دیالکتیک یک نافیلسوف

باید تکلیف خود را با بعضی چیزها روشن کرد

دیالکتیک یک نافیلسوف

باید تکلیف خود را با بعضی چیزها روشن کرد

اینجا مجموعه ای از اندیشه های یک نافیلسوف معمولی را خواهید خواند. از نظر دادن دریغ نکنید...
نکته: مطالب این وبلاگ حتما با ذکر منبع یا نام نویسنده هستند؛ پس مالکیت مطالبی که بدون ذکر منبع آمده مربوط به همین وبلاگ میباشد:)
اینستاگرام: daily_dialectic

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۸ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

این را به مناسبت پیدا شدن پیکرهای صد و هفتاد و پنج نفر از شهدای غواص نوشته بودم. امشب هم بی مناسبت نیست...


شهدا خیلی بیشتر از 175 تا هستند.فقط گاهی خودشان را و آنچه را باید میشدیم را یادآوری میکنند...

اشک؛ پاک ترین نمود احوالات و احساسات انسان هاست. گاهی با خودم می اندیشم چرا کم گریه میکنم؟ و آن وقت یاد یکی از قهرمانان واقعی داستان هایی واقعی می افتم؛ داستان هشت سال میدان و یک عمر حضور انسان هایی که آنطور که می انیشیدند زندگی کردند و آنطور که معتقد بودند مردند. یاد دکتری که محال بود آشنایش باشی و گریه های گاه و بیگاهش را ندیده باشی، گریه هایش را هنگام عبادت، و هنگام مطالعه و بعد از هر جور اشتباه و خطایی ک ممکن بود بتوانی ازش ببینی و از همه زیباتر وقتی که عمیقا شاد بود. دکتری که یک عمر جنگیدن و یک عمر مرگ و مردن را با چشم دیدن، چشمانش را نه کور کرد و نه از اشک محروم؛ دکتری جنگجو که در حیات گلی ساعتی چنان مبهوت و حیرت زده می ماند ک میشد عکس خدا را در احوال همیشه خیس چشمانش بخوبی دید و از بروز احساساتش در شرایطی که فکرش را هم نمیکنی ساعت ها حیران ماند. در همان حالی که سلاح میگرفت تا بکشد، در همان حال می اندیشید و بی خود نبود، چه زمانی که در جبهه پیروز بود و چه زمانی که در حال شکست بود، چه زمانی که اسیر میگرفت، چه زمانه که عقب مینشست و چ و چ و چ . دکتری بود که واقعا به آنچه میکرد و آنچه بود ایمان داشت، نه ایمانی که از جزم و تعصب بیاید، ایمانی حاصل از گذر از گردنه های سخت شک و تردیدهای جان کاه. دکتری که از آن همه که ازش خوانده ام، گریه هایش بیشتر در ذهنم مانده...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۴۲

فلسفه دانستن، هنرمند بودن، خوش قلم بودن، مدیر بودن و حتی مهربان بودن هیچ کدام هدف های تمامی نیستند.

به نظرم میرسد هنر واقعی این است که بدانیم چگونه میشود رنج کمتری برد و لذت بیشتری چشید. و در مرتبه بعد -ولی مهمتر- اینکه چگونه میشود رنج را از زندگی اطرافیان زدود و جایش لذت نشاند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۱۰

مرز بین خوب بودن و بد بودن؟!

به نظرم هر چه باشد مهم باور این است که حتما از هر مویی باریک تر است!!!

و عجیب این جاست که هر چه خوب تر و هر چه بدتر آن مرز هم باریک تر... 

و باز هم عجیب تر اینکه هر چه بد بودن را از خود دور تر بدانیم یعنی به آن نزدیک تریم... 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۵ ، ۰۲:۴۹

سهمگین تر از فکر کردن راجع به مرگ، فکر کردن راجع به تولد است. تولد یعنی حضور ناگهان یک موجود در یک محیط. نه زمانش، نه مکانش نه محیطش هیچ کدام به اختیار خودش نیست. از این ها مهمتر اینکه اصل به وجود آمدنش هم در اختیار خودش نبوده. 

فقط ناگهان به وجود آمده. درون دنیایی که او را احاطه کرده و شکل داده. نه شناختی دارد و نه تجربه ای. تنها چیزی که میداند این است که باید زنده بماند. همه آن هایی که متولد می شوند در قدم اول دنبال زنده ماندنند. عجیب است! با اینکه نمیدانند چرا ولی آن را خوب هم بلدند...

تولد حاصل از لقاح. ملاقات دو ماده گوناگون که هر یک بخشی از خصوصیاتت را در بردارند و تو در رقابتی با شانس بردن نزدیک به صفر پیروز شده ای. و حاصل این پیروزی تولد است. تولد موجودی که حس دارد، درک میکند، به حافظه میسپارد، رشد میکند و تغییر میکند. و با تمام این احوال، هیچ ادعایی درباره قبل از تولدش نمیتواند داشته باشد. موجودی که نبوده و حالا هست. گذار از عدم به وجود، از نیستی به هستی، از بی حسی و بی دغدغگی به تجربه رنج و لذت، از بی اثری محض و بی خبری به فعلیت و آگاهی...

ظاهرا وجود داشتن بر وجود نداشتن ارجحیت دارد. با اینکه کسی نمیداند این احکامی که برای عدم بر میشمارند واقعا مربوط به قبل از تولد ما هم هست یا نه؛ ولی ظاهرا و از دید مادیش ما قبلا نبوده ایم و فقط حالاست که میتوانیم بگوییم واقعا هستیم.

در عدم خبری نیست، در عدم فعلی نیست، در عدم آگاهی نیست و در عدم عدم است نه وجود و پس در عدم چیزی که وجود داشته باشد نیست و حقیقتا گذار از این همه چیزی که نیست به این همه چیزی که هست جای شگفتی دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۲۸

بعضی ها از تنهایی به همه چیز پناه میبرند. یکی به اطرافیان، یکی به بازی، یکی به بنگ و افیون  و دیگری به کتاب و سرگرمی های مبتذل و دم دستی دیگر. اما به نظر من هیچ گریزی از تنهایی نیست. همه آدم ها تنهااند. درست اگر ببینیم خودمانیم و خودمان. ما اصلا چه میدانیم این ها که اطرافمان وول میخورند چی هستند؟! ما غیر از خودمان چه چیزی را میتوانیم بفهمیم؟!

اما بعضی ها میزنند به دلش. از خودش به خودش فرار میکنند. اگر به تنهایی تن دادی یک جور خاصی میشوی. مثل آدم هایی که زیاد گم میشوند. آخر میدانید که گم شدن هم حدی دارد. اگر از حدش گذشت دیگر گم شدن نیست.نمیدانم چیست! فقط میدانم که گم شدن نیست چون وقتی آنقدر گم شدی که از حدش گذشت میشوی آدم بیجا. تعلقی نمیماند و وقتی هم که تعلقی نباشد گم شدن از چی؟

تنهایی گاهی آدم را در خودش گم میکند. آدم هایی که در خودشان گم میشوند هم همینطور اند. خودشان در خودشان باید از خودشان بگذرند و به خودشان برگردند. ظاهرا که کار سختی است. اما اگر بشود، همه کسانی که تا تهش رفته اند گفته اند که خیلی خوب میشود. از قضا با معرفت ها همیشه همین مسیر را پیشنهاد میکنند: از خودت در خودت به خودت. پیش مقدمه اش هم ظاهرا تنها شدن و فهم تنهایی است...


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۵ ، ۰۲:۰۲

گاهی با خودم فکر میکنم که چقدر بد است که تا به حال از تاریخ خوشم نمی آمده. 

مبتذل ترین و احمقانه ترین برداشت از تاریخ، آن دریافتی است که آموزش و پرورش توسط درس های تاریخ داده.

اما الان که مزه شیرینش زیر دندانم آمده ول کنش نیستم. مثل باغیست که در و دیوارش چنگی به دل نمیزند ولی وقتی وارد شدی میبینی که زیباییش حدی ندارد.

مثل پیری است که علی الظاهر به هم صحبتیش نمی ارزد ولی وقتی هم کلامش میشوی حلاوتی دارد که سر حال می آیی.

تاریخ که میخوانی میفهمی دنیا چقدر گرد است. همه چیز دارد تکرار میشود. عمق حماقت و جهلت را پیش رویت میگذارد و لذت میبری. اصلا همین صراحتش شیرین است. رک و رو راست همه چیز را وسط دایره میریزد. پای آدم ها را، وقایع را، مقدسات را و همه و همه چیز را وسط می آورد. 

به راستی کاپلستون راست می گوید که کسی که تاریخ نمیداند را حقیقتا نباید دانش آموخته محسوب کرد...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۳۵

ده فرمانی که موسی ع در طور سینا روی الواح  دریافت کرد چه بودند؟

.

1. من خداوند خالق تو هستم که تو را از اسارت و بندگی مصر آزاد ساختم.تو را معبود دیگری جز من نباشد. 

2. هیچ تصویری از آنچه در آسمان و یا بر روی زمین و یا در آب است، نساز و آنها را پرستش ننما.

3. نام خدای خالقت را بیهوده بر زبان نیاور (از آن سوءاستفاده نکن)

4. روز شنبه را یاد دار تا آن را مقدس بداری.

5. پدر و مادرت را احترام بگذار.

6.قتل نکن.

7. زنا نکن.

8. دزدی نکن.

9. شهادت دروغ نده. 

10. چشم طمع به مال و ناموس دیگران نداشته باش.

.

به نظر میرسد شبیه ترین دین به اسلام یهودیت باشد. به خصوص در وادی شریعت و احکام شباهت ها خیلی زیاد است و بعضی از احکام عینا تکرار میشوند.

نکته جالبی که در تاریخ ویل دورانت (جلد اول بخش یهود) مطالعه کردم بعضی نظریات راجع به موسی ع و مهاجرت یهود از مصر و سرگردانی 40 ساله در سحرای سینا بود. 

مثلا اینکه تاریخدانی اثبات میکرد چون یهودیان از بردگان مصر بودند دچار بیماری طاعون شدند. موسی ع از کاهنان مصری بوده که برای آموزش مسائل بهداشتی بین آن ها رفت و آمد میکرده و مهاجرت دادن یهودیان از مصر هم به خاطر ترس از شیوع بیماری ها بوده.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۰۰

من حقیقتا شناخت کمی از سهراب سپهری دارم. اما عاجزانه از تمام دوستان نویسنده و شاعر -و بخصوص تازه کارهای عزیز- خواهش میکنم که قبل از شروع به تقلید از سبک ایشون، جهان بینی و فلسفه ای که پشت این نوشته هاست رو هم بشناسند. 

حداقل با مفهوم همه خداانگاری فلسفی و عرفانی یا دیدگاه های بودایی که در پایه های بینش ایشون سهم داره آشنایی پیدا کنید.

گاهی وقت ها از برخی نوشته ها و اشعاری که صرفا رنگ ظاهر نوشته های سپهری رو برداشتند بوی دل زدگی میاد...

پ.ن: کتاب "در سپهر سپهری" نوشته دکتر "سروش دباغ" ظاهرا کتاب خوبی است.

------------------------------------

آنی بود, درها وا شده بود.

برگی نه, شاخی نه, باغ فنا پیدا شده بود.

مرغان مکان خاموش, این خاموش, آن خاموش, خاموشی گویا شده بود.

آن پهنه چه بود: با میشی, گرگی همپا شده بود.

نقش صدا کم رنگ, نقش ندا کم رنگ, پرده مگر تا شده بود؟

من رفته, او رفته, ما بی ما شده بود.

زیبایی تنها شده بود.

هر رودی, دریا، هر بودی, بودا شده بود.

--------

☝☝ سربسته اینکه راجع به مفاهیم همین یک شعر کوچک میشه یک کتاب نوشت...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۴۷