دیالکتیک یک نافیلسوف

باید تکلیف خود را با بعضی چیزها روشن کرد

دیالکتیک یک نافیلسوف

باید تکلیف خود را با بعضی چیزها روشن کرد

اینجا مجموعه ای از اندیشه های یک نافیلسوف معمولی را خواهید خواند. از نظر دادن دریغ نکنید...
نکته: مطالب این وبلاگ حتما با ذکر منبع یا نام نویسنده هستند؛ پس مالکیت مطالبی که بدون ذکر منبع آمده مربوط به همین وبلاگ میباشد:)
اینستاگرام: daily_dialectic

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

دریا که آرام است و یک قایق سواری آرام و بی خطر را تجربه میکنی، حس خوبی دارد، یک حس همراه با آرامش و خوشی. شاید حتی گاهی به مواج شدن دریا هم فکر کنی و با خودت هم بگویی مشکلی نیست. اما آن وقت که اقیانوس درست شبیه تپه ماهورهای شنزارها، بالا و پایین میرود و گاهی که کشتی در قعر، و در بین چند دیوار سیاه رنگ وحشی و خشمگین آب قرار میگیرد ک از هر سو به دیوار قایق هجوم می آورند؛ آنوقت است که فرق قایق رانان مدعی و مردان حقیقی دریا معلوم میشود.

این را گفتم که الان ذهنم درست شبیه همان دریای وحشی، متلاطم شده و من هم درست شبیه قایق رانان مدعی اما وحشت زده در بین هجوم این افکار و اندیشه های تازه رسیده، ترس از غرق شدن دارم. 

خیلی سخت است وقتی کسی که برایش خیلی احترام قائلی به تو بگوید فرزندم! چطور فکر میکنی اگر نه غایتی، نه وحدتی و نه حقیقتی در این دنیا واقعیت داشته باشد؟

و تو پاسخ بدهی شما چه فکر میکنی وقتی این همه کسی را تهی میکنی؟ چنان تهی که دیگر نه هدفی، نه این دنیای به هم پیوسته ای و نه آن دنیای دیگری که به این دنیایش معنی بدهد برایش می ماند. 

و او پیش گویی میکند که: و حتما الان این اخلاق است که میخواهی وارد زندگیت کنی و همنشینش شوی؟

و من متحیر میمانم و قبل از اینکه خودم را جمع کنم تا بپرسم چطور...؟

میگوید: این یک قانون است فرزندم. هر چه انحصار طلبی امر متعالی در زندگی آدمی کم رنگ تر میشود اخلاق رنگ بیشتری پیدا میکند؛ و از اساس این راستی و راستینگی است که آن سه مؤلفه به ظاهر بدیهی را اینچنین بیرحمانه نقد میکند. راستی برخاسته از اخلاق...

پ.ن: تمام فیلسوفانی را که آشنا شدم، قابل احترام و اثر گذار بودند، اما نیچه آرامش را از انسان میگیرد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۴ ، ۰۳:۱۰


برنامه خندوانه و تجویزهای گاه و بیگاهش برای خندیدن های حتی تصنعی و ساختگی رو که نگاه میکنم یاد این قطعه از نیچه می افتم:

شاید من بهتر از هر کس بدانم که چرا تنها انسان است که میخندد:او تنها، چنان ژرف رنج میبرد که از اختراع خنده ناگزیر بوده است. بدبخت ترین و غم ناک ترین، چنان که میباید، شادترین جانور است.

(اراده معطوف به قدرت-نیست گرایی اروپایی-نیچه)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۲۹

گاهی وقت ها فکر میکنم زن بودن چقدر موهبت ارزشمندیست. نمیدانم چرا و چطور؛ اما حسم میگوید که نگاه زنانه نگاه رنگین تری است؛ حس میکنم آن ها خیلی راحت تر میتوانند از زنده بودنشان زندگی در بیاورند. آن ها انقدر خود را غرق در جزئیات و ظرافت ها میکنند که دیگر کل صحنه را یکجا نمی بینند؛ و شاید این مخصوص زندگی باشد اما هر چه هست میدانم ک زندگی تنها چیزیست ک جزئیاتش از خودش عمیق تر و حتی وسیع تر است. حتی جزئیاتش میتواند همه اش را در بر بگیرد و گاهی آنچنان در این کار پیش رود ک دیگر چیزی از آن باقی نگذارد. این ها را زنان بهتر میفهمند، این را از لذت مادری که به لبخند کودک دلبندش خیره بود حس کردم. ای کاش می شد مادر باشم؛ هر انسان ذی شعوری ک مادر بودن را از دور هم که شده نظاره کند، اعتراف خواهد کرد ک بهشتی که میگویند همین جا و زیر پای مادران است، زمانی ک به اولین لبخند فرزندشان نگاه میکنند و وقتی ک اولین بار فرزندشان به آن ها مادر میگوید.نمی دانم کدام یک از لذت های بهشت توصیفی -از هر دینی ک باشد- را سراغ دارید که بتواند گوشه ای از لذت مادر بودن باشد. محرومیت از این احساس محرومیت بزرگیست...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۰۷

جمله شاهان بنده ی بنده خودند

جمله خلقان مرده ی مرده خودند

این داستان کشش و کوششی است که یکی از قوانین و اسرار این دنیاست.اما گاهی،همین موضوع مشکل بزرگی میشود در صاحبین افکار؛ زمانیکه آنها خودآگاه و حتی ناخودآگاه بدنبال جلب نظر عوام، جلب رضایت آن ها را وجهه نظر خود قرار میدهند. این مستقیما اصالت محتوا اعم از فکر یا هنر یا علم یا هر چیزی که ارائه میشود را نشانه می رود. اتفاقی که در واقعیت می افتد اینست که صاحبین فکری که قرار بود پیش گام مردم و منتقد افکار و آداب و رسوم و رفتار آن ها باشند الان درست بر عکس دنباله رو توده مردم شده و مثل دلقک های سیرک، باعث سرگرمی آن ها. البته اگر خوش شانس باشند در کوتاه مدت حسابی هم سرشان شلوغ میشود و اقبال تمامی پیدا میکنند ولی همین که دیگر سرگرم کننده نبودند رها میشوند، نه باقی میمانند و نه اثری باقی میگذارند.

کتاب "جهان همچون اراده و تصور" را که بزرگترین اثر شوپنهاور است تا سی سال نه کسی خواند و نه توجهی را جلب کرد اما ناگهان جهان فهمید که اندیشه ای را در آن کشف و فهم میکند که بسیار ناب است و باید هر چه زودتر همه آن را بشناسند. یا کتاب های نیچه را که تا چندین و چند سال بیش از چند هزار نفر نخوانده بودند ناگهان میلیون ها میلیون نسخه از آن ها در پیش چشمان متحیر اهل فکر -در همه سطوح آن- دست به دست شد. نیچه ای که در عرصه تفکر چنان می تاخت که تصورش را هم نمیتوان کرد و در این راه نه به تابوها نه اعتقادات و نه به مقدسات هیچ گروهی از مردم هیچ وقعی نمیگذاشت و چنان آزاده نقد میکرد که هیچ قید و بندی را نمیتوانستی برایش قائل شوی؛ یا شوپنهاوری را که تمام عمر را در تنهایی سر کرد و جهان در فکر و نظرش با جهانی که برداشت عوام و خواص زمانه اش بود زمین تا آسمان متفاوت بود؛ اما نه آن تنهایی و نه آن تفاوت ها هیچ کدام او را از نظر و معتقداتش منصرف نکرد؛ و الان من و تو باید با چنان اشتیاق و تحیری به آثارش توجه کنیم که حتی درک اینکه روزگاری چنان مهجور بوده اند در ذهنمان نگنجد.متفکرین نباید اصالت نظر خود را فدای جلب توجه "بسیار بسیارتر از بسیاران" (تعبیری که نیچه برای عوام استفاده میکرد) کنند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۱۹:۱۳

همه دین هایی ک دیده ام ادعای نجات بخشی بشر را دارند، اما آیا برای نجات بخش بودن نیاز به گرفتارانی که در نجات خود ناتوانند نیست؟ دین به وجود این آدم های گرفتار حقیر نیاز دارد. پس طبیعیست که گاهی -برای بقای خودش هم که شده- دستش را در تولید این آدم ها باز میگذارد. دین ها اول باید مردم را گناه کار کنند تا بعد بتوانند قهرمان وار آن ها را از زیر بار این گناهان نجات دهند، اول باید آن ها را جهنمی کنند تا بعد قهرمان وار بیایند و با خرید گناهانشان آن ها را نجات دهند و به بهشتی ک تصویر میکنند بازگردانند. دین همیشه بین آدمی و خودش جنگ میسازد، بین خیر و شر خودساخته ی القا کرده در ذهن مردم زودباور، جنگ های اساطیری می سازد و گاهی خیر و گاهی شر را پیروز میکند، آدمی را از آنچه باید باشد به جنگجویی ک دائما در حال جنگ با خودش است و دارد از خودش کم میکند بدل میکند. انسان هایی می سازد ک از شر گناهان دین ساخته، به دین نیاز همیشگی حس میکنند. در تولد و زنده ماندن و مرگ و حتی پس از مرگ، و بزرگی ادعا را باش! که حتی در زندگی پیش از دنیا هم او را به خود وابسته معرفی میکند. دین همه چیز را برای خود میخواهد...

==========================

نقل به مضمون نظر نیچه درباره دین.

البته نیچه این مطالب را درباره دین مسیحیت بیان میکند...

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۲۵

شهدا خیلی بیشتر از 175 تا هستند.فقط گاهی خود را و آنچه را باید میشدیم یادآوری میکنند...

اشک؛ پاک ترین نمود احوالات و احساسات انسان هاست. گاهی با خود می اندیشم چرا کم گریه میکنم؟ و آن وقت یاد یکی از قهرمانان واقعی داستان هایی واقعی می افتم؛ داستان هشت سال میدان و یک عمر حضور انسان هایی که آنطور که می انیشیدند زندگی کردند و آنطور که معتقد بودند مردند. یاد دکتری که محال بود آشنایش باشی و گریه های گاه و بیگاهش را ندیده باشی، گریه هایش را هنگام عبادت، و هنگام مطالعه و بعد از هر جور اشتباه و خطایی ک ممکن بود بتوانی ازش ببینی و از همه زیباتر وقتی که عمیقا شاد بود. دکتری که یک عمر جنگیدن و یک عمر مرگ و مردن را با چشم دیدن، چشمانش را نه کور کرد و نه از اشک محروم؛ دکتری جنگجو که در حیات گلی ساعتی چنان مبهوت و حیرت زده می ماند ک میشد عکس خدا را در احوال همیشه خیس چشمانش بخوبی دید و از بروز احساساتش در شرایطی که فکرش را هم نمیکنی ساعت ها حیران ماند. در همان حالی که سلاح میگرفت تا بکشد، در همان حال می اندیشید و بی خود نبود، چه زمانی که در جبهه پیروز بود و چه زمانی که در حال شکست بود، چه زمانی که اسیر میگرفت، چه زمانه که عقب مینشست و چ و چ و چ . دکتری بود که واقعا به آنچه میکرد و آنچه بود ایمان داشت، نه ایمانی که از جزم و تعصب بیاید، ایمانی حاصل از گذر از گردنه های سخت شک و تردیدهای جان کاه. دکتری که از آن همه که ازش خوانده ام، گریه هایش بیشتر در ذهنم مانده...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۴ ، ۲۱:۴۲

براستی کدام دست نوشته ای را از کدام نویسنده ای میشود خوب درک کرد قبل از آنکه نگارنده اش را خوب بشناسی؟ آیا ممکن است به فهم نوشته کسی دست یافت درحالی که نه میدانی چه دغدغه هایی داشته، چه تجارب شیرین و تلخی داشته، چه علایق و وابستگی هایی داشته و از چه چیز هایی متنفر بوده؟ آیا میشود کسی را فهمید در حالی که ندانی در چه محیطی با چه ارزش هایی و با چه اعتقادات و انتظارات عمومی ای رشد کرده و چه تحولات و تغییرات ذهنی ای برایش پیش آمده؟ نوشته های انسان ها را نمیشود از آن ها جدا کرد؛ نوشته های انسان ها قسمتی از وجود و هویت آن هاست که برای همیشه روی کاغذ نقش بسته است و اگر آن نوشته را از آن وجود و هویت خالی کردی؛ از روح و جسم متن کاسته ای؛  و براستی چه خیانتی بدتر از این در حق نوشته و نویسنده می شود کرد؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۵۹

دیالکتیک را روش خودساخته سقراط میدانند. فارغ از اینکه آیا این مطلب صحت دارد یا نه، دیالکتیک نوشتاری روش بسیار سودمندی در استدلال است. در دیالکتیک خودت را مجبور میکنی که جای طرف مقابل فکر کنی، مجبور میشوی با خودت بگویی: اگر من جای منتقد خودم بودم به چه چیزهایی فکر میکردم و چه چیزهایی برای من سوال برانگیز بود. 

و جالب اینجاست که در این فرایند مجبور هستی به جای آدم های مختلف فکر کنی، مجبوری پایت را در کفش خیلی ها بکنی و نظریه ات را با ارزش ها و قواعد فکری آنها داوری کنی؛ این مدارای آدم ها را خیلی خیلی زیاد میکند.

حالا اگر دیالکتیک گفتاری را در مباحثه و گفتگو انتخاب کنی این میشود نور علی نور! مستقیم با منتقدین هم داستان شدن و هم کلام شدن، کم و کاستی های آدم و نظریاتش را بر آفتاب می افکند. این است که میگویند در تنهایی فکر کردن، آدمی را جسور و شیر صفت میکند اما نشر آن ها ضعف آن ها را برملا می کند و جسارت و شیرصفتی را با تواضع و بینش عمیق تر جایگزین میکند.

دیالکتیک خیلی به اخلاق نزدیک تر است، شاید برای همین باشد که سقراط این همه اخلاقی زندگی کرد و این همه اخلاقی مرد...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۳۳

حق صحبت یعنی حق مصاحبت ، وقتی که دو نفر با هم دوستی می کنند و مدتی مصاحبت می کنند، نسبت به یکدیگر حقوقی پیدا می کنند که باید به این حقوق وفادار باشند.

 

یار اگر رفت و حق صحبت دیرین نشناخت

حاشا لله که روم من ز پی یار دگر

 

اینکه دو دوستی که مدت ها با هم قرینند و هم صحبت هستند ناگهان یکی ببرد و قهر کند و بگذارد و برود ، این حق صحبت را به جا نیاورده است و حق صحبت را نشناخته است. آن غزل مشهور حافظ که می گوید:

 

یاری اندر کس نمی بینیم یاران را چه شد

دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

لعلی از کان مروت بر نیامد سال هاست

تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد

کس نمی گوید که یاری داشت حق دوستی

حق شناسان را چه حال افتاد، یاران را چه شد

 

باز هم می بینید که سخن از حق دوستی است. می گوید که در روزگاری واقع شده ایم و احوالی به ما دست داده است که دیگر کسی حال دوست خودش را نمی پرسد. نمی گوید بر او چه رفت یا چه می رود. مفهوم "وفا" که همین حق دوستی را شناختن است از با ارزش ترین ارزش های اخلاق ارتباطی میان آدمیان بوده است. بی وفائی یکی از بدترین رذیلت ها شمرده می شد. و اینکه باز امروز به آن اهمیت نمی دهیم باید حکایت کند که قدری حال و احوال ما برگشته است. ما عوض شده ایم. در احوال مولانا جلال الدین نوشته اند که قسمش این بوده است که «قسم به وفای مردان»، به خدا و پیغمبر قسم نمی خورد و به وفا قسم می خورد. برای اینکه این را از برترین فضلت های انسانی می دانست که آدمی با وفا باشد. و این وفا فقط وفای به وعده نیست، وفای به عهد نیست، خوب آن هم هست اما فقط آن نیست. در شعر حافظ هم هست: "گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست"! حافظ می گوید که به دوست خودم یا به معشوق خودم که تصور می کرد که هنوز نشانی از وفا باقی مانده است گفتم که غلطی خواجه در این عهد وفا نیست... دکتر عبدالکریم سروش ـ حق و تکلیف و خدامهرماه 1388

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۰۷

هیچ چیزی بدتر از نمایش در یک زندگی نیست. بعضی از آدم ها همیشه در حال بازی هستند. اگر آنطور ک اعتقادت نیست زندگی کنی همیشه غمگین خواهی بود.اگر بخواهی خود را آنطوری ک نیستی نمایش دهی همیشه در عذاب خواهی بود. همیشه باید حواست را جمع کنی ک کجا خود را چگونه نشان داده ای یا کجا چه چیزی -که واقعا در وجودت هست- را پنهان کرده ای تا مبادا جایی از دستت در برود و دستت رو شود. از این بدتر عکس العمل های طبیعی اطرافیانت میشود ک با تو آنطوری ک تو را شناخته اند؛ آنطور ک خودت را بشان شناسانده ای برخورد میکنند و این ممکن است فاجعه بار باشد. اما چه آزاد و خوشحال زندگی میکند آنکسی که بی قید و بندهای دست و پاگیر، واقعا همانطور که هست زندگی میکند؛ نه تایید طلبی میکند و نه میخواهد فضلی که ندارد را به دیگران بفروشد. این آدم ها شاید آنچنان جذاب نباشند؛ شاید در مرکز توجه ها هم قرار نگیرند ولی چیز گران بهایی را بدست می آورند؛ آن ها میتوانند معمولی باشند؛ معمولی نگاه کنند، معمولی انتخاب کنند، معمولی دوست داشته باشند و دوست داشته شوند. نعمت اینطور بودن و اینطور پذیرفته شدن باعث شادی سهل الوصول و ارزشمندیست که خیلی از آدم ها، نادانسته برای بدست آوردنش، فدایش میکنند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۰۶

                    

 

کتاب "زندگی در پیش رو" روایت قسمتی از زندگی کودکی ده سالست. مومو که خودش روایتگر داستانه، در یکی از مناطق حاشیه نشین پاریس زندگی میکنه.
توجه به جزئیات و ظرافت های شخصیتی یک کودک بزرگ شده در حاشیه، در این کتاب حیرت آوره. نگاه اخلاقی و توجه به کم کاری ها و تقصیرهای بقیه جامعه در وضع نابسامان قسمت دیگری از جامعه بخوبی به نمایش درامده و نکات فلسفی گاه به گاه، از زبان کودکانه و شیرین یک کودک ده ساله به جذابیت های اثر اضافه کرده.
کتاب برای کسانی ک دغدغه کار اجتماعی و بخصوص معضلات مربوط به کودکان رو دارند خیلی خیلی بدرد بخوره.
- عکس از خودم نیست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۴۸

 

            

بچه ها بعضی چیزها را نمیفهمند. موجودات زودباوری هستند که خودشان را مرکز جهان میبینند، طوری رفتار میکنند که انگار باارزش ترین موجود عالم اند انگار کل عالم برای آن ها ساخته شده است. صبر را نمیفهمند، حرص جمع کردن را درک نمیکنند، تمام داراییشان همان است که در همان لحظه در دستشان است و چقدر راحت و چقدر بی منت همه اش را به آنهایی که دوستشان دارند می بخشند. بدی که بشان میکنی و دعواشان که میکنی طوری فراموش کار میشوند که قابل باور نیست. بچه ها را خوب که نگاه کنی درمیابی چطور باید بود، چه چیزهایی را باید دانست و چه چیزهایی را نباید یاد گرفت. حتی میشود فهمید که چطور نباید بود...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۰۶

 

 

تنهایی حرمتی دارد که باید حفظ کرد، آنان که حرمت تنهایی خود را حفظ نمی کنند حریم خود را از دست می دهند، می شوند کاروان سرا که هر کس خواست می آید و یادگاری ای میگذارد و میرود. آدمیزاد برای کاروانسرا شدن ساخته نشده...
اینکه آدمی تنها به دنیا آمده، شاید برای این باشد که یعنی بفهمد باید تنهایی راهش را برود. با مردم ک باشی حداکثر تا اواسط راه را میروی.قله های تنها برای آدم های تنها ساخته شده اند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۴۸