دیالکتیک یک نافیلسوف

باید تکلیف خود را با بعضی چیزها روشن کرد

دیالکتیک یک نافیلسوف

باید تکلیف خود را با بعضی چیزها روشن کرد

اینجا مجموعه ای از اندیشه های یک نافیلسوف معمولی را خواهید خواند. از نظر دادن دریغ نکنید...
نکته: مطالب این وبلاگ حتما با ذکر منبع یا نام نویسنده هستند؛ پس مالکیت مطالبی که بدون ذکر منبع آمده مربوط به همین وبلاگ میباشد:)
اینستاگرام: daily_dialectic

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر نیمایی» ثبت شده است

با چراغی کورسو میجستم تو را

در کنار پرتگاهی سخت

نشانت را ز مجنون ها و از فرهادهای راه پرسیدم

و لیلی ها... و شیرین ها...

تو را دیدم میان کوره راهی سخت...

چشم هایت مبتلایم کرد و بی پروا

چراغی را که روشن کرده بودم زود افشردم

که پیدا کرده بودم تکیه گاهی سخت...

دریغا... پیش از اینکه گرد راه از تن زداید،

زود... خیلی زود راندی ز خود من را

و اینک باز من ماندم؛ چراغی مرده؛ راهی سخت...

م.م

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۰۷

میترسم از این عشق که چیزی هم نیست

داستانیست که از عاقبتش میترسم

فقط این را هم بگویم بد نیست

گاهی خوب که میبینم...

چیزی هم هست!

بیشتر هم از همین بابتش میترسم...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۵۷

چشم هایت شعر میگویند

من این را خوب میبینم

جاری رگ های خون آغشته ی هر سو به هر سویند...

که در اندام خشک بی نصیبم روح میجویند.

من این وضع غمین را خوب میبینم

که چشمانت چه بی اندازه از من روی میگیرند

و چشمانت چه یاس پرفزونی زین وجود پافتاده خوی میگیرند

دیگران شاید... ولی من آسمانِ این زمین را خوب میبینم

زمینِ خلق و خویش خلق خوی سختی و سنگینی و خامی...

آری خوب میبینم

آسمان شعرهای چشم هایت 

چشم هایی پخته و چالاک 

مملو از احساس گم نامی

مملو از حس فراموشی هر چیزی به غیر از

کاروان شعرهای چشم هایت.

فعلا از اینجا همین را خوب میبینم...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۵