ترس
دیر یا زود وقتی با هر کدامشان آشنا شده ام در چشم های همه آدم ها هراس را که میراث قرن ها سرکوب و خشونت و بیماری و مرگ و در یک کلمه ضعف نسل های پیشین است مشاهده کرده ام.
خارج از ذهن های ما ترس وجود ندارد. هر چه هست از درون تراوش میکند و درست مثل سرمای مرگ، جسارت نفس را سرکوب و ساکن میکند.
صورتی را که تا یک قدم قبل، شاد و پر انرژی بود، یک کلمه، یک صحنه یا یک صدا مچاله میکند و چه قدر ترحم برانگیز است تلاش بیحاصل پنهان کردن ترس در زیر پوست نازک و بیرنگ صورت ها .
نترس ترین آدم ها کودکان هستند. آنها هنوز این بسته میراثی را دست نزده اند. هنوز از شکست ها و شکستگی ها با خبر نیستند و هنوز بابت ترس از خواست های خود نگذشته اند. -با این خیال که به عافیت نزدیکتر باشد-
براستی روشن ترین نشان گذار از کودکی به بزرگسالی را چه نامیده ایم؟ آنچه را که احتیاط و مآل اندیشی می نامیم چیست؟ چیزی غیر از ترس های دم دستی و مبتذل دنیای بزرگ تر هاست؟ و آیا این نشان از یک جور بیماری و رنج ویرانگر نیست؟
دنیای کوچکترها کوچک است چون معرفت کم تری دارند ولی دنیای بزرگتر ها کوچک است چون ترس های بزرگ تری دارند . رشد توامان معرفت و ترس، دنیای آدم ها را کوچک نگاه می دارد...
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.