دیالکتیک یک نافیلسوف

باید تکلیف خود را با بعضی چیزها روشن کرد

دیالکتیک یک نافیلسوف

باید تکلیف خود را با بعضی چیزها روشن کرد

اینجا مجموعه ای از اندیشه های یک نافیلسوف معمولی را خواهید خواند. از نظر دادن دریغ نکنید...
نکته: مطالب این وبلاگ حتما با ذکر منبع یا نام نویسنده هستند؛ پس مالکیت مطالبی که بدون ذکر منبع آمده مربوط به همین وبلاگ میباشد:)
اینستاگرام: daily_dialectic

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

یک دیالکتیک ساده:

*مکعب تو پر چوبیی که در مقابلتان است را چند بار میتوانید به دو قسمت تقسیم کنید و این کار را برای قطعات حاصل تکرار کنید؟

**بنظر میرسد چون هر بار که تقسیم صورت میگیرد، باز هم جسم حجم دار بدست می آوریم؛ این کار تا بینهایت بار ادامه دار باشد.

*پس نظر شما این است که بینهایت جسم حجم دار حاصل میشود؟

**بله

*اما چون جسم اولیه یک جسم با حجم مشخص و محدود بود این نمی تواند صادق باشد. چون از مجموع بینهایت جسم حجم دار، یک جسم با حجم بینهایت حاصل می شود.

**به نظر میرسد راجع به این موضوع باید ببشتر فکر کرد...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۴ ، ۰۳:۱۴

جوانم، بی تجربه و از سر راه آمده. سبک بار هم هستم، که میگویند برای رسیدن سبک بار باید بود. اما دلی آورده بودم که هم عمیق است، هم وسیع. می خواستم عشقی به زلالی آسمان کوهستان و پاکی چشمه هایش نثارتان کنم اما رخصتی ندادید. شاید فکر کردید صدقه میدهم. نه! "هنوز آنقدر مسکین نشده ام که به کسی صدقه بدهم"*.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۴ ، ۱۴:۲۲

چه رنجش را بر خودت هموار کرده باشی و چه نه؛ حتما به این فکر کرده ای که چرا باید یک چنین دستور عجیبی وجود داشته باشد! 

دین ها علاوه بر شریعت و اخلاق واجد یک بخش خیلی مهم تر و فربه تری هم هستند که جهان بینی نام دارد. و بزرگترین خدمتشان به آدمی هم همین است.  دین به جهان آدم معنا میدهد، مبدا و مقصد میدهد، علت میدهد، دلیل می دهد و از همه مهمتر فلسفه میدهد.

نه همه مردم، باید و نه همه آن ها را توان و زمان اینست که برای زندگی خودشان فلسفه سازی کنند. ولی چیزی که همه مردم به آن نیاز دارند ایمان و اطمینان قلبی است؛ به اینکه مبنایی که برای داوری هایشان، برای انتخاب هایشان، برای اخلاقشان و برای اعمالشان دارند درست است؛ خوب است و به نیکی می انجامد. دین این معیارها و ارزش ها را به رایگان به آدمی می بخشد و او را از سرگردانی و بدبینی و پوچ انگاری نجات می دهد.

اما ایمان آدمی از دست میرود اگر خودش را در معرض قرار ندهد. فرد دیندار باید ارتباط خود را در طول اوقاتش با منابع فیض بخش دین حفظ کند تا دینش حفظ شود. اگر غفلت کند و رها کند کم کم فراموشی و سردی می آورد و از ایمانش کم می شود. روزه و کلا دیگر عبادیات آدمی هم درست برای همین است. باید با اعتقاد، ایمان و برای محور اصلی اعتقادات دینی، یعنی خدا هم باشد تا اثر گذار شود. عبادیات یک کارکرد مهمش همین نور گرفتن قلب است از منابعی که دین برای آدمی به ودیعت نهاده. این هم که مومنین برای هم آرزوی قبولی عبادات میکنند یعنی برای هم آرزوی اثربخشی آن ها را دارند و اینکه قلبشان نور این اعمال را گرفته باشد و ایمانشان قوتی پیدا کرده باشد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۴ ، ۱۴:۵۴

تعارف که نداریم! یا بیایید بگوییم لااقل با خودمان که تعارف نداریم! آدمیزاد گاهی باید تنها باشد، با خودش حرف بزند، از احساساتش با خودش بگوید، با خودش درددل کند، گریه کند، بخندد، داد بزند، گلایه کند، خودش را فرو بریزد و از نو بسازد.

این لحظه ها را اگر ندارید و اینجور جاها را اگر سراغ ندارید بدانید که چیزی در زندگیتان کم هست...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۴ ، ۰۳:۱۵

نفس گرمی نیست

سنَت، این سنَت دیرینه ماست

کز هیچ کس اش شرمی نیست

قصه معنی و صورت برجاست

مجمع صورت و شور ... معنی و شعور

و گریز همگان از معناست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۴ ، ۰۳:۲۰

نظرات اپیکور (271-341 ق.م)درباره "دوست".اپیکور یکی از ابرمردای تاریخه. فوق العادس این بشر.

==========================

ما وجود نداریم مگر وقتی کسی باشد که بتواند ببیند ما وجود داریم. آنچه میگوییم هیچ معنایی ندارد مگر زمانی که کسی بتواند آن را بفهمد. در میان دوستان بودن یعنی همواره هویت خود را تایید کردن؛ دانش، مراقبت و علاقه آن ها به ما، این قدرت را می دهد که از رخوت و کرختی بیرون بیاییم. در صحبت های معمولی بسیاری از آنان با ما شوخی میکنند و نشان می دهند که ضعف های ما را می دانند و آن ها را می پذیرند و بنابراین، به نوبه خود، می پذیرند که ما در دنیا جایی داریم.می توانیم از آن ها بپرسیم "اون یارو ترسناک نیست؟" یا "هیچ وقت احساس کردی که...؟" و منظورمان را درک کنند، نه اینکه با حیرت بگویند "نه، اصلا" - جوابی که ممکن است احساس کنیم حتی زمانیکه با دوستانمان هستیم به اندازه کاشفان قطب شمال تنها هستیم- .دوستان واقعی، ما را با معیارهای دنیوی نمی سنجند، آن ها به خود اصلی ما علاقه دارندمثل زوج های آرمانی، عشق آن ها به ما، متاثر از جایگاه ما در سلسله مراتی اجتماعی نیست، و بنابراین، ما بر سر پوشیدن لباس های کهنه و نشان دادن اینکه امسال پول کمی در آورده ایم دغدغه خاطری نداریم.ممکن است جستجوی ما برای بدست آوردن پول هیچ دلیلی جز جلب توجه اطافیان و اجتماع نداشته باشد اما قلیلی از دوستان هستند که میتوانند به ما عشق و محبتی ارزانی دارند که حتی ثروت قادر به تامین آن نباشد.

(برداشتی از کتاب تسلی بخشی های فلسفه)


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۴ ، ۱۴:۴۳

تا به حال جواب منفی شنیده اید؟ 

"نه" گفتن و مهارتی که برای این کار لازم است را اکثرا شنیده و شاید تمرین هم کرده باشیم. اما از آن مهمتر، مهارت نه شنیدن و پذیرفتن جواب منفی است. یکی از پیشرفته ترین فضایل اخلاقی هم همین مهارت و ظرفیت "نه" شنیدن است. 

گاهی فرد مقابل در شرایطی است که به هر دلیلی اعم از اخلاقی یا قانونی یا هر دلیل دیگری که حتی ممکن است نتواند توضیح دهد؛ مجبور است به شما نه بگوید. 

ناراحتی در این مواقع یا عصبانیت یا بدتر از این ها، کینه و دشمنی و یا تا حتی تهدید فرد مقابل نشان از درک و معرفت پایین فرد دارد.

سربسته بایدگفت که یکی از ریشه های اصلی "پارتی" -یا به عبارت جدید، "معرف"- هم در همین ضعف فرهنگ "نه" شنیدن است. و جالب اینجاست که همه هم میدانیم و همه هم قبول داریم که به همه و در همه جا نمیتوان نه گفت و این به خاطر ترس از کینه ای است که ممکن است فرد مقابل بگیرد و در سر بزنگاه برای ما جبران نماید. 

البته نیازی به توضیح نیست که این ترس و هراس، نوعی شرک است. چیزی که خداوند صریحا تنها گناه نابخشودنی نامیده است...(48و116 نساء)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۴ ، ۱۴:۵۷

یک موضوعی که فلاسفه بر آن اصرار دارند نیاز معلول در تمام مدت وجود خود به علت است. چیزی که متکلمین نمیپذیرفتند. 

متکلمین معتقد بودند که معلول فقط در حدوث و ایجاد نیاز به علت دارد و بعد از آن مستقل از علت خواهد بود.

سو تفاهمی که اینجا صورت گرفته این بوده که فلاسفه ملاک نیاز معلول را به علت در "ممکن" بودن معلول میگرفتند ولی متکلمین در حدوث آن.

برای هر کدام از این ملاک ها از اساس، علیت معنای جداگانه ای پیدا میکند. متکلمین ساخت ساختمان توسط بنا را تابع رابطه علیت میدانستند اما فلاسفه نه. فلاسفه این مثال ها را ترکیب میدانند و معتقدند ترکیب به معنای ایجاد یک موجود جدید نیست. 

اما چیزی که واقعا بوجود می آید چطور در تمام مدت وجودش، نیاز به علت دارد؟

مختصرا میشود این را با مثال هایی روشن کرد. در همان مثال بنّا، شما حرکات دست بنا را در نظر بگیرید. حرکات دست بنا، هم در ایجاد و هم در وجود نیازمند او هستند، و تا زمانی که بنّا باشد حرکت دستش هم هست. همچنین سیبی را که فردی ممکن است در ذهن خود تصور کند هم به همین شکل است.

مصالح ساختمان هم حاصل روابط شیمیایی ذرات سازنده آن هایند که هم در ایجاد و هم در وجود، آن را به خود وابسته میکنند.

درواقع حکما این قسم ایجاد و وجود را علیت می دانستند نه آن ترکیب و تضمیم را....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۴ ، ۱۶:۱۴

چیزی که من حقیقتا به آن اعتقاد دارم این که محال است کسی بتواند در دیگران اثر مثبتی بگذارد قبل از اینکه به یک نوع خودساختگی رسیده باشد. 

بزرگترین کمبود اکثر کسانی که نام "مصلح" را برای خود برگزیده اند هم همین است. فردی که سودای اصلاح دیگران را در سر دارد باید تکلیف خود را با خیلی چیزها روشن کرده باشد. باید راجع به خیلی چیزها عمیقا فکر کرده باشد و با مطالعه و تحقیق جدی، به یک دیدگاه و اصطلاحا جهان بینی مجموع و قابل دفاعی رسیده باشد. این حداقل چیزیست که دیگران انتظار دارند. و از آن مهم تر انتظار اعتقاد واقعی به آن جهان بینی است که بسیار جدی تر و دشوار تر خواهد بود. این خودش را مثلا در امر به معروف و نهی از منکر خیلی خوب نشان میدهد.

خیلی از کسانی که حتی با نیت خیر، امر به معروف و نهی از منکر میکنند، نه معروف و منکر را به درستی میشناسند و نه خود، عامل به آنند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۴ ، ۰۰:۲۶

موهبتی که به راحتی و در واقع بصورت پیش فرض در اختیار آدم ها هست حرمت است. شما با هر کسی که برای اولین بار آشنا میشوید یک حریم به ظاهر ساده و پیش پا افتاده دارید. اما درست که نگاه کنیم امتداد هر ارتباطی ریشه در همین حریم به ظاهر ساده دارد. این را زمانی میشود خوب درک کرد که این حرمت بر اثر یک اشتباه، خدشه دار میشود، و آن زمانی ارزشش خوب معلوم میشود که سعی میکنی درستش کنی و دوست داری همان بشود که قبلا بود. حتی خیلی اوقات هر دو نفر هم تلاش میکنند؛ اما نمیشود که نمی شود. درست مثل چینی بند زده ای میشود که با یک نگاه، یا یک اخم، یا یک حرف ساده که حتی قصدی هم پشتش نیست میشکند. بی اعتمادی و بدبینی بعد از رفتن حرمت ها کار خودش را میکند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۴ ، ۰۰:۵۹

فلاسفه میگویند علم انسان به خودش علم "حضوری" است. یعنی در مقابل علم به چیزهای دیگر که "حصولی" و بدست آوردنی است، انسان از خودش و درونیاتش و ذات و نفسش علم اوّلی دارد، یعنی علمش همان معلومش است بر عکس علم حصولی که معلومش چیز دیگریست و علم به آن، یعنی تصویری از آن، که در ذهن ایجاد می شود. 

اما در اینجا خود معلوم در عالِم وجود دارد لذا علم به آن با خود آن یکیست. خیلی باحال است هان:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۴ ، ۱۴:۳۵

از من میشنوید فقط زمانی ببخشید که میدانید این بخشش بعدا اذیتتان نمیکند. فقط در این صورت است که بخشش اثر مثبت خود را میگذارد؛ ظرفیت را وسعت میدهد، و کرامت می سازد.

اما اگر انسان هنوز آنقدر بزرگ نشده باشد که ببخشد؛ یا لااقل هنوز اندازه این جور بخشش نباشد، بعدها اذیت می شود، مثل باری می شود که روی سینه اش بماند، تا جاییکه حتی ممکن است پشیمان شود. پشیمانی از بخشش چیزی است که خیلی از آدم کم میکند. خیلی بیشتر از آنچه نبخشیدن میتواند کم کند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۴ ، ۱۵:۰۰

البته به طور کلی فرزانگان همه دوران ها پیوسته یک چیز را گفته اند و سفیهان که در همه اعصار اکثریت عظیم را تشکیل می دهند، همواره عکس آن عمل کرده اند و از این پس هم چنین خواهد ماند. از این رو ولتر می گوید: "این جهان، هنگامی که ترکش میگوییم، همانقدر احمقانه و همان قدر پلید است که آن را به هنگام ورود یافتیم."

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۴ ، ۲۰:۰۱

"معرفت" را به شناخت معنا میکنند. اما بنظر میرسد، معرفت در بین مردم معنی دیگری هم دارد که اتفاقا خیلی ارزشمند و محترم است.

آدمِ با معرفت را آنطور که من فهمیدم به کسی میگویند که هم شناخت و "تجربه" زیادی از دنیا و جامعه دارد و هم درکِ "فهم" دیگران را. فهمیدن دیگران هم البته ریشه در همان تجربه دارد ولی بعضی ها در این کار یک نوع مهارت ویژه ای دارند که حتی گاها مادرزادی است چون برای درک وضع دیگران حتما هم لازم نیست دقیقا همان شرایط را تجربه کرده باشی؛ میشود با کمی مهارت شرایط نزدیکی که از سر گذرانده ای را تسری بدهی.

آدمِ با معرفت چون دیگران را میفهمد و شرایطشان را تجربه کرده "کمک" می کند. یعنی چون شرایط را درک می کند برایش "اهمیت" دارد، انگار خودش را در آن شرایط میبیند و از خودش که بیرون از شرایط است انتظار کمک دارد پس انگار که قرار است به خودش کمک کند بی تفاوت نمیماند. -همان چیزی که "همذات پنداری" می نامند-.

حتی گاهی لازم هم نیست که حتما عمل خاصی انجام شود، همین که بفهمی الان وقتش است که یک جمله ای را بگویی یا یک متنی را بفرستی یا دیدار کسی بروی یا از کسی یک جور حمایتی کنی؛ و در کل همین کارهای دم دستی -ولی مهم- هم خیلی به معرفت برمیگردد. 

اصلا در کل باید گفت آدم با معرفت میداند چطور باید "مراعات" کند. مهمترین لازمه مراعات "اخلاق" است. حسن خلق و "مدارا"؛ چیزی که دیگران از آن انرژی مثبت میگیرند.

"حرمت" هم مهمترین دست آورد مراعات است. آدم با معرفت احترام زیادی دارد، همانطور که به دیگران اهمیت می دهد، دیگران هم به او اهمیت میدهند. برای دیگران ارزش دارد و حریمش حفظ می شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۴ ، ۲۰:۱۳

--- یک

* معلمی را در نظر بگیر که به یکی از دانش آموزانش که نمره قبولی نیاورده نمره ارفاق میکند. بنظر تو این کاری اخلاقی است؟

** نمره دادن بدون استحقاق، با عدالت و انصاف در تغایر است.

* البته که اینطور است. اما اگر آن دانش آموز به علت مشکلات شدید مالی مجبور به کار حتی در طول شب بوده باشد و در سر کلاس به علت خستگی نتوانسته باشد مطلب را درک کند چه؟

** (پس از کمی فکر) شاید در اینصورت وضع متفاوت باشد.

* یعنی میگویی دراینصورت آن کمک میتواند عادلانه باشد؟

** بله

* اما اگر کسی بگوید این درست به این معناست که کسی برای برقراری عدالت دست به بی عدالتی زده و بنابراین قطعا به مقصودش نمیرسد چه؟ با بی عدالتی نمیتوان به عدالت دست یافت، غیر از اینست که این شبیه دزدی برای کمک به نیازمندان است؟

** اینطور که بنظر میرسد باید بیشتر راجع به این موضوع فکر کرد!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۴ ، ۲۲:۰۷

هنرمند یعنی کسی که میتواند یک نوع حس ناب را درون مخاطبش برانگیزاند.انسان ها -حتی اگر خودشان هم ندانند- تناسب و زیبایی را خوب میفهمند. اما اگر دقیق تر بنگریم، این صِرف زیبایی پوسته نیست که انسان ها را جذب میکند و اثر را ماندگار، بلکه محتوا و مغز اثر است که اثر گذاری بیشتر و البته ماندگاری را از آن خود میکند. مساله ای که اکثر هنرمندان با آن مواجه اند نداشتن فلسفه است.اگر فلسفه ای نباشد و نگاه مخصوصی نباشد اثر توخالی و سبک می شود...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۴ ، ۱۹:۴۲

به مناسبت علی ابن ابی طالب ع

=====================

گاهی وقت ها به این آدم فکر میکنم و همیشه به یک نقطه میرسم: مقدس کردنش اشتباه است. درست همانطور که فکر میکنم مقدس کردن محمدابن عبدالله ص و کتاب معجزه اش اینگونه باشد. 

اینها به نظر من برای اینکار نیامده اند. نیامده اند که برای نامشان صلوات بفرستیم و جلدشان را ببوسیم. نیامده اند که با تحیر و شگفتی دربارشان حرف بزنیم. نیامده اند که هر چه میتوانیم در حاله ای از تقدس فرو ببریمشان و دست نایافتنی شان کنیم.

درست در نقطه مقابل و همان طور که در کتابشان آمده آنها آمده اند که بگویند میشود یک انسانی باشی که در بازار میگردد و با مردم حشر و نشر دارد، میخرد و میفروشد ولی اخلاق دارد؛ با بقیه مردم زندگی میکند ولی زندگیش دارای معنا و ارزش است و حاضر است با رعایت اعتدلال و عقلانیت حتی جان خود را در راه ارزش خود بگذارد و آنطور زندگی کند و آنطور بمیرد که اعتقادش است. آمده اند که بگویند -اگر پایمان را جای پایشان بگذاریم- تا معراج هم میشود رفت. آمده اند که بگویند انسان میتواند در حالیکه این دنیایی است و همینجا زندگی میکند در آن غرق نشود و گاهی به آن از بالا هم نگاهی بیاندازد، از جایی که درآن بوده و در آن هست و از جایی که باید به آن برود بپرسد و همینطور هرجایی و هرزه اوقاتش بی آنکه بداند سپری نشود. 

تقدس همیشه همراه می شود با نوعی دست نیافتنی بودن. کاری که باید بکنیم در وهله اول همین است، تقدس زدایی در کنار حفظ حرمت و احترام. باید این ها را بشدت در دست رس و شدنی دید. آن هم نه در حرف بل در اعتقاد و باور قلبی. اینطوری که بشود آن ها هم کارکردشان را دوباره پیدا میکنند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۲۰:۰۸

دو نوع اتحاد در عالم ممکن است. اتحاد زیر پرچم نفرت از چیزی و اتحاد زیر پرچم محبت به چیزی.

در نوع اول دشمن و نفرت از اوست که علاقه مشترک متحدین است ولی در نوع دوم عشق و علاقه به تحقق یک هدف جایگزین آن نفرت و تهدید است. در نوع دوم حرکت برای ساختن چیزیست و در نوع دیگر آسیب رساندن و در امان بودن از آسیب ها هدف میشود.

زیر پرچم عشق و محبت، افراد شاداند، سردی ها و استرس ها و نگرانی ها حداقل میشود و شوق و ذوق ساختن و حرکت و رسیدن و پویایی است که به چشم میخورد. ولی زیر پرچم دیگر کینه ها، شعارهای مرگ، رواج دشمنی ها، اضطراب ها و آشفتگی ها و درجا زدن ها جایگزین میگردد.  

البته با این تفاسیر نمیشود حکم به برتری و لزوم همیشگی اتحاد نوع دوم در برابر نوع اول داد، چون در دنیای واقعی گاهی هم باید رفت زیر پرچم نفرت و خشم از چیزی که کمر به آسیب و صدمه به اهداف و دست آوردهایت بسته است.

اما یک چیزی که بنظر میرسد روشن باشد این که این نوع اتحاد اگر چه گاهی لازم است اما نباید زیاد به طول بیانجاند. بنظر میرسد اتحاد زیر پرچم محبت و عشق ظرفیت بالاتری برای طولانی شدن و زندکی شدن و عمری به طول انجامیدن را دارد.

(اقتباسی از یکی از سخنرانی های دکتر عبدالکریم سروش)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۰:۵۴

جمله معروفی هست که توصیه میکند به شنیدن معنا و محتوای مطلب به جای توجه به گوینده و شخصیتش. البته که این جمله همیشه و در همه جا به کار نمی آید و حتی گاها ممکن است گمراه کننده باشد ولی پیام بسیار مهمی دارد؛ و آن اینکه اگر جامعه با حواس جمع به این توصیه عمل میکرد برای اینکه اندیشه ای شنیده شود و توجه شود حتما نباید از دهان فردی با مدرک دکترا بیرون بیاید. حواس جمع را از این بابت قید میگذارم چون در تمام تاریخ، جنایت کاران و دیکتاتورها و عوام فریب ها سخنان زیبا و دلنشین و پرشوری داشته اند لذا فقط نمیتوان به خود سخن هم اکتفا نمود؛ اما از آن طرف هم در تمام طول تاریخ و در تمام جوامع این مشکل وجود داشته که افرادی مجبور میشده اند برای جلب توجه دیگران به نظریاتشان، آن ها را در دهان فرد ثالثی بگذارند و چه کتاب ها و چه مقالات و رسالاتی که در طول تاریخ با همین منوال به نام افراد دیگر ثبت شده، فقط برای همین مقصود. 

از طرف دیگر انسان ها ناگهان قوه تحلیل را در مقابل یک فرد خاص از دست میدهند و او را مصداق هر چه آن خسرو کند شیرین بود میکنند تا ندانسته بزرگترین خیانت را به او کرده باشند. بی پر و پروا چنان بی مقدمه و چنان ناگهان او را از زمین بلند میکنند که تا یادشان رفت و خسته شدند و علاقه شان را از دست دادند و فرد دیگری توجهشان را جلب کرد و هزار و ی دیگر پیش آمد زمینی بخورد که دیگر تا ابد نتواند کمر راست کند...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۴ ، ۱۷:۱۱

امروز درسی را آموختم که بسیار با ارزش است. باید مراقب باشیم که هیچ وقت، هیچ وقت، هیچ وقت ایمان کسی را از او نگیریم. این میتواند تمام دنیای یک انسان را نابود کند، میتواند حس باارزش بودن را و اندیشه غایتمندی و هدفمندی را از او بگیرد. میتواند زندگی یک انسان را در یک لحظه خالی کند، تمام سرگذشت و دستاوردهای یک نفر را از او بگیرد، تمام آنچه را که به آن افتخار میکند بی ارزش جلوه دهد و نهایتا او را در چنان بدبینی هراس انگیزی رها کند که به پوچی بیانجامد و سرنوشتی حزن انگیز را برایش رقم زند.

ایمان هر کس -هر چند از نظر دیگران احمقانه و بی ارزش باشد- ممکن است تمامِ داشته و سرمایه زندگی او باشد. 

باید بیاموزیم که با هر چیزی نمیشود شوخی کرد، حتی اگر میبینیم که ایمانی جاهلانه در کار است، و به راحتی میشود بی ارزش بودنش را اثبات نمود، باید بدانیم که این کار مسئولیتی باور نکردنی را بر دوشمان میگذارد که اگر از پسش بر نیامدیم ممکن است هزینه جبران ناپذیری به بار آورد. ادای پیامبران را درآوردن و سپس رها کردن فرد در برزخ تردید و شک کاری است به غایت غیراخلاقی و غیرمسئولانه که نشان از معرفت پایین و تجربه ناکافی دارد. باید یاد بگیریم که بعضی ها با ایمان خود زندگی میکنند، باید بیاموزیم که هر چیزی را نمیشود به بازی گرفت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۴ ، ۱۳:۱۵

اسطوره ای قدیمی در اروپا هست به نام "بیووُلف". قهرمانی که با دیوها و هیولاها میجنگد. او برای مبارزه با "گِرِندِل"، دیوی که به هنگام جشن های مردم سرزمین دانمارک به آنها حمله میبرد به آن سرزمین وارد میشود، و پس از کشتن گرندل به پادشاهی آن سرزمین میرسد. اما هنگامی که برای مبارزه و کشتن مادر گرندل میرود با سر گرندل باز میگردد و ادعا میکند که مادرش را کشته. 

اما بعد از چند سال هیولایی در قالب اژدها به سرزمین های او حمله می برد که در نهایت ، با تلفات و صرف هزینه های بسیار توسط خود او کشته میشود.

نکته ظریف و زیبای این افسانه قرن هفتمی اینست که بیوولف زمانی که برای کشتن مادر گرندل رفته بود با زنی که مادر گرندل، خود را در قالب آن درآورده بود می آمیزد و اژدها در واقع فرزند خود بیوولف است. در این جای افسانه معنای ایما و اشاره ای بعضی صحبت های پادشاه پیشین آن سرزمین -که خود روزی قهرمانی دیو کش مانند بیوولف بوده- راجع به گرندل روشن میگردد...

این افسانه مرا یاد این اصل اصیل می اندازد که مصیبت ها و شرور موجود در زندگی افراد، حاصل کوتاهی ها و اشتباهات خود آن هاست که جایی در زندگیشان مرتکب شده اند...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۴ ، ۰۱:۵۵

درباره "اطلاق" نمیشود به این راحتی حرف زد. درباره هر چیزی که مقید به اطلاق شود هم نمیشود به این راحتی حرف زد. اینطور که بنظر میرسد انسان قوه مطلق شناسی ندارد. درک و فهم امر مطلق -از هر نوعش- نیاز به یک وجهه مطلق دارد. آیا چیزی که دائما در حال صیرورت و تغییر است، میتواند چیزی که هیچ صیرورتی ندارد را درک کند؟ ولی چیزی که در قوه های ادراکی انسان نیست، همین قید اطلاق است. پس ما دو راه را پیش روی خود می یابیم: یا انکار وجود امر مطلق؛ یا انکار توان درک آن توسط انسان.

اما اینجا یک سوال اساسی پیش می آید و آن اینکه ما چه بخواهیم وجود امر مطلق را رد کنیم و چه بخواهیم امکان ادراکش را انکار کنیم باید درباره اینکه از اساس چطور این مفهوم در ذهن ما شکل گرفته پاسخگو باشیم. نهایتا خود کلمه امر مطلق را باید از جایی و از نشانه ای دریافته باشیم و برایش تعریفی در نظر گرفته باشیم وگرنه که خبر از معدومات داده ایم و کاری ممتنع.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۴ ، ۲۳:۴۰

گاهی وقت ها -نمی دانم برای شما هم پیش آمده یا نه- آنقدر طولش میدهی که کار از کار میگذرد. میدانی کار مهمی هست که باید انجام دهی ولی همانطور خشکت میزند. یک جور دلهره خاصی هم همه وجودت را میگیرد. مثل زمانی که بین یک دوراهی مهم گیر افتاده ای و میدانی زمان زیادی برای تصمیم گیری نیست. گاهی حتی کاری هم که بشود گفت کار مهمی است در کار نیست؛ مثل زمانی که میمانی به کسی که سال ها قبل میشناختی و حالا اتفافا دیده ای سلام کنی یا نه! 

اما گاهی هم این گیر کردن ها فاجعه بار می شود. مثل زمانی که میدانی کسی که واقعا دوستش داری، دارد فرصت آخر را برای پیاده شدن از خر شیطان می دهد. میدانی که الان وقتش است که برگردی و نگاهش کنی، که بفهمانی درونت چیز دیگریست و واقعا دوستش داری. اینجاست که اگر وقت را بگذرانی، و برود، کار از کار میگذرد. بد جوری هم میگذرد. تو می مانی و یک حس عجیب که هم به سینه ات فشار می آورد و هم به گلویت اما باز هم میخواهی در پذیرش همین حس هم تعلل کنی و رویش سرپوش بگذاری اما این واقعیت تلخی که گرفتارش شده ای را تغییر نمیدهد...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۴ ، ۲۱:۴۲

"آقا برای شما چه فایده ای دارد که پادشاه چین شوید به شرط آنکه آنچه بوده اید را فراموش کنید؟ آیا این عین آن نیست که گویی خداوند در عین حال که شما را از بین میبرد، پادشاهی در چین بیافریند؟"

کتاب دونکن-نوشته لایبنیتس

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۴ ، ۲۳:۴۵

میدانم چیزی که می خواهم بگویم شاید غم انگیز باشد؛ و میدانم که آدمی از مواجهه با هرآنچه که واقعیت حزن انگیزش را برملا میکند گریزان است ولی این چیزی را تغییر نمیدهد... نمیدانم شما هم متوجه شده اید یانه! آدم ها به هم دل میبندند و وابسته میشوند فقط برای یک چیز، آدمها فقط برای تقسیم دردها و رنجهاشان است که به هم میپیوندند. خوب که نگاه کنی آن فیلسوف پیر و منزوی* را محق میبینی که زندگی آدمی را پاندولی بین رنج، و ملال حاصل از رهایی از آن میدید. آدمی همیشه در حال رنج کشیدن است، و تنها عطیه ای که او را قوت عبور از هر مرحله می دهد، امید است. امید گذار از این رنج ها و رسیدن به آرامش، رسیدن به آسودگی و خوشی. لمحه های زودگذری از زمان که اگر اندکی بیشتر به طول انجامد، خیلی زود جای خود را به ملال میدهد؛ ملالی که نقطه عظیمتی میشود برای یک مرحله جدید از رنج. و این دور به ظاهر ناتمام را که زندگی مینامیم ظاهرا فقط مرگ است که پایان میدهد. 

ارزش. شاید تمام ارزش ها برای توجیه و تسکین همین رنج ها و دردها ساخته شده باشد. آری اگر جهانی را بسازیم که برای ما و به مرکزیت ماست؛ دنیای دیگری که درآن خبری از درد و رنج نیست و خدایی را که عاشق ماست و حکیمانه ما را به صبر فرامیخواند؛ شاید تحمل این همه مرارت را آسان تر کند اما چیزی که من درک میکنم و آن را بی هیچ واسطه ای حس میکنم فعلا همین رنج هایی است که در همه جا پراکنده اند...

*منظور شوپنهاور است.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۴ ، ۰۱:۵۵

نقد واقعی شوخی بر نمیدارد، رحم نمیکند و هر چیزی را از دم تیغ میگذراند. در نقد تعارف را باید کنار گذاشت و این برای کل جامعه و البته کل تمدن چیز بهتریست. تا میخواهی نقد کنی عده ای می آیند و "دلسوزی" می کنند و "احساساتی" می شوند و با جملاتی مثل اینکه "حالا این تجربه اول است" یا "نباید اینطور توی ذوق طرف بزنیم" و الخ می خواهند از کار ضعیف حمایت کنند؛ این ها اگر بدانند، دارند از خود آن فرد تا کل جامعه خیانت میکنند. کار ضعیف باید نقد شود، بیرحمانه هم نقد شود که اگر اینطور نباشد کارهای ضعیف شایع میشود و آفرینندگان، جسارت نشر هر کاری را می یابند. نتیجتا توقع ها پایین می آید، دقت در توجه به جزئیات کاهش می یابد و  مجالی برای شاهکارها که چه عرض شود، حتی برای کارهای خوب هم مجالی نخواهد بود.

منتقدین در نقد نه باید به کارهای قبلی فرد و نه به وجهه اجتماعی او و نه به حمایت های غیر تخصصی دیگران از اثر، وقعی نگذارند و بر اساس مبانی صحیح نقد و با تخصص کافی نسبت به اثر، دقیق و صریح باشند. باید نقاط قوت، تازگی ها و امتیازات اثر، همراه ایرادات و ضعف ها و خلاهایش را به روشنی بیان کنند تا هم آفریننده اثر و هم دیگران، امتیازات را بکار گیرند و از تکرار اشتباهات در امان مانند.

این اتفاقا یکی از بارزه های کشورهای پیشرفته و تمدن های خودساخته است که در نقدهاشان هیچ رحمی و هیچ ملاطفتی نیست و اینچنین بروز و جولان عوام فریبان و غیرمتخصصان، نزدیک به محال میشود و با افزایش سطح توقع عمومی، همه آفرینندگان را مجاب میکنند که اگر مقبولیت و توجه صاحب نظران را می خواهند باید صبر کنند و رنج فراوان ببرند؛ و اگر اینچنین نکنند طرد میگردند و کسی به آنها توجهی نخواهد کرد...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۴ ، ۲۰:۱۴

مادر ها دوست داشتنی هستند چون ما را همانطور ک هستیم؛ دوست دارند و بدی هامان دلشان را نمیزند. ما جزوی از وجود آن ها هستیم و آن ها جزئی از هویت ما؛ نه ما از هویتمان جدا شدنی هستیم و نه آن ها از وجودشان...

شاید راز این عشق بی حد و اندازه در همین آمیختگی وجودها و هویت ها باشد...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۴ ، ۱۱:۲۹

قسمتی از هست آدمی را تصوری میسازد که دیگران از او دارند. بقولی هم این تصور اصیل است. آیا چیز زیبایی در گوشه ای از عالم، در حالی که هیچ کسی آن را ندیده واقعا زیباست؟ زیبایی از آن دست چیزهایی است که باید توسط دیگران درک و تایید شود والا نمیشود گفت که واقعا هست، و این دست بحث ها را تا حتی فلسفه آفرینش خداوندی هم بسط و فصل داده اند. انگیزه انسان ها در اثرگذاری در عالم، و از اساس، نیازشان به دیگران را از همین سنخ میگیرند و اینکه قسمت اعظم انسانیت در تنهایی محض، خاموش میماند را ناشی از همین اعتبار میدانند. 

اما اگر بدانند، قبول این موضوع قدری ترسناک هم هست.این، تبعاتی هم دارد؛ دست "اراده"ی شوپنهاوری را -که مرا میترساند- باز میگذارد. اراده ای که تمام کائنات را بی هیچ احساس و قید و بندی، و فقط برای حفظ بقای حیات گونه ها مدیریت میکند. نیرویی که -از همه مهمتر- مفهوم عشق را از آن میگیرد و آن را با مفهومی سرد و خشک به نام "اراده معطوف به حیات" پر میکند. شاید اینکه زنان، مردان بلند قد را میپسندد مؤید این مدعا هم باشد(تا فرضا نسل هایی قویتر زاده شوند) اما اینکه چطور میشود که عاشقی جان خود را برای معشوقش میدهد -و از این دست- بی پاسخ میماند. از این دستی که مؤید واقعیاتی فراتر از اراده -حتی اراده قابل شناخت درونی- است. 

اما هر چه هست گرچه اصل هستی آدمی از درون خودش نشأت میگیرد، با این حال چیزی هست که مانع میشود تا آدمی نسبت به آن قسمت از وجودش که در دیگران شکل میگیرد بی تفاوت باشد؛ البته امیدوارم این همان اراده آمیخته با رنج و ملال شوپنهاوری نباشد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۴ ، ۰۲:۱۸

مولفه مهم اخلاق سقراطی یکی گرفتن معرفت و فضیلت است. بر این اساس کسی که به خوبی چیزی معرفت دارد محال است در جهت رسیدن به آن قدم برندارد و کسی که به بدی چیزی معرفت دارد محال است واجد آن شود. البته این، نقد بسیاری از منتقدین از جمله ارسطو را در بر داشته که واقعیت انسان آنگونه که هست را در نظر نگرفته. انسان در لحظه زندگی میکند و در لحظه تصمیم میگیرد لذا ممکن است به بدی مثلا شراب معتقد باشد ولی به دلیل شرایطی که در آن است تصمیم بگیرد شراب بخورد و اینکه انسان ها همیشه بر اساس معتقدات خود زندگی نمیکنند و همین است که پشیمانی را معنی میدهد.

پاسخ سقراط با تاکید بر مفهوم معرفت در قضیه ارائه میشود. سقراط میگوید معرفتی در این قضیه مورد نظر است که معرفت حقیقی و نهادینه شده در وجود فرد است لذا تخلف ناپذیر است و با اعتقادی که صرفا در زبان می آید متفاوت است.

پیامد دیگر این مولفه، قابل آموزش بودن اخلاق است. یعنی همانطور که معرفت قابل آموزش است، اخلاق را هم میشود آموزش داد؛ کما اینکه سقراط این کار را انجام میداد.

دیگر مولفه اخلاق سقراطی اصالت و مرجع بودن قانون طبیعی است، به این معنا که آنچه خلاف قوانین طبیعت است را غیر اخلاقی و آنچه در طبیعت جریان دارد را اخلاقی میگیرد.این در واقع یک مرجع تشخیص و داوری در اخلاق سقراطی است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۴ ، ۱۶:۲۷


"ای پان، ای خدای محبوب من، و ای خدایان دیگر که اینجا حاضرید، دعای مرا مستجاب کنید که در درون خویش زیبا باشم، و همه امور بیرونی من با امور درونیم سازگار باشد. چنان کنید که فقط شخص فرزانه را توانگر شمارم. و از اندوخته طلا تنها به اندازه ای به من بدهید که انسان پرهیزگار بار آن را تواند کشید."

دعای سقراط در پایان کتاب فدروس نوشته افلاطون.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۴ ، ۰۰:۴۷