دیالکتیک یک نافیلسوف

باید تکلیف خود را با بعضی چیزها روشن کرد

دیالکتیک یک نافیلسوف

باید تکلیف خود را با بعضی چیزها روشن کرد

اینجا مجموعه ای از اندیشه های یک نافیلسوف معمولی را خواهید خواند. از نظر دادن دریغ نکنید...
نکته: مطالب این وبلاگ حتما با ذکر منبع یا نام نویسنده هستند؛ پس مالکیت مطالبی که بدون ذکر منبع آمده مربوط به همین وبلاگ میباشد:)
اینستاگرام: daily_dialectic

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۱۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

انسان ها فقط از روی دست طبیعت تقلب کرده اند... دیگر زیاد زیادش بعضی از آن ها را تلفیق کرده اند و چیز ظاهرا تازه ای ساخته اند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۵۳

بچه ها زود به تفاهم میرسند.

زودتر از آنی که بزرگترها خاطرشان بیاید...

راحت ترین راه به صلح و آرامش از کودکان میگذرد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۱۵

به نظرم تفاوت دیگر حیوانات با ما این است که کم تر سوال میپرسند لذا کمتر هم رنج می برند...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۲۷
آیا طبیعت رحم ندارد در عین حالی که باید رحم داشته باشد؛ یا اینکه رحم را ما ساخته ایم تا وقتی ضعیف شدیم توسط قوی ترها خورده نشویم؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۰۲

اگر خوب نگاه کنیم پذیرش مردم خودش موضوع بسیار مهم و اثر گذاری است. آیا واقعا نظریه ای فلسفی در حالی که کسی آن را نشنیده و یا در حالی که کسی آن را نپذیرفته چه اهمیتی دارد؟

در کل به نظرم میرسد که نوع انسان در این جهان فقط با خودش در ارتباط است و میزان و مبنای ارزش گذاری گفتارش هم خودش است. اگر تفسیرها و داستان هایش را اطرافیانش تایید یا قبول کردند ارزش میگیرد و اگر تایید نکردند یا رد کردند بی ارزش میماند. واقعا چه مبنایی خارج از انسان میشود یافت که مستقلا مبنای گفته ها و ادراکات انسانی باشند؟

بگذریم که درباره اعمال انسان ها به نظرم اینگونه نباشد. عمل چون نسبت به گفتار و تفسیر عمق اثر بخشی بیشتری در جهان خارج از انسان دارد و توسط بخش بزرگ تریی از جهان و موجودات غیر انسانی درک می شود شاید خودش مبنایی سوای آدمی داشته باشد. یعنی به قول فلاسفه اصالت بیشتری دارد و واقعی تر و خارجی تر از ذهن و تفسیر آدم هاست. این است که بعضی ها به فکر در نظر گرفتن نوعی فطرت انسانی برای آدمی بوده اند و برخی از اعمال را ذاتا و فی نفسه بد/خوب میدیده اند و میبینند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۳۰

.

همیشه حضور زنان به مردان، دل و جرات میدهد...

پ.ن: واقعا چقدر همه چیز در غریزه غوطه میخورد و چقدر بی در نظر گرفتن آن، هر تحلیلی سطحی و غیرواقعی است... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۳۰

بله! درسته که مطالعه و خوندن خیلی مفید و راه گشاست ولی به قول پیرمردی که اخیرا هم کلام بودیم، هیچ کسی نمیتونه با خوندن کتاب، مدال تو کاراته بیاره.

تجربه مبتنی بر مطالعه، بهترین راه کسب مهارت تو هر زمینه ایه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۴ ، ۱۹:۱۹

نامه سهراب سپهری به دوستش نازی

تهران، 6 فروردین 1342

 

نازی
دارم نگاه می کنم و چیزها در من می روید. در این روز ابری چه روشنم. همه رود های جهان به من می ریزد. به من که با هیچ پر می شوم. خاک انباشته از زیبایی است. دیگر چشم های من جا ندارد... چشم های ما کوچک نیست. زیبایی کرانه ندارد.

به سایه تابستان بود که تو را دیدم و دیروز که نامه ات رسید هنوز شیار دیدنت روی زمین بود و تازه بود. در نیمروز «شمیران» از چه سخن می گفتیم؟ دستهای من از روشنی جهان پر بود و تو در سایه روشن روح خود ایستاده بودی. گاه پرنده وار شگفت زده به جای خود می ماندی.

نازی، تو از آب بهتری. تو از ابر بهتری. تو به سپیده دم خواهی رسید. مبادا بلغزی. من دوست توام و دست تو را می گیرم. روان باش که پرندگان چنین اند و گیاهان چنین اند. چون به درخت رسیدی به تماشا بمان. تماشا تو را به آسمان خواهد برد. در زمانه ما نگاه کردن نیاموخته اند و درخت جز آرایش خانه نیست و هیچ کس گلهای حیاط همسایه را باور ندارد. پیوندها گسسته. کسی در مهتاب راه نمی رود و از پرواز کلاغی هشیار نمی شود و خدا را کنار نرده ایوان نمی بیند و ابدیت را در جام آب خوری نمی یابد.

در چشم ها شاخه نیست. در رگ ها آسمان نیست. در این زمانه درخت ها از مردمان خرم ترند. کوه ها از آرزوها بلند ترند. نی ها از اندیشه ها راست ترند. برف ها از دلها سپیدترند.

خرده مگیر. روزی خواهد رسید که من بروم خانه همسایه را آب پاشی کنم و تو به کاج همسایه سلام کنی و سارها بر خوان ما بنشینند و مردمان مهربان تر از درخت شوند. اینک رنجه مشو اگر در مغازه ها پای گل ها بهای آن را می نویسند و خروس را پیش از سپیده دم سر می برند و اسب را به گاری می بندند... خوراک مانده را به گدا می بخشند. چنین نخواهد ماند.

بر بلندای خود بالا رو و سپیده دم خود را چشم براه باش. جهان را نوازش کن. دریچه را بگشا. پیچک راببین. بر روشنی بپیچ. از زباله ها رو مگردان که پاره حقیقت است. جوانه بزن.

لبریز شو تا سرشاری ات به هر سو رو کند. صدایی تو را می خواند. روانه شو. سرمشق خودت باش. با چشمان خودت ببین. با یافته خویش بزی. در خود فرو شو تا به دیگران نزدیک شوی. پیک خود باش. پیام خودت را بازگوی. میوه از باغ درون بچین. شاخه ها چنان بارور بینی که سبد ها آرزو کنی و زنبیل ترا گرانباری شاخه ای بس خواهد بود.

میان این روز ابری من تو را صدا زدم. من ترا میان جهان صدا خواهم کرد و چشم براه صدایت خواهم ماند و در این دره تنهایی تو آب روان باش و زمزمه کن. من خواهم شنید.

 

از: سهراب سپهری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۴ ، ۱۲:۴۳

حقیقتا و بدون تعصب عرض میکنم. این یکی از بهترین کتاب هاییه که من تا بحال خوندم. 

چندین بار تابحال هم خوندمش...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۵۶

بعضی ها شما را تایید میکنند فقط به این خاطر که حمایت و تایید شما را بدست آورند.

از من میشنوید هیچ وقت وارد این رابطه های احمقانه نشوید...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۵۳

چند وقتی بود که یه کار خوب و جدید گوش نداده بودم...

چشمه طوسی و افسار از محسن چاوشی خوب بودن...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۴ ، ۱۹:۴۱

تمام مشکلات از زمانی شروع می شود که انسان گرفتار  دو نوع سوال بی انتها و آزاردهنده می شود! سوال از چرایی و سوال از چستی... و به نظرم میرسد که این سوالات تا زمانی که وجاهتشان و بی پاسخ نبودنشان اثبات نشده باشد مجاز هم نیستند. و تا زمانی هم که ذهن ها را دچار این نوع پرسش ها کنیم مانند زخمی که زجر میسازد و التیامی نمی یابد باعث رنج و  آزار اند.

سوال از چرایی را از این حیث غیر مجاز میدانم که همیشه همراه یک پیشفرض است. پیشفرض معنادار بودن جهان. شما فقط زمانی مجاز به پرسیدن از چرایی ها هستید که مطمئن باشید جهان اصطلاحا علت غایی دارد و قرار است به جای مشخصی برود و به نقطه روشنی برسد. براستی در جهانی که هدف و جهت از پیش تعیین شده ای ندارد سوال از چرایی امور چه معنایی میتواند داشته باشد؟!

سوال از چیستی را از این حیث مجاز نمیدانم که یک سوال بی معناست. انسان از چیستی چه چیزی میتواند مطلع شود؟ پاسخ هایی که به این سوالات میدهیم چیزی جز تجزیه موضوع به چیزهایی که فکر میکنیم مقوم ذاتش باشد نیست، اما واقعا چه کسی میتواند ادعا کند که آن اجزا را میشناسد؟ آیا سوال از چیستی همان اجزا و نهایتا و بنابراین سوال از چیستی اصل موضوع هنوز پابرجا نیست؟ سوال از چیستی از این باب بی معناست که انتهایی ندارد و از این بابت غیر مجاز است که مبتنی بر وجود یک سری مفهوم یا موضوع بدیهی است که اثبات این موضوع واقعا کار دشواری خواهد بود...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۱۵:۲۶

"در دنیای تو ساعت چند است" یه فیلم عاشقانه پرمفهومه که فیلم نامه، بازی ها و بخصوص دیالوگ هاش برای من خیلی جذاب بود و تازگی داشت. فیلم خوش ساختی نیست ولی بازی ها فوق العاده هستن. 

ضمنا آلبوم موسیقی های فیلم خودش موضوع دیگه ایه که من شنیدن تمام ترک های اون رو هم پیشنهاد میکنم. آهنگ ها ساخته جناب کریستف رضایی عزیز هستن و مثل بقیه آثارشون عالی.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۳۵

نمیدانم ریشه اش کجاست! ولی آدم ها در فرایند ادراک، مدل سازی میکنند. یعنی همیشه دنبال به هم ربط دادن مفاهیمی هستند که فهمیده اند. 

فهم را اگر تفسیر حاصل از حواس پنجگانه -مثل دیدن و شنیدن و ...- بدانیم ادراک در مرحله بعد و برای ایجاد یک ارتباط در سطح وسیع تر بین این مفاهیم به کار می آید. این کار همیشه همراه نوعی مدل سازی است. یعنی آن مفاهیم را زیر یک سری از قوانین برامده از مشاهدات علمی و تجربی و حتی ذهنی و منطقی به یکدیگر مرتبط میکنیم. جالب است که این مدل ها گاهی خوب هم جواب میدهند و بسیاری دیگر از پدیده ها را هم تبیین میکنند ولی همیشه یک جایی پایشان لنگیدن میگیرد و مدل جدیدی لازم میشود. 

شما نظریه نسبیت را در مقابل نظریه نیوتونی بررسی کنید! جرقه اش از اینجا آمد که نور همیشه سرعتش ثابت است. نسبت به ناظر ساکن یا متحرک و حتی نسبت به منبعش که با یک سرعتی دارد به سمتی می رود؛ همیشه یک مقدار دارد. توجه کنید که نسبیت حاصل مشاهده نیست. این مدلی است که از دل ریاضی بیرون آمده و دارد پدیده ها را توجیه میکند.

به نظرم میرسد که تمام نسبیت و کوانتم و اینکه مثلا جرم به فضا میگوید چگونه خم شو و فضا به جرم میگوید چگونه حرکت کن و اینکه زمان نسبی است و ... همه و همه مدل هایی است که ما با آن میخواهیم دنیا را تعبیر کنیم. حالا ممکن است باز هم یک جایی پایش بلنگد و مدل دیگری لازم شود. مدل هایی که هیچ وقت مطلقا قابل اعتماد نیستند ولی از آن ها چاره ای هم نیست.

گاهی با خودم فکر میکنم شاید اپیکوریسم -یا لااقل چیزی شبیه به آن-  زیاد بد هم نباشد...  

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۳۲

بازدید خوبی از ساختمان عصارخانه شاهی در یکی از بازارهای میدان نقش جهان داشتیم. این کتاب ها -اینطور که متوجه شدم- با حمایت شهرداری اصفهان  برای آشنایی کودکان با آثار باستانی شهر منتشر شدند. این یکی درباره عصارخانه شاهی بود. هم زبان و تصاویر کودکانه و قابل فهمی داره و هم خیلی آموزنده و اطلاع دهنده است.

پ.ن: عصارخانه شاهی مکانیه که عصاره دانه های روغنی رو با روش بسیار جالبی تهیه میکردند. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۵۸