دیالکتیک یک نافیلسوف

باید تکلیف خود را با بعضی چیزها روشن کرد

دیالکتیک یک نافیلسوف

باید تکلیف خود را با بعضی چیزها روشن کرد

اینجا مجموعه ای از اندیشه های یک نافیلسوف معمولی را خواهید خواند. از نظر دادن دریغ نکنید...
نکته: مطالب این وبلاگ حتما با ذکر منبع یا نام نویسنده هستند؛ پس مالکیت مطالبی که بدون ذکر منبع آمده مربوط به همین وبلاگ میباشد:)
اینستاگرام: daily_dialectic

طبقه بندی موضوعی
پیوندها
از یک جایی به بعد قوانین عوض میشود. از جایی که خودت را ندیدی و از جایی که "بخشش بی هر جور توجهی به خود" را آغاز کردی به جای اینکه دارایی هایت کم شود، به عکس، بیشتر میشود. یعنی هر چه بیشتر می بخشی، داشته هایت هم بیشتر می شود. و این حقیقتا به جز با تجربه و از سرگذراندن، باور پذیر نیست...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۵۵

راسل البته یک فیلسوف تجربی مذهبه و اظهار نظرهایی که داخل کتاب و راجع به فلسفه های مختلف آورده کمی -از این نظر- جانب گیرانه است. ولی کتاب در همه بخشرها و سرفصل ها اطلاعات مختصر و خیلی مفیدی رو در اختیار میگذاره. صحت مطالب هم با توجه به منابع قابل اطمینانه. دکتر سروش و دکتر ملکیان هم جایی دیدم که پیشنهاد کرده بودند. به نظرم این کتاب جمع و جور قطعا ارزش مطالعه داره...

---------------------------------

نویسنده: #برتراند_راسل

مترجم: #نجف_دریابندری

ناشر: پرواز

قیمت: 75 هزار تومان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۵ ، ۱۶:۲۵

1. میگویند روشن است که به عنوان مثال  همه انسان ها مفهوم زیبایی را میفهمند. من میگویم این گل خیلی زیباست و دیگری میگوید کم زیباست و دیگری میگوید زشت است و ... . بحث سر تفاهم روی مصداق ها نیست، مهم این است که همه این آدم ها به وجود یک معیاری به نام "زیبایی" اذعان کرده اند و قبول کرده اند که دارند این گل را با آن میسنجند.

2. میگویند اینکه ما نظر راجع به مثلا زیبایی یک گل میدهیم ابدا به این معنا نیست که حتما باید موجودی کلی به نام زیبایی در خارج از ذهن ما باشد. اگر بپرسید پس داریم گل را با چه چیزی مقایسه میکنیم؟ میگویند ما همه انسانیم و به واسطه اینکه از یک نوع هستیم دارای خصایص فیزولوژیک و ژنتیک مشترکی هستیم و همین ها هستند که این درک مشترک روانی و عصبی از اطراف را فراهم میکنند. در واقع مفاهیم کلی مثل زیبایی و انسان و حیوان و ... همگی نام هایی هستند که ما به درک ویژگی های مشترک خارج از خودمان داده ایم. نام اند نه موجود...

پ.ن: اولی ها را ایده_آلیست و دومی ها را نامینالیست میگویند.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۵۵

آقا یه دفه دیدم مشدی عبدلا دلشو گرفته و داد و بیداد که منا بکش بالا منا بکش بالا...

تعجب کرده بودم. جلدی قرقره رو تابوندم و کشیدمش بالا. 

گفتم چیشد مشدی پس؟

گفت بابام جان دلم درد گرفت... انقریبه جونم بالا بیاد. کارو تعطیل کن تا فعلا بریم...

شک کرده بودم که خدایا یعنی چی شد ته چاه که یهویی این اینجوری کرد!! ولی چون کارم داشتم خوشحال شدم و ول کردم اومدم خونه.

بعد گندش درومد...

ما چی چی میدونستیم این گنج پیدا کرده اون ته. خلاصه آقایی که شما باشی بعد اون شب کارش شد خرید خونه های قدیمی. هر چی خونه خرابه بود میخرید و میفروخت. دیگه هم ما ندیدیم کار کنه. از پاسگاهم چند باری اومدن برای استنطاق ولی چیزی دستگیرشون نشد...

پ.ن: خاطره ای واقعی درباره پدربزرگ من از زبان شاگر قدیمیش در حدود شصت سال پیش. والبته همراه کلی خنده و قه قهه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۱۲

مادر ها دوست داشتنی هستند چون ما را همانطور ک هستیم، دوست دارند و بدی هامان دلشان را نمیزند. ما جزوی از وجود آن ها هستیم و آن ها جزئی از هویت ما؛ نه ما از هویتمان جدا شدنی هستیم و نه آن ها از وجودشان...

شاید راز این عشق بی حد و اندازه در همین آمیختگی وجودها و هویت ها باشد...

-بازنشر-

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۰۸

رابطه غریبی هست بین تعداد افراد و کیفیت اخلاق. طبق تجربه شخصی -و نه لزوما یک ارتباط ضروری- در هر صنف و گروهی که تعداد بالاتر میرود معمولا معدل اخلاق کمتر می شود، و تعداد وقایعی که انگشت را بر دهان میخشکاند هم زیادتر...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۹ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۵۸

به نظرم میرسد که عشق چیزی نیست که بتوان با هر کسی تجربه کرد. من آدم های زیادی را دیده ام که فقط به دنیا آمده اند و حساب کتاب کرده اند و باز هم حساب کتاب کرده اند و همینطور تا تمام شده اند...

چیزی که اصلا در قاموس عشق نیست. چه در جانب عاشقی چه در جانب معشوقی...

حقیقتا با آدم های دودوتا چارتا نمیشود وارد این قصه ها شد. جلوه پاک ترین احساسات انسان ها جایی است که عشق خود را بروز میدهند و حتما هم میدانید که هم عاشقی شیوه خاصی دارد و هم  معشوقی رسومی دارد که اگر هر کدام رعایت نشود سخت غم افزا و دلسرد کننده است و آثار آن تا مدت ها باعث دل افسردگی است...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۲۷

حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت

آری به اتفاق جهان میتوان گرفت...

.

ما ایرانی ها خوب حرف میزنیم و خوب هم شعر میگیم. ولی دو صد گفته چون نیم کردار نیست...

تصویر: پرچم ژاپن...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۵ ، ۱۵:۰۸

آتش بهترین هم نشین شب هاست. این کار را خیلی خوب هم بلد است. آتش موجود غریبی است. سرشار از عصیان و جاه طلبی و سرشار از مهر و بخشندگی. می خواهد هر چه هست را در بر بگیرد درحالی که چیزی را برای خودش نمیگذارد. همانقدر که میگیرد می بخشد. هم روشن میکند هم گرم.  یگانگی در عین چندگانگی است. یک چیز واحد است ولی هستش در گرو تغییر. بودی است که بودنش وابسته به شدن و تحول است. هر چه هست را میسوزاند و به خود تبدیل میکند ولی خودش هم هست و هم نیست. تا سوختن هست آتش هم هست. اگر لحظه ای آن سوختن و شدن متوقف شود دیگر آتشی هم نخواهد ماند. وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت...

پ.ن: فیلسوف خوب یونانی، هراکلیتس-5 ق.م- ماده المواد عالم را آتش میدانست...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۱۲

اختیار و جبر

انتخاب و تقدیر

دلیل و علت

همه انسان ها به خوبی وجود هر دو سنخ را در زندگی خودشان تجربه و تایید میکنند. اما حداقل من تا به حال تفسیر یا مدلی که به خوبی سهم هر کدام را ادا کرده باشد ندیده ام...یعنی به نظر میرسد چیز قابل پیشبینی در این وسط نباشد...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۵ ، ۱۴:۰۶

جناب شجریان زندگی بسیار پر ماجرایی داشته. صدای بسیار گرم و دلنشین ایشون همراه تلاش و کوشش بسیار زیاد برای یادگیری حرفه ای دستگاه ها و گوشه های موسیقی و ساز های مختلف ایرانی نام استاد رو برازنده ایشون کرده.

اما دلبستگی من یکی به ایشون بیشتر به خاطر خاطراتیه که با شنیدن آلبوم هاشون دارم. شنیدن تصنیف های زیبای ایشون وقت غم ناکی  و شادی و در سفر و حضر و لذت هایی که از حاصل تلاش های ایشون بردم یه جور حس علاقه و تحسین رو ایجاد کرده. برای ایشون آرزوی سلامتی و طول عمر دارم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۱۹

اگر این همه آدم بیکاری که تفلسف را عمق های غیر واقعی و انتزاعی داده اند این همه انرژی و زمان را برای بهتر شدن جهان و شادی افزایی و غم زدایی از آن گذاشته بودند به نظرم حاصل بیشتری از عمرشان برده بودند؛ جهان هم جای بهتری میشد...

پ.ن: من با تفلسف و تعقل حقیقتا مخالفتی ندارم. من با فلسفه به عنوان کرسی دانشگاه، شغل، بهانه مرید پروری و طرفدارآوری، تنها دغدغه اصلی زندگی یک انسان و زمانی که مسائلش از زندگی آدم های واقعی دور میشود مشکل دارم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۱۳

به نظر می رسد تصور شر و خیر در انسان ها ربط مستقیمی به رنج و لذتی که می برند دارد.

بسیاری از شرور مستقیما باعث رنج اند و بسیاری دیگر لذت های آنی  و رنج های پایدار و عمیق بعدی را در پی دارند. برخی دیگر هم هستند که باعث رنجش واحد بزرگتر انسانی یعنی جامعه اند. 

در کل اینطور به نظرم میرسد که ما معیار و محور را ناچارا بر خودمان گذاشته ایم و داریم جهان را تفسیر به رای میکنیم. آنچه شادی پایدارتری بر جا میگذارد را خیر و آنچه غم -رنج آور- می افزاید را شر مینامیم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۵ ، ۱۰:۳۳

انسان ها فقط از روی دست طبیعت تقلب کرده اند... دیگر زیاد زیادش بعضی از آن ها را تلفیق کرده اند و چیز ظاهرا تازه ای ساخته اند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۵۳

بچه ها زود به تفاهم میرسند.

زودتر از آنی که بزرگترها خاطرشان بیاید...

راحت ترین راه به صلح و آرامش از کودکان میگذرد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۱۵

به نظرم تفاوت دیگر حیوانات با ما این است که کم تر سوال میپرسند لذا کمتر هم رنج می برند...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۲۷
آیا طبیعت رحم ندارد در عین حالی که باید رحم داشته باشد؛ یا اینکه رحم را ما ساخته ایم تا وقتی ضعیف شدیم توسط قوی ترها خورده نشویم؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۰۲

اگر خوب نگاه کنیم پذیرش مردم خودش موضوع بسیار مهم و اثر گذاری است. آیا واقعا نظریه ای فلسفی در حالی که کسی آن را نشنیده و یا در حالی که کسی آن را نپذیرفته چه اهمیتی دارد؟

در کل به نظرم میرسد که نوع انسان در این جهان فقط با خودش در ارتباط است و میزان و مبنای ارزش گذاری گفتارش هم خودش است. اگر تفسیرها و داستان هایش را اطرافیانش تایید یا قبول کردند ارزش میگیرد و اگر تایید نکردند یا رد کردند بی ارزش میماند. واقعا چه مبنایی خارج از انسان میشود یافت که مستقلا مبنای گفته ها و ادراکات انسانی باشند؟

بگذریم که درباره اعمال انسان ها به نظرم اینگونه نباشد. عمل چون نسبت به گفتار و تفسیر عمق اثر بخشی بیشتری در جهان خارج از انسان دارد و توسط بخش بزرگ تریی از جهان و موجودات غیر انسانی درک می شود شاید خودش مبنایی سوای آدمی داشته باشد. یعنی به قول فلاسفه اصالت بیشتری دارد و واقعی تر و خارجی تر از ذهن و تفسیر آدم هاست. این است که بعضی ها به فکر در نظر گرفتن نوعی فطرت انسانی برای آدمی بوده اند و برخی از اعمال را ذاتا و فی نفسه بد/خوب میدیده اند و میبینند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۳۰

.

همیشه حضور زنان به مردان، دل و جرات میدهد...

پ.ن: واقعا چقدر همه چیز در غریزه غوطه میخورد و چقدر بی در نظر گرفتن آن، هر تحلیلی سطحی و غیرواقعی است... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۳۰

بله! درسته که مطالعه و خوندن خیلی مفید و راه گشاست ولی به قول پیرمردی که اخیرا هم کلام بودیم، هیچ کسی نمیتونه با خوندن کتاب، مدال تو کاراته بیاره.

تجربه مبتنی بر مطالعه، بهترین راه کسب مهارت تو هر زمینه ایه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۴ ، ۱۹:۱۹

نامه سهراب سپهری به دوستش نازی

تهران، 6 فروردین 1342

 

نازی
دارم نگاه می کنم و چیزها در من می روید. در این روز ابری چه روشنم. همه رود های جهان به من می ریزد. به من که با هیچ پر می شوم. خاک انباشته از زیبایی است. دیگر چشم های من جا ندارد... چشم های ما کوچک نیست. زیبایی کرانه ندارد.

به سایه تابستان بود که تو را دیدم و دیروز که نامه ات رسید هنوز شیار دیدنت روی زمین بود و تازه بود. در نیمروز «شمیران» از چه سخن می گفتیم؟ دستهای من از روشنی جهان پر بود و تو در سایه روشن روح خود ایستاده بودی. گاه پرنده وار شگفت زده به جای خود می ماندی.

نازی، تو از آب بهتری. تو از ابر بهتری. تو به سپیده دم خواهی رسید. مبادا بلغزی. من دوست توام و دست تو را می گیرم. روان باش که پرندگان چنین اند و گیاهان چنین اند. چون به درخت رسیدی به تماشا بمان. تماشا تو را به آسمان خواهد برد. در زمانه ما نگاه کردن نیاموخته اند و درخت جز آرایش خانه نیست و هیچ کس گلهای حیاط همسایه را باور ندارد. پیوندها گسسته. کسی در مهتاب راه نمی رود و از پرواز کلاغی هشیار نمی شود و خدا را کنار نرده ایوان نمی بیند و ابدیت را در جام آب خوری نمی یابد.

در چشم ها شاخه نیست. در رگ ها آسمان نیست. در این زمانه درخت ها از مردمان خرم ترند. کوه ها از آرزوها بلند ترند. نی ها از اندیشه ها راست ترند. برف ها از دلها سپیدترند.

خرده مگیر. روزی خواهد رسید که من بروم خانه همسایه را آب پاشی کنم و تو به کاج همسایه سلام کنی و سارها بر خوان ما بنشینند و مردمان مهربان تر از درخت شوند. اینک رنجه مشو اگر در مغازه ها پای گل ها بهای آن را می نویسند و خروس را پیش از سپیده دم سر می برند و اسب را به گاری می بندند... خوراک مانده را به گدا می بخشند. چنین نخواهد ماند.

بر بلندای خود بالا رو و سپیده دم خود را چشم براه باش. جهان را نوازش کن. دریچه را بگشا. پیچک راببین. بر روشنی بپیچ. از زباله ها رو مگردان که پاره حقیقت است. جوانه بزن.

لبریز شو تا سرشاری ات به هر سو رو کند. صدایی تو را می خواند. روانه شو. سرمشق خودت باش. با چشمان خودت ببین. با یافته خویش بزی. در خود فرو شو تا به دیگران نزدیک شوی. پیک خود باش. پیام خودت را بازگوی. میوه از باغ درون بچین. شاخه ها چنان بارور بینی که سبد ها آرزو کنی و زنبیل ترا گرانباری شاخه ای بس خواهد بود.

میان این روز ابری من تو را صدا زدم. من ترا میان جهان صدا خواهم کرد و چشم براه صدایت خواهم ماند و در این دره تنهایی تو آب روان باش و زمزمه کن. من خواهم شنید.

 

از: سهراب سپهری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۴ ، ۱۲:۴۳

حقیقتا و بدون تعصب عرض میکنم. این یکی از بهترین کتاب هاییه که من تا بحال خوندم. 

چندین بار تابحال هم خوندمش...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۵۶

بعضی ها شما را تایید میکنند فقط به این خاطر که حمایت و تایید شما را بدست آورند.

از من میشنوید هیچ وقت وارد این رابطه های احمقانه نشوید...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۵۳

چند وقتی بود که یه کار خوب و جدید گوش نداده بودم...

چشمه طوسی و افسار از محسن چاوشی خوب بودن...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۴ ، ۱۹:۴۱

تمام مشکلات از زمانی شروع می شود که انسان گرفتار  دو نوع سوال بی انتها و آزاردهنده می شود! سوال از چرایی و سوال از چستی... و به نظرم میرسد که این سوالات تا زمانی که وجاهتشان و بی پاسخ نبودنشان اثبات نشده باشد مجاز هم نیستند. و تا زمانی هم که ذهن ها را دچار این نوع پرسش ها کنیم مانند زخمی که زجر میسازد و التیامی نمی یابد باعث رنج و  آزار اند.

سوال از چرایی را از این حیث غیر مجاز میدانم که همیشه همراه یک پیشفرض است. پیشفرض معنادار بودن جهان. شما فقط زمانی مجاز به پرسیدن از چرایی ها هستید که مطمئن باشید جهان اصطلاحا علت غایی دارد و قرار است به جای مشخصی برود و به نقطه روشنی برسد. براستی در جهانی که هدف و جهت از پیش تعیین شده ای ندارد سوال از چرایی امور چه معنایی میتواند داشته باشد؟!

سوال از چیستی را از این حیث مجاز نمیدانم که یک سوال بی معناست. انسان از چیستی چه چیزی میتواند مطلع شود؟ پاسخ هایی که به این سوالات میدهیم چیزی جز تجزیه موضوع به چیزهایی که فکر میکنیم مقوم ذاتش باشد نیست، اما واقعا چه کسی میتواند ادعا کند که آن اجزا را میشناسد؟ آیا سوال از چیستی همان اجزا و نهایتا و بنابراین سوال از چیستی اصل موضوع هنوز پابرجا نیست؟ سوال از چیستی از این باب بی معناست که انتهایی ندارد و از این بابت غیر مجاز است که مبتنی بر وجود یک سری مفهوم یا موضوع بدیهی است که اثبات این موضوع واقعا کار دشواری خواهد بود...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۱۵:۲۶

"در دنیای تو ساعت چند است" یه فیلم عاشقانه پرمفهومه که فیلم نامه، بازی ها و بخصوص دیالوگ هاش برای من خیلی جذاب بود و تازگی داشت. فیلم خوش ساختی نیست ولی بازی ها فوق العاده هستن. 

ضمنا آلبوم موسیقی های فیلم خودش موضوع دیگه ایه که من شنیدن تمام ترک های اون رو هم پیشنهاد میکنم. آهنگ ها ساخته جناب کریستف رضایی عزیز هستن و مثل بقیه آثارشون عالی.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۳۵

نمیدانم ریشه اش کجاست! ولی آدم ها در فرایند ادراک، مدل سازی میکنند. یعنی همیشه دنبال به هم ربط دادن مفاهیمی هستند که فهمیده اند. 

فهم را اگر تفسیر حاصل از حواس پنجگانه -مثل دیدن و شنیدن و ...- بدانیم ادراک در مرحله بعد و برای ایجاد یک ارتباط در سطح وسیع تر بین این مفاهیم به کار می آید. این کار همیشه همراه نوعی مدل سازی است. یعنی آن مفاهیم را زیر یک سری از قوانین برامده از مشاهدات علمی و تجربی و حتی ذهنی و منطقی به یکدیگر مرتبط میکنیم. جالب است که این مدل ها گاهی خوب هم جواب میدهند و بسیاری دیگر از پدیده ها را هم تبیین میکنند ولی همیشه یک جایی پایشان لنگیدن میگیرد و مدل جدیدی لازم میشود. 

شما نظریه نسبیت را در مقابل نظریه نیوتونی بررسی کنید! جرقه اش از اینجا آمد که نور همیشه سرعتش ثابت است. نسبت به ناظر ساکن یا متحرک و حتی نسبت به منبعش که با یک سرعتی دارد به سمتی می رود؛ همیشه یک مقدار دارد. توجه کنید که نسبیت حاصل مشاهده نیست. این مدلی است که از دل ریاضی بیرون آمده و دارد پدیده ها را توجیه میکند.

به نظرم میرسد که تمام نسبیت و کوانتم و اینکه مثلا جرم به فضا میگوید چگونه خم شو و فضا به جرم میگوید چگونه حرکت کن و اینکه زمان نسبی است و ... همه و همه مدل هایی است که ما با آن میخواهیم دنیا را تعبیر کنیم. حالا ممکن است باز هم یک جایی پایش بلنگد و مدل دیگری لازم شود. مدل هایی که هیچ وقت مطلقا قابل اعتماد نیستند ولی از آن ها چاره ای هم نیست.

گاهی با خودم فکر میکنم شاید اپیکوریسم -یا لااقل چیزی شبیه به آن-  زیاد بد هم نباشد...  

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۳۲

بازدید خوبی از ساختمان عصارخانه شاهی در یکی از بازارهای میدان نقش جهان داشتیم. این کتاب ها -اینطور که متوجه شدم- با حمایت شهرداری اصفهان  برای آشنایی کودکان با آثار باستانی شهر منتشر شدند. این یکی درباره عصارخانه شاهی بود. هم زبان و تصاویر کودکانه و قابل فهمی داره و هم خیلی آموزنده و اطلاع دهنده است.

پ.ن: عصارخانه شاهی مکانیه که عصاره دانه های روغنی رو با روش بسیار جالبی تهیه میکردند. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۵۸

حین بحثی با یکی از دوستان به این نتیجه رسیدم که بسیاری از سوالاتی که اصطلاحا بنیادین هم مینامیم ممکن است اصلا مبتنی بر واقع نباشند. 

منظورم این است که قبل از اینکه سوالی را بپرسیم اول باید اثبات کنیم که آیا تبیین خواه هست یا نه! یعنی آیا درباره یک چیز واقعی سوال داریم یا یک مفهوم برامده از واکنش های ذهنی. 

مثلا سوال از چرایی پیدایش انسان! بعضی ها با استناد به پیچیدگی بسیار زیاد سلول های اولیه یا روند بسیار حساس و جالبی که چهار و نیم ملیارد سال پیش در فضا منجر به وجود زمین و ماه و شرایط خاص فعلیش شده وجود یک مدبر عاقل و برنامه ریز را حتمی میدانند. این یک سوال درباره وجود خاصی است که ما درک میکنیم و میتوانیم حدث بزنیم که اگر هر کدام از ده ها مرحله ای که در پیدایش منظومه شمسی و زمین تشخیص داده ایم اتفاق نمی افتاد چه بسا اصلا زمین و حیاتی هم نبود. در واقع ما اینجا بر اساس اینکه احتمال انجام شدن پی در پی این مراحل کم است حکم به وجود یک فاعل میدهیم.

اما سوال مهم اینجاست که چرا احتمال کم؟ احتمال کم را از کجا آورده ایم؟ یک وقت من و شما که مشاهداتمان در حد صفر است پدیده را میبینیم  میگوییم احتمالش کم است. اما از کجا معلوم که این اتفاق نسبت به کل هستی هم احتمالش کم باشد. از کجا  معلوم که در هر لحظه در کل هستی هزاران بار این اتفاقات منجر به پیدایش حیات نمی شود؟!! احتمال و تحیر هر دو مفاهیمی نسبی هستند. همه ما از دیدن یک پدیده برای اولین بار تعجب میکنیم ولی وقتی هر روز رخ دهد عادی میشود. ضمنا وقتی زمان یک پدیده نامحتمل را زیاد کنیم محتمل می شود. لذا اصلا ممکن است سوال از چرایی و هدف و علت غایی و این ها سوال های بی محل و غیر واقعی و برآمده از مدل سازی های صرف ذهنی باشند و اصلا بی معنا هم باشند لذا پاسخی هم نداشته باشند. و این اگر دقت کنیم خیلی مهم است...خیلی.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۱۸

موضوعی که این روزها فکرم را به خودش مشغول کرده اصطلاح "اهمیت ذاتی" است. یعنی مثلا در این جمله که فلان گونه جانوری یا گیاهی را باید حفظ کرد چون یک نوع اهمیت ذاتی دارد یا اینکه در کل، انسانی چیزی را سوای در نظر گرفتن نوع انسان باارزش بداند چه معنایی میتواند داشته باشد؟

موضوع این است که به هر حال مهم بودنی که از ذهن و زبان یک انسان مطرح می شود باید یک مبنایی داشته باشد. من معنای اینکه انسانی بگوید یک چیزی خودش باارزش است بدون اینکه فرقی بکند آدمیزادی وجود داشته باشد یا نه را نمیفهمم. 

این را برای تقریب به ذهن می شود با مفهوم زیبایی مقایسه کنید. اینکه بگویم مثلا این گل زیباست با این ملاحظه که فرقی هم ندارد که اصلا انسانی در عالم هست یا نه! این معنی نمیدهد. چون درک مفهوم زیبایی توسط یک انسان انجام شده و توسط او بیان شده و بر مبنای فهم و ساختار ادراکی اوست، نمیشود بگوییم این زیباست بدون اینکه لازم باشد ما زیباییش را درک کنیم. اهمیت ذاتی و فی نفسه یک چیزی را بدون در نظر گرفتن انسان هم از همین سنخ میبینم. مگر اینکه نکته ای این بین باشد که من متوجهش نیستم.

پ ن: البته میدانم که این نوع نگاه به امور و این وابسته دانستن ها تبعاتی دارد که باید توجه کرد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۳۹