دیالکتیک یک نافیلسوف

باید تکلیف خود را با بعضی چیزها روشن کرد

دیالکتیک یک نافیلسوف

باید تکلیف خود را با بعضی چیزها روشن کرد

اینجا مجموعه ای از اندیشه های یک نافیلسوف معمولی را خواهید خواند. از نظر دادن دریغ نکنید...
نکته: مطالب این وبلاگ حتما با ذکر منبع یا نام نویسنده هستند؛ پس مالکیت مطالبی که بدون ذکر منبع آمده مربوط به همین وبلاگ میباشد:)
اینستاگرام: daily_dialectic

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اراده.» ثبت شده است

سوال: چه میشود که انسان در اندیشه خود خطا میکند؟
پاسخ دکارت(نقل به مضمون): اینجا پای تقابل مرزهای "اراده" و "فاهمه" به میان می آید. اراده انسان نامتناهی است و متعلق چیزهایی است که فهم انسان هنوز به آن ها نرسیده و حتی عقل انسان نمیتواند آن ها را درک کند. اینجاست که انسان اگر توجه نکند به سادگی دچار خطا میشود.
شرط عدم ارتکاب خطا در اندیشه حکم درباره اموریست که نزد عقل واضح و متمایز از دیگر چیزها هستند.
دقت شود که اراده به ما هو اراده چون ساخته خداست باعث خطا نیست. بلکه این استفاده نادرست ما از اختیار است که باعث صدور حکم نابجا در اموری میشود که نه برای ما واضح اند و نه متمایز...
پ.ن: واضح بودن یعنی عقل مفهوم را به روشنی و بی ابهام و تردید درک کند. متمایز بودن یعنی مفهوم، نزد عقل از دیگر مفاهیم و ماهیات کاملا جدا درک شود. ممکن است چیزی واضح باشد ولی متمایز نباشد ولی برعکس آن ممکن نیست...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۲۲

قسمتی از هست آدمی را تصوری میسازد که دیگران از او دارند. بقولی هم این تصور اصیل است. آیا چیز زیبایی در گوشه ای از عالم، در حالی که هیچ کسی آن را ندیده واقعا زیباست؟ زیبایی از آن دست چیزهایی است که باید توسط دیگران درک و تایید شود والا نمیشود گفت که واقعا هست، و این دست بحث ها را تا حتی فلسفه آفرینش خداوندی هم بسط و فصل داده اند. انگیزه انسان ها در اثرگذاری در عالم، و از اساس، نیازشان به دیگران را از همین سنخ میگیرند و اینکه قسمت اعظم انسانیت در تنهایی محض، خاموش میماند را ناشی از همین اعتبار میدانند. 

اما اگر بدانند، قبول این موضوع قدری ترسناک هم هست.این، تبعاتی هم دارد؛ دست "اراده"ی شوپنهاوری را -که مرا میترساند- باز میگذارد. اراده ای که تمام کائنات را بی هیچ احساس و قید و بندی، و فقط برای حفظ بقای حیات گونه ها مدیریت میکند. نیرویی که -از همه مهمتر- مفهوم عشق را از آن میگیرد و آن را با مفهومی سرد و خشک به نام "اراده معطوف به حیات" پر میکند. شاید اینکه زنان، مردان بلند قد را میپسندد مؤید این مدعا هم باشد(تا فرضا نسل هایی قویتر زاده شوند) اما اینکه چطور میشود که عاشقی جان خود را برای معشوقش میدهد -و از این دست- بی پاسخ میماند. از این دستی که مؤید واقعیاتی فراتر از اراده -حتی اراده قابل شناخت درونی- است. 

اما هر چه هست گرچه اصل هستی آدمی از درون خودش نشأت میگیرد، با این حال چیزی هست که مانع میشود تا آدمی نسبت به آن قسمت از وجودش که در دیگران شکل میگیرد بی تفاوت باشد؛ البته امیدوارم این همان اراده آمیخته با رنج و ملال شوپنهاوری نباشد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۴ ، ۰۲:۱۸