دیالکتیک یک نافیلسوف

باید تکلیف خود را با بعضی چیزها روشن کرد

دیالکتیک یک نافیلسوف

باید تکلیف خود را با بعضی چیزها روشن کرد

اینجا مجموعه ای از اندیشه های یک نافیلسوف معمولی را خواهید خواند. از نظر دادن دریغ نکنید...
نکته: مطالب این وبلاگ حتما با ذکر منبع یا نام نویسنده هستند؛ پس مالکیت مطالبی که بدون ذکر منبع آمده مربوط به همین وبلاگ میباشد:)
اینستاگرام: daily_dialectic

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

فلسفه از حیرت می آید و سپس بی توجه به چیزهایی که حیرت را ساخته اند در پی مفهوم و چیستی حیرت می افتد.

 یعنی میگوید من کاری به حیرت آفرین ها ندارم. من باید ببینم حیرت چیست؟ و چطور میشود که چیزی مصداق آن می شود؟ و آیا وجودی خارج از ذهن آدمیزاد هم دارد یا نه؟ آیا نسبی است یا نه؟ آیا آیا آیا ...

وقتی این جهان را درست نگاه میکنم چیزی جز تحیر نمی افزاید و رازگشایی های فلاسفه جز تسکین های موقت و برامده از ذهن هایی خیلی خلاق و خیلی حواس جمع چیزی نیست...

جهان هر چه هست، از هر جا آمده و هر جور سرنوشتی که داشته باشد ما آدم ها حداکثر مثل کودکانی شلوغ کار و کنجکاو هستیم که بعید است زیاد اهمیتی در کل این نظام کائناتی داشته باشد.. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲۶ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۴۷

گاهی برخوردهای سنت و مدرنیته خیلی جذاب و گیج کننده می شود. تفاوت های سنت و مدرنیته بخصوص در ارزش های اخلاقی و خوب و بدهای رفتاری خیلی خوب خودشان را نشان میدهند.

یکی معتقد است که بازیگر و موسیقی دان ایرانی باید فلان گونه رفتار کند و دیگری به چیزی کاملا متضاد معتقد است. اولی که میبیند زورش به این هجوم فرهنگی نمیرسد و هر روز معتقداتش دارد بیشتر به فراموشی میرود و بیشتر از سکه می افتد زورش میگیرد و حتی فحش ناموسی هم میدهد و دیگری از شدت تعجب با چشمانی از حدقه بیرون زده به رفتار و گفتار اولی مینگرد که مگر چه اتفاقی افتاده؟؟؟

یکی داستان حضرت ابراهیم و قربانی کردن فرزندش را از نظر اخلاقی بررسی میکند و مطلقا هیچ نقطه وفق اخلاقی در آن نمیابد و دیگری سفره پهن میکند و از شدت شادی و هیجان آمدن چنین عیدی در پوست خودش نمیگنجد.

من نمیگویم باید چه بشود یا بهتر است چه اتفاقی بیافتد! اما چیزی که میبینم همان روال طبیعی از میدان بیرون رفتن سنت ها و جا باز شدن برای مدرنیته است. مدرنیته ای که ارزش های اخلاقی و خوب و بد و جهان بینی و فلسفه مردم را در همه جای دنیا دارد یک دست میکند. 

مومن و کافر و دیندار و بی دین و شیعه و سنی و همه این دسته بندی های سنتی را کنار میزند و انسانیت و حقوق بشر را با قوت و قدرت جایگزین آن دسته بندی ها میکند.

چیزی که من میبینم ضعف روزافزون سنت و نفوذ بیسابقه ارزش های جدید است...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۳۳

بد بودن موسیقی یا خوب بودنش اصلا بحث من در اینجا نیست.

من فقط این رو میدونم که ایستادگی در برابر موسیقی در هر دوره و هر فرهنگی جز فضاحت و آبروریزی چیزی نصیب نمیکنه...

یعنی موسیقی -فارغ از خوب و بد بودنش- اصلا چیزی نیست  که هیچ نوع قدرتی توان حذفش رو داشته باشه.

گاهی وقت ها در حماقت و ساده لوحی بعضی ها درمیمونم که چقدر راحت این فضاحت و آبروریزی رو نصیب خودشون میکنند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۳۱

نمی گویم جان انسان در این دنیا باارزش ترین دارائیش است! اما عمیقا متاثر میشوم که گاهی میبینم بعضی ها آن را در راه ایدئولوژی ها میگذارند.

ایدئولوژی ها خوب بلدند چطور خودشان را باارزش تر از جان انسان ها جا بزنند. 

خوب هم بلدند رنج بازماندگان را با این توجیه که عزیزشان در راهی متعالی از بین رفته و اینکه الان جایگاهی رفیع دارد و این مزخرفات کم کنند.

آدم ها را هیچ وقت نمیشود از پرستش کسانی که رهبر مینامند منصرف کرد. در تمام تاریخ، این ایدئولوژیست ها توده های مردم را دور خود جمع کرده اند و انگار اینطور رقم خورده که این بندگی خودساخته و خود خواسته در وجود آدمیزاد ریشه داشته باشد.

گاهی چنان از یک آدم دیگر حرف می نند و چنان اشکی در چشمشان جمع میشود که میپنداری او واقعا یک آدم دیگر نیست و واقعا موجودی است متفاوت و حتما والاتر از نوع بشر. هر چه هم بگویی آقا! او هم یک نفر است درست مثل تو و آدم های دیگر؛ به کتش نمیرود که نمیرود...

باورش شده. راحت میرود و جانش را هم در راهی که یک آدم دیگر گفته میگذارد و به هدر میرود...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۰۳

ای کاش می آمدند و یک شبه اوضاع را عوض میکردند. 

چنان گرد عشقی بر سر این شهر بی حس میپاشیدند که مردم صبح روز بعد خواسته و ناخواسته همگی عشق را میفهمیدند. 

دیگر کسی به خوشرنگی لباس آدم ها گیر نمیداد.

دیگر کسی به زیبایی صورت و موهای کسی عیب نمیگرفت.

عاشقان در خیابان با خیال راحت دست هم را میگرفتند و بلند بلند میخندیدند.

صدای خنده و نگاه های پر از شوق و امید مثل نقل در خیابان فراوان میشد.

و کسی از شنیدن یا دیدن هیچ عزاداری ای لذت نمیبرد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۰۹

من اگر دختر بودم وقتی خنده ام میگرفت بلند میخندیدم. کسانی هم که احتمالا بدشان می آمد هیچ برایم مهم نبودند.

اگر دختر بودم دست به صورتم نمیزدم و آن را برای خوش آمد این آن رنگ و لعاب نمیدادم.

به خاطر دختر بودنم هیچ محدودیت احمقانه ای را بر خودم تحمیل نمیکردم و هیچ باور کوری را که آن را نشانه میگرفت نمیپذیرفتم.

اگر دختر بودم احساساتم را سرکوب نمیکردم و راجع به آن ها با دیگران حرف میزدم.

دختر بودنم را جواز هیچ جور سرکوفت و سرکوبی نمیدیدم و به هیچ کس اجازه شکستن حریمم را نمیدادم.

همان طور که دوست داشتم میپوشیدم و خودم را از هیچ کدام از رنگ هایی که دوست داشتم محروم نمیکردم.

اگر دختر بودم تمام نعمت های دخترانه  ام را به کار میگرفتم. نگاه دخترانه ام، جهان بینی دخترانه ام، طرز بیان و احساس و مدیریت دخترانه ام را تربیت میکردم و به کار میگرفتم.

اگر دختر بودم نسبت به هیچ کدام از اندامم هیچ حس بدی نداشتم و آن ها را همانطور که بودند دوست میداشتم.

اگر دختر بودم هیچ مردی را -صرف اینکه مرد است- برتر از خود نمیدیدم، الگوهایم را خودم انتخاب میکردم و سعی میکردم تا میتوانم -به جای دیگران- برای خودم زندگی کنم.

دوست داشتن ها و عشق هایم را پنهان نمیکردم و هیچ وقت از ترس هیچ شکستی از ورود به هیچ مسیری انصراف نمیدادم.

با آدمی ازدواج میکردم که معنی دخترانگی را بفهمد و قدر عشقی را که قرار است به او بدهم بداند. 

همه عمرم را فعال و هدف دار میماندم و هیچ وقت زندگی ام را محدود به خواست و توان و حدود خانواده و همسر و فرزندانم نمیکردم.

دختر بودن برای خودش نعمت بزرگی است...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۵۶