دیالکتیک یک نافیلسوف

باید تکلیف خود را با بعضی چیزها روشن کرد

دیالکتیک یک نافیلسوف

باید تکلیف خود را با بعضی چیزها روشن کرد

اینجا مجموعه ای از اندیشه های یک نافیلسوف معمولی را خواهید خواند. از نظر دادن دریغ نکنید...
نکته: مطالب این وبلاگ حتما با ذکر منبع یا نام نویسنده هستند؛ پس مالکیت مطالبی که بدون ذکر منبع آمده مربوط به همین وبلاگ میباشد:)
اینستاگرام: daily_dialectic

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

در این صفحه قصد دارم مطالب تحلیل تر و تخصصی تری درباره فلسفه غرب و فلسفه اسلامی را قرار دهم. البته قصد دارم بیشتر مطالبی بگذارم که در عین حالی که مقداری بیشتر وارد جنبه های استدلالی و تاریخی فلسفه می شوند، باز هم جنبه اطلاعات عمومی آن ها حفظ گردد. لذا مطالعه آن ها به همه کسانی که می خواهند اندکی وارد وادی فلسفه و آشنایی با آن شوند پیشنهاد می شود.

==============================================================

برهان شرط بندی پاسکال:

یا خدا هست یا نیست. شکاکان، مسیحیان را ملامت می کنند چون با وجود اینکه عقل در تشخیص راه درست عاجز است، آن ها راه حلی قطعی اتخاذ کرده اند.

پاسکال می گوید زمانیکه شما در این وادی قدم میگذارید نمی توانید بیطرف بمانید و لاجرم باید شرط بندی کنید. آنچه در ظاهر بیطرفی مینامید درواقع انتخاب نبود خداست.

اما این شرطبندی متضمن چیست؟ عقل انسان، اراده او، معرفت او و سعادت او. 

عقل با انتخاب یکی از راه ها، نسبت به انتخاب راه دیگر آسیب نمیپذیرد چون انتخاب کردن جزو ذات آن است. 

درباره سعادت شرط بندی برای خداوند مقرون به مصلحت و بنابراین معقول است. اگر برنده شوید همه چیز را برده اید و اگر ببازید چیزی از دست نداده اید. آنچه گرو میگذارین متناهی است و آنچه بر آن شرط بسته اید نامتهاهی است.

اگر هم بپرسید که -از جانب منفی داستان- چطور از دست دادن یک متناهی نقد برای به دست آوردن نامتناهی ای که وجودش معلوم نیست معقول است؟ پاسخ می دهم: 

هر قماربازی یک امر یقینی را برای یک امر غیر یقینی به مخاطره میاندازد. بعلاوه به محض ترک لذات متناهی به زودی کسب لذات دیگر رخ میدهد. "در هر قدمی که در این مسیر بر میدارید، کسب سود و بی معنا بودن خطر را آنچنان مشاهده می کنید که متوجه میشوید برای بدست آوردن نامتناهی درواقع چیزی را از دست نداده اید."

در واقع امر، انسان همیشه در حال خطر و ریسک کردن است، حتی وجود فردا هم ضروری نیست اما این مانع نمیشود که شما امروز کاری انجام ندهید یا حتی برای فردا برنامه ریزی نکنید. 

"تنها راه معقول جستجوی حقیقت است. اگر انسان بدون ایمان به خدا بمیرد همه چیز را از کف داده" 

"ممکن است بپرسید اگر خدا اراده کرده بود که من او را بپرستم باید چیزی از اراده اش به جای میگذاشت؟ " 

"او چنین کرده است؛ شما غافلید. پس آن ها را بجویید و مطمئن باشید به زحمتش می ارزد."

"اگر می توانستم ایمان را به شما ارزانی دارم بی شک این کار را می کردم اما چنین کاری نمیتوانم کرد...شما می توانید ترک لذت گویید و ببینید آنچه می گویم درست است یا نه"

=============================

سوال: چه میشود که انسان در اندیشه اش خطا میکند؟

پاسخ دکارت(نقل به مضمون): اینجا پای تقابل مرزهای اراده و فاهمه به میان می آید. اراده انسان نامتناهی است و متعلق چیزهایی است که فهم انسان هنوز به آن ها نرسیده و حتی عقل انسان نمیتواند آن ها را درک کند. اینجاست که انسان اگر توجه نکند به سادگی دچار خطا میشود. 

شرط عدم ارتکاب خطا در اندیشه حکم درباره اموریست که نزد عقل واضح و متمایز از دیگر چیزها هستند. 

دقت شود که اراده به ما هو اراده چون ساخته خداست باعث خطا نیست. بلکه این استفاده نادرست ما از اختیار است که باعث صدور حکم نابجا در اموری میشود که نه برای ما واضح اند و نه متمایز...

=============================

"فکر میکنم پس هستم..."

همونطور که میدونید ریاضیات یک روش استدلال و استنتاج دقیق و بلامنازعه به دست میده که شما میتونید با شروع از واقعیت های بدیهی مثل اینکه مثلا هر مثلث سه ضلع داره یا هر کره محاط به یک سطحه شروع کنید و به قضایای درستی برسید. آرزوی دکارت بنا کردن فلسفه ای غیرقابل مناقشه با همین روش بود. بگذارید یه کم درباره دکارت اطلاعات عمومی داشته باشیم. دکارت ریاضی دان و فیلسوف بزرگی بود. اولین فیلسوف از فلاسفه موسوم به اصالت عقلی(ابتدای قرن هفدهم+اسپینوزا و لایب نیتس). 

اصول روش دکارتی:

اصل اول: هیچ حکم یا قضیه ای را بدون آنکه کاملا آن را بدیهی و واضح بیابید نپذیرید.

این مستلزم شک رَوِشیه. یعنی شما باید همین الان همه عقاید و باورهاتون رو کنار بگذارید و با عقل و البته روش دکارتی درباره اونها قضاوت کنید. اگر پذیرفتنی بودن بپذیرید وگرنه نپذیرید.

اصل دوم : درباره احکام به ظاهر پیچیده از روش تحلیل کمک بگیرید. یعنی تا جای ممکن حکم مورد نظر رو به اجزای بدیهی تجزیه کنید و بعد با ترکیب اونها به بداهت حکم یا ردش دست پیدا کنید.

اصل سوم: در ترکیب و استنتاج از این بدیهیات -که از طریق تجزیه بدست آمده- هم باید شهود شما حاکم باشه. یعنی صدق هر نتیجه ای که از ترکیب مقدمات میگیرید هم کاملا برای شما واضح و روشن باشه.

نتیجه: این مقدمه خیلی خیلی خلاصه شده میخواد بگه که جمله "فکر میکنم پس هستم" در حقیقت نقطه شروع فلسفه دکارت از بدیهی ترین گزاره عالم برای انسانه و بعد همین گزاره تا اثبات وجود خداوند با همان اصول فلسفی -که جمعا روش دکارت رو تشکیل میدن- ادامه دار خواهد شد...


نقد این نوع تفلسف:
یکی از نقدهایی که به این قضیه کرده اند این است که در مقدمه ی "فکر میکنم"؛ "من هستم" هم مستتر است. یعنی من هستم نمی تواند نتیجه من فکر میکنم باشد، چون من فکر میکنم پیشفرض من هستم را باید پذیرفته باشد. لذا در این استدلال، "من هستم" هم حکم است و هم فرض.
پاسخی که در تاریخ فلسفه کاپلستون (جلد چهارم) آمده (نقل به مضمون):
این نقد در صورتی صحیحی است که این جمله یک قیاس منطقی باشد و صورت یک استدلال منطقی بگیرد. اما همانطور که در روش دکارت پیداست، این یک استدلال منطقی نیست که در آن دنبال صغرا و کبرا باشیم. این یک شهود است. یعنی دکارت معتقد بود که انسان در نگاه اول اعمال و افکار خود را میبیند و از وجود آن هاست که به وجود خود پی می برد. یعنی اصطلاحا ماهیت او، او را به وجودش راهنمایی میکند. روشن است که در جهان، ماهیت در نگاه اول دم دست تر و واضح تر از وجود است. لذا این شهود هم بر مبنای همین امر و با نگاه به فکر و عمل غیر قابل انکار آدمی او را به وجودش راهنما میشود.
لذا چون اینجا با استدلال منطقی سرو کار نداریم و با شهود طرفیم، این نقد وارد نیست.