفت. آمده اند که بگویند انسان میتواند در حالیکه این دنیایی است و همینجا زندگی میکند در آن غرق نشود و گاهی به آن از بالا هم نگاهی بیاندازد، از جایی که درآن بوده و در آن هست و از جایی که باید به آن برود بپرسد و همینطور هرجایی و هرزه اوقاتش بی آنکه بداند سپری نشود. 

تقدس همیشه همراه می شود با نوعی دست نیافتنی بودن. کاری که باید بکنیم در وهله اول همین است، تقدس زدایی در کنار حفظ حرمت و احترام. باید این ها را بشدت در دست رس و شدنی دید. آن هم نه در حرف بل در اعتقاد و باور قلبی. اینطوری که بشود آن ها هم کارکردشان را دوباره پیدا میکنند...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۳۹

- بقیه جوامع دنیا را حقیقتا آنقدری ندیده ام که بتوانم اظهار نظر کنم. جامعه شناس هم نیستم، لذا شاید پشتوانه علمی هم نداشته باشد ولی به نظر میرسد که در برخی جوامع جهان سومی چیزی شبیه به دین بر اذهان مردم حکومت میکند. این را که من بررسی میکنم بیشتر یک جور ایدئولوژی است تا ایمان صرف. یک جور ایدئولوژی که البته آمیخته شده با حس ناامنی و نگرانی دائمی راجع به معیشت. شیوع فقر مادی و ناامنی های اجتماعی و ضعف در تضمین حقوق مدنی هم به این نگرانی ها دامن میزند. 

همین نگرانی ها به نظر من مانع بزرگی سر راه متمدن شدن است. به نظرم علامت خوب یک انسان متمدن آگاهی باپشتوانه است. آگاهی نیاز به صرف زمان و ذهن آزاد از دغدغه دارد. هزینه هم دارد. یعنی باید مثلا پول خرج کنی، کتابی بخری و جدی بنشینی گوشه ای و مطالعه اش کنی و برای فهمش وقت بیشتر و مطالعه بیشتر کنی و این روند، نیازهایی دارد که مانعش همان نگرانی های دائمی است.

از طرفی انسان ها هیچ وقت کلا ناآگاه نمیشوند. فقط در شرایطی که عرض شد میروند و آگاهی را از راه های ساده تر، دم دستی تر، کم هزینه تر و کمتر جدی بدست می آورند. مثلا سخنان یک مرد دین یا اخبار رادیو تلویزیون را گوش میدهند -یعنی مبتذل ترین و بی اعتبار ترین روش ها روی کار می آید. - آگاهی مردم اصطلاحا سطحی و بی پایه میشود و درواقع می شود آگاهی های بی پشتوانه. نتیجه اینکه احساسات آن ها در تصمیماتشان نسبت به عقلشان غلبه می یابد. 

از قضا معمولا حاکمان هم در این شرایط به این مساله دامن میزنند. فقر مالی و افزایش نگرانی ها. د  کنار این ، کار ایجابی هم میکنند! ایدئولوژی را از طریق راه های دم دستی و کم هزینه القا میکنند. 

راحت ترین مردم برای حکومت، مردم احساساتی و کم اطلاع اند. به راحتی میتوانی هر چیز وحشتناکی را با استدلالات بی پایه برایشان موجه نشان دهی؛ حقوقشان را بگیری و آن را خواست اکثر مردم قلمداد کنی؛ هر جور رفتار غیر اخلاقی و زشت را از طریق نیروهای انتظامی با عنوان لازم برای حفظ امنیت روانی مردم روا بداری، از دشمنان خودساخته هراس افکنی کنی و خود را در دفاع از آن ها قهرمان نشان دهی؛ دین را که از لطیف ترین تجربیات انسان ها آمده و قرار است لطیف ترین تجربیات آن ها را رقم زند تبدیل به حامی یک ایدئولوژی بی ارزش برای توجیه رفتار این و آن کنی و ... .

این سیکل فقط با آگاهی ضامن دار مردم از بین میرود. اولین قدمش هم آگاهی از جهلی است که گرفتارند. یعنی خروج از جهل مرکب و یقین های احمقانه و سطحی. لذا میبینیم که این را ارباب قدرت در این جوامع خیلی حساس اند...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۳۵
فردا روز بزرگداشت سعدی است. گلستان را که باز میکنی اگر همان صفحه نباشد، حتما یک صفحه اینطرف یا آنطرف تر عبارتی را که ضرب_المثل شده باشد پیدا میکنی. "استاد سخن" حقیقتا برازنده این اعجوبه است.
اما همانطور که حتما میدانید زیاد رابطه خوبی با زنان نداشت...😊
----------------------------------
چو بینی که زن پای بر جای نیست
ثبات از خردمندی و رای نیست

گریز از کفش در دهان نهنگ
که مردن به از زندگانی به ننگ

زن خوب خوش طبع رنج است و بار
رها کن زن زشت ناسازگار

چه نغز آمد این یک سخن زان دوتن
که بودند سرگشته از دست زن

یکی گفت کس را زن بد مباد
دگر گفت زن در جهان خود مباد

زن نو کن ای دوست هر نوبهار
که تقویم پاری نیاید بکار

کسی را که بینی گرفتار زن
مکن سعدیا طعنه بر وی مزن

تو هم جور بینی و بارش کشی
اگر یک سحر در کنارش کشی
پ.ن: بخشی از شعر "گفتار اندر پرورش زنان"
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۴۸

ایمان و مسائل اطراف آن را بسیاری از فلاسفه تحت عنوان الهیات از فلسفه جدا میکنند.

دلایل فلاسفه مختلف، البته متفاوت است. برخی مثل قدیس توماس و پاسکال معتقدند انسان طبیعتا توان این را ندارد که با اتکا به عقل تنها، تمام حقیقت را درک کند و حمایت و هدایت خداوند لازم است.

برخی هم مثل تجربی مذهبانی مانند هابز معتقدند چیزی را که ما تجربه نکرده ایم نمیتواند معنا داشته باشد. جوهر روحانی یا موجود لایتناهی و لایزال را ما ساخته ایم تا موجوداتی را تقدس بخشیم که درکی از آن ها نداریم و فقط احتمال میدهیم که وجود دارند.

هر چه که باشد ایمان وجود دارد و اصلا آسان نیست اثبات اینکه همه انسان هایی که از طرق مختلف در سرتاسر تاریخ در پی یک موجود متعالی و مقدس، تجارب دینی مشترکی داشته اند یکسره اشتباه کرده اند و در گمراهی و حماقت  محض بسر برده اند و میبرند. همچنین شاید ایراد شبهه راجع به هر گونه ماهیت متصوری برای آنچه خدا مینامند ساده باشد ولی برای رد وجود آن موجود متعالی محض اصلا راه ساده ای پیش رو نیست...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۱۷

ببینید غریزه بسیار قدرتمند و مشهودی در نوع انسان هست که باعث حفظ ذات و دوری از رنج و کسب حداکثر قدرت و لذت می شود. از این باب میگویم غریزه است که این را در تمام کودکان و در تمام سنین مختلف مشاهده میکنیم. یعنی می بینیم که آن ها نیازهای خود را از طریق گریه کردن اعلام میکنند، وقتی میترسند بدنشان منقبض می شود و در سنین بالاتر به پدر مادر پناه میبرند و وقتی کاری را به آن ها میسپاری تا لذتی را در آن برایشان تعریف نکنی انجام نمیدهند.

به نظر میرسد -طبق مشاهدات- این قانون را میتوان به دیگر موجودات زمینی هم نسبت داد و آن را به کل طبیعت هم تسری داد. در کل طبیعت هم میبینیم که موجودات دنبال حفظ ذات خود و حداکثر امنیت و آرامش، و حداقل صرف انرژی هستند. البته هم اگر غیر از این بود انواع مختلف هرگز نمیتوانستند به بقا ادامه دهند.

لذا به نظر میرسد قانون طبیعت این است. اما انسان ها در ارتباطات خود با هم دچار پیچیدگی های حاصل از روابط اجتماعی می شوند. جالب است که این پیچیدگی ها در سطوح پایین تر در حیوانات دیگری که گروهی زندگی میکنند هم دیده می شود. این ها باعث میشود قواعدی وضع شود. این قواعد علی الظاهر از طریق حفظ آرامش و صلح و امنیت کمک میکنند تا حداکثر حفظ ذات و لذت برای افراد بیشتری فراهم گردد. 

بسیاری از فلاسفه ریشه تمامی گرایشات و رفتار انسان ها را در همین غریزه لذت جویی میبینند.

گرچه این میتواند تا حد زیادی از قدر و ارزش انسان ها بکاهد ولی همه ما با عباراتی مانند لذت خوردن و آشامیدن، لذت عبادت، لذت ازدواج، لذت مادر/پدر شدن، لذت روابط جنسی، لذت سفر و ... آشنا هستیم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۴۶

- میدانید چرا در اکثر مواقع بحث و جدل بر سر مسائل بنیادین بی فایده و بی سرانجام میماند؟

- جهان بینی فرد مقوم مهمترین اعتقادات اوست. در عمل به نظرم فقط عقل نمیتواند ملاک شود. هر فردی قائل به یک الگوی جهان شناسی است و هر فردی جهان را به گونه خاصی میبیند. یعنی در یک بحث فلسفی باید قبل از اینکه جواب سلام فرد را بدهید اول ببینید که او در مسائل معرفت شناختی و وجود شناختی هر کدام چه معتقداتی دارد و قائل به چه فلسفه ای است. 

برای مثالی ساده: دکارت بر اساس نوع نگاهش به دنیا قائل به اختیار برای انسان بود در حالی که اسپینوزا بر اساس نگاه وجود شناختیش اصلا "نمیتوانست" حتی قائل به اختیار خدا هم باشد چه رسد اختیار انسان! همین مثال ساده نشان میدهد که چقدر فلسفه یک انسان میتواند در معتقدات و اخلاقش اثرگذار باشد. حالا شما افرادی را در نظر بگیرید که بی توجه به این مسائل شروع به بحث کنند! این ها اصلا زبان هم را نمیفهمند و اصلا ممکن است اصطلاحاتی که استفاده میکنند برای هر کدامشان معانی کاملا متفاوتی داشته باشد و طبعا بحثشان هم ابتر می ماند...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۵ ، ۱۴:۵۶

گاهی وقت ها -پیش آمده برای شما هم شاید- واقعا مثل این است که دست و پای آدم را بسته اند...

یعنی میبینی که شرایط دارد بد میشود و میبینی پای شری به زندگی خودت و عزیزانت باز شده و همینطور دارد پیشتر می آید ولی هیچ کاری هم از دستت بر نمی آید. با چشمان نگرانت روزهای سخت پیش رو را میبینی ولی نگرانی تنها کاری است که میتوانی بکنی. هر چه این در و آن در هم میزنی بی فایده است.

این روز ها و این اوقات نماینده اوج ضعف و تنهایی نوع آدم است. بعضی ها میگویند خدا را شکر که در این مواقع سخت، خدا هست و بعضی دیگر میگویند خدا ساخته همین اوقات سخت است و تاریخ بخوبی نشان میدهد که هر وقت اوضاع سیاسی و اقتصادی مردم سخت تر شده مردم بیشتر به معتقدات عرفانی و آن جهانی روی آورده اند.

تاریخ یهودیت را که میخوانم از حجم وامی که #مسیحیت از آن گرفته حیرت میکنم و همچنین اسلام را که چقدر از فلسفه و تاریخ و اخلاق این هر دو وام گرفته. بعضی ها البته جور دیگری تفسیر میکنند و میگویند این ها ریشه مشترک ادیان و نشان حقانیت آن هاست...

حقیقت چیست؟ الله اعلم:/

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۵ ، ۱۲:۵۷

ببین دایی جون! اینایی که تو خیابون تا صدای اذون میاد یه دفه الله اکبر الله اکبر میکنن و آستینا رو میدن بالا و از این و اون آدرس مسجد رو میگیرن... اینا کارشون خیلی حرف داره...خیلی...

پ.ن: این تجربه ای بود که داییم بعد کلی اصرار از تو زندگیش برام انتخاب کرده و گفته :/


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۲۲

یکی از علایم ورود به وادی انسانیت و اخلاق این است که وقتی گرسنه اید و چیزی برای خوردن بدستتان میرسد، درست قبل از شروع به خوردن، کمی به اطراف و اطرافیان نگاه کنید و به آن ها فکر کنید...

رفتار انسان ها در قبال غذا را اصلا نمیشود دست کم گرفت. این بخصوص زمانی که امنیت و اطمینانی راجع به وعده بعدی در کار نباشد انسان های ضعیف را  به خوبی از انسان های قوی جدا میکند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۵ ، ۱۲:۱۴

🎼 Borderline

🎤 Chris _de_Burgh

...

And in the early morning rain, i see her there

و زیر باران سپیده دم، او را می بینم

And I know I'll have to say goodbye again; 

و می دانم که دوباره باید با او وداع کنم

And it's breaking my heart, I know what I must do, 

و این واقعیت قلب مرا می شکند، می دانم چکار باید بکنم

I hear my country call me, but I want to be with you, 

می دانم که کشورم مرا فراخوانده ولی من می خواهم با تو باشم

I'm taking my side, one of us will lose, 

من طرف خودم را می گیرم، یکی از ما باید بازنده باشد

Don't let go, I want to know, 

مرا رها نکن، می خواهم بدانم

That you will wait for me until the day, 

که در انتظارم خواهی ماند تا روزی که

There's no borderline, no borderline; 

مرزی نباشد، مرزی نباشد

Walking past the border guards, 

در حالیکه از کنار مرزبانان می گذرم

Reaching for her hand, 

دستانم را دراز می کنم تا دستانش را بگیرم

Showing no emotion, 

همانطور که احساسم را بروز نمی دهم

I want to break into a run, 

می خواهم فرار کنم

But these are only boys, and I will never know,

ولی اینها تنها پسرانی کم سن و سال هستند و من هرگز نخواهم فهمید

How men can see the wisdom in a war...  

که مردان چگونه در جنگ عقلانیت یافته اند

And it's breaking my heart,...

و این قلب مرا میشکند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۵ ، ۱۶:۲۸

معماری سنتی در یک کلام میشود "عشق بازی با آب و نور"

و واقعا جای این هست که اگر آنقدری اعتماد به نفس و قوت نداریم که باز هم به آن برگردیم، لااقل بعضی از المان ها و تکه ها را در خانه هامان زنده کنیم.

شیشه های رنگی و پنجره های مشبک یا گلدان های پر از گل و یک حوض کوچک مطمئنا هزینه شان از ساخت یک اپن آشپزخانه -بی اصالت- کمتر خواهد شد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۵ ، ۱۴:۴۱

تواضع در بیان، فضیلت بزرگی است. بعضی ها چنان  قاطع حرف میزنند و چنان مطمئن موضع میگیرند که عمق سطحی بودنشان را نشان میدهد و اینکه قطعا از وانفسای تضارب و تعدد حتمی آرا در موضوع بیخبرند...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۵ ، ۱۷:۰۰

اگر خود را آگنوستیک میدانید انقدر راحت رد و انکار نکنید. حداکثر میتوانید بگویید من نمیدانم. تلاش و جزمیت این همه آدمی که خود را لاادری مینامند برای رد و انکار گزاره های ادیان را نمیفهمم. به نظرم نوعی تناقض این وسط هست. مگر نه که ندانم گرایی یعنی اظهار نادانی -یا عدم امکان دانایی- درباره برخی مفاهیم و مخصوصا مفاهیم ماوراء الطبیعی؟؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۴۸

به نظرم جهانی که ساخته شده برآیند رفتار ماست. معدل عمل همه انسان ها. از اول تا کنون. 

آنچه که آدم ها  روی کاغذ آورده اند حداکثر نماینده چیز خوب در نظر آن هاست -و نه حتی لزوما چیزی که درواقع به آن تمایل دارند-. آدم ها معمولا وقتی مینویسند حواسشان خیلی بیشتر از زمانی که رفتار میکنند جمع است. 

به نظرم میرسد که این ها همه اش در خودخواهی ما ریشه دارد. خودخواهی فردی آدم ها ریشه خیلی از بدبختی های جمعی آن هاست...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۵۳