دیالکتیک یک نافیلسوف

باید تکلیف خود را با بعضی چیزها روشن کرد

دیالکتیک یک نافیلسوف

باید تکلیف خود را با بعضی چیزها روشن کرد

اینجا مجموعه ای از اندیشه های یک نافیلسوف معمولی را خواهید خواند. از نظر دادن دریغ نکنید...
نکته: مطالب این وبلاگ حتما با ذکر منبع یا نام نویسنده هستند؛ پس مالکیت مطالبی که بدون ذکر منبع آمده مربوط به همین وبلاگ میباشد:)
اینستاگرام: daily_dialectic

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۸۹ مطلب با موضوع «فلسفی» ثبت شده است

خدا را با علیت اثبات میکنید؟

علیت را با چه چیزی اثبات می کنید؟

همانطور که دلیل نمیشود که هر چیزی را که نمیبینیم وجود نداشته باشد؛ دلیلی هم ندارد هر چه را میبینیم وجود داشته باشد. علیت نام قانونی کلی است که ما بر آنچه اطراف خودمان دیده ایم گذاشته ایم. اما چه کسی می تواند اثبات کنید علیت واقعا یک قانون کلی است؟؟

پ.ن: راه های دیگری بجز علیت وجود دارد. آیا میتوانید از خدایتان دفاع کنید؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۳۳

سوال: چه میشود که انسان در اندیشه خود خطا میکند؟
پاسخ دکارت(نقل به مضمون): اینجا پای تقابل مرزهای "اراده" و "فاهمه" به میان می آید. اراده انسان نامتناهی است و متعلق چیزهایی است که فهم انسان هنوز به آن ها نرسیده و حتی عقل انسان نمیتواند آن ها را درک کند. اینجاست که انسان اگر توجه نکند به سادگی دچار خطا میشود.
شرط عدم ارتکاب خطا در اندیشه حکم درباره اموریست که نزد عقل واضح و متمایز از دیگر چیزها هستند.
دقت شود که اراده به ما هو اراده چون ساخته خداست باعث خطا نیست. بلکه این استفاده نادرست ما از اختیار است که باعث صدور حکم نابجا در اموری میشود که نه برای ما واضح اند و نه متمایز...
پ.ن: واضح بودن یعنی عقل مفهوم را به روشنی و بی ابهام و تردید درک کند. متمایز بودن یعنی مفهوم، نزد عقل از دیگر مفاهیم و ماهیات کاملا جدا درک شود. ممکن است چیزی واضح باشد ولی متمایز نباشد ولی برعکس آن ممکن نیست...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۲۲

اگر دوست دارید فلسفه بخونید دو نکته رو رعایت کنید:

اول: فلسفه را حتما در تاریخ فلسفه بخونید. هر فلسفه ای یک سیر تاریخی داره که اگر مطالعه نکنید، فلسفتون بی ریشه و معلق در فضا میمونه. خوندن اسپینوزا و لایب نیتس بدون خوندن دکارت یا مطالعه کانت بدون خوندن هیوم ابتر میمونه.

دوم: حتما قبل از ورود به فلسفه یک فیلسوف لااقل مختصری از زندگی نامه، آثار و احوال و مراحل زندگی، شرایط اجتماعی و فرهنگی، تاثیرات و بخصوص تاثرات مهم اون فیلسوف رو بشناسید. سعی کنید بفهمید هدفش از تفلسف، موانع و مشوقاتش و انگیزه ها و فلاسفه مورد علاقش چه کسانی بودن. در غیر این صورت هم فلسفه ای که میفهمید با واقعیت متغایر خواهد بود.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۵۸

تو کتاب "رازدانی، روشنفکری و دینداری" سروش یه بحث خیلی مهم و جالبی درباره رازدانی انسان ها اومده. مضمونش اینه که معرفت یک امر تشکیکی و دارای مرتبه است. شما در هر مرتبه ای از ظرفیت معرفتی قرار بگیرید یک چیزهای خاصی برای شما در تقابل ها قرار میگیرن، یعنی متضاد و متناقض در هر مرتبه ای از معرفت شامل یک سری چیز خاص همون مرتبه میشه. ممکنه در یک مرتبه ای از معرفت یک چیزهایی متناقض باشن که در مرتبه دیگه ای اون ها تناقضی نداشته باشن. این بسته به ظرفیت معرفتی انسان داره.

این رو در توجیه علم پیامبران در کنار عمل زمینی اون ها میشه استفاده کرد.

پ.ن: اگر علاقه دارید بدونید که معنای دقیق روشنفکری دینی چیه این کتاب رو حتما بخونید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۰۹

زیبایی را تا نگاهت به شیی زیبا نیفتد درک نمیکنی؛ و درکت از زیبایی به اندازه زیبایی زیبا ترین چیزیست که تا به حال دیده ای. غافل از اینکه زیبایی حقیقی درون آدم است

آنچه دیده ای چیزی جز تناسب نبوده، چیزی جز رعایت اندازه ها نبوده، چیزی جز تلفیق رنگ هایی که حتی وجود هم ندارند نبوده...

زیبایی واقعی در مفاهیم خودش را نشان میدهد

آنجایی که تجربه ای را از سر میگذرانی که ناگهان حس میکنی در خودت که هیچ؛ چنان بزرگت کرده که در هیچ جای متصوری نمیگنجی.

ناگهان چیزی از عمق سینه ات بالا می آید که سخت سینه ات را میفشارد ولی خوش آیند است. حتی خنده هم در بروز آن کمکی نمیکند. سرت سبک میشود و انگار میخواهد اوج بگیرد. میخواهی از جایی که هستی کنده شوی...

این تجربه ها را بیشتر وقتی کتاب خوب خوانده ام از سر گذرانده ام...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۲۱

"فکر میکنم پس هستم..."

همونطور که میدونید ریاضیات یک روش استدلال و استنتاج دقیق و بلامنازعه به دست میده که شما میتونید با شروع از واقعیت های بدیهی مثل اینکه مثلا هر مثلث سه ضلع داره یا هر کره محاط به یک سطحه شروع کنید و به قضایای درستی برسید. آرزوی دکارت بنا کردن فلسفه ای غیرقابل مناقشه با همین روش بود. بگذارید یه کم درباره دکارت اطلاعات عمومی داشته باشیم. دکارت ریاضی دان و فیلسوف بزرگی بود. اولین فیلسوف از فلاسفه موسوم به اصالت عقلی(ابتدای قرن هفدهم+اسپینوزا و لایب نیتس). 

اصول روش دکارتی:

اصل اول: هیچ حکم یا قضیه ای را بدون آنکه کاملا آن را بدیهی و واضح بیابید نپذیرید.

این مستلزم شک رَوِشیه. یعنی شما باید همین الان همه عقاید و باورهاتون رو کنار بگذارید و با عقل و البته روش دکارتی درباره اونها قضاوت کنید. اگر پذیرفتنی بودن بپذیرید وگرنه نپذیرید.

اصل دوم : درباره احکام به ظاهر پیچیده از روش تحلیل کمک بگیرید. یعنی تا جای ممکن حکم مورد نظر رو به اجزای بدیهی تجزیه کنید و بعد با ترکیب اونها به بداهت حکم یا ردش دست پیدا کنید.

اصل سوم: در ترکیب و استنتاج از این بدیهیات -که از طریق تجزیه بدست آمده- هم باید شهود شما حاکم باشه. یعنی صدق هر نتیجه ای که از ترکیب مقدمات میگیرید هم کاملا برای شما واضح و روشن باشه.

نتیجه: این مقدمه خیلی خیلی خلاصه شده میخواد بگه که جمله "فکر میکنم پس هستم" در حقیقت نقطه شروع فلسفه دکارت از بدیهی ترین گزاره عالم برای انسانه و بعد همین گزاره تا اثبات وجود خداوند با همان اصول فلسفی -که جمعا روش دکارت رو تشکیل میدن- ادامه دار خواهد شد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۲۳

خندیدن همیشه همراه نوعی غفلت است. آدم ها وقتی میخندند دیگر به خودشان فکر نمیکنند. خندیدن یک جور مستی و یک جور از خودبیخودی خاص است. 

چیزی در درون آدم پیدا نمیشود که بتوان به آن خندید و اتفاقا بر عکس آنچه در درون آدم هاست معمولا از جنس تردید و ابهام است و اصلا هم خنده دار نیست؛ معمولا غم انگیز و دلهره آور است؛ لااقل قطعا جدی تر از آن است که کسی را بخنداند. مردم هم برای همین است که کسانی را که باعث خنده می شوند دوست دارند. آن ها هر چیزی را که باعث سرگرمیشان میشود دوست دارند؛ چون از این طریق حداقل چند لحظه ای از خودشان دور میشوند و دچار نوعی نسیان لذت بخش میشوند. اینست که نیچه انسان را ناگزیر به اختراع خنده میداند. وگرنه این همه ابهام ملال آوری که در عالم هست جز رنج چیزی نمی افزاید...

همچنین بخوانید خنده-خندوانه

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۵۰

.

به آن هایی که میخواهند همه چیز دنیا با عقلشان جور دربیاید بگویید عقلتان حتی بیشتر از آنی که پنداشته اید محترم و شریف است، اما اگر نپذیرید محدودیت هایش را و اگر سر جایش ننشانید چنان تصویر خطایی از خودش و خودتان و جهان پیش رویتان میسازد که نه حرمتی باقی بماند، نه شرافتی.  عقل موجود شریفی است که در محدوده تن -که آن هم شریف است- قرار داده شده تن در محدوده علیت و مکان و زمان و حواس و تجربه و قوانین تناقض و هزار محدوده دیگر اسیر است.

همچنین باید دانست که منابع معرفتی دیگری هم هست که اگر بی ارزششان بپنداریم خود را دچار تقلیل گرایی بزرگی کرده ایم. ایمان و حواس ظاهری و علوم مختلف و شهودهای عرفانی و عقلی و ... هم هست. عقل را باید سرجای خودش نشاند تا کارکرد صحیح خودش را پیدا کند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۴۵

* من این راه دراز را برای جواب به اینجا آمده ام...

پیرمرد بی آنکه سرش را برگرداند به آرامی گفت:

** بپرس؟

* عمرم را برای چه چیزی صرف کنم؟ آن چه گوهریست که ارزش عمر من را داشته باشد؟

پیرمرد به آرامی پاسخ داد:

** چیزی که چه آدمی بپذیرد و چه نپذیرد، در هر حالی با ارزش است. ارزشش در مکان هم نمیگنجد. آنچه خوبیش را بدیهی میبینی.

دنبال چیزی باش که در درونت مینشیند؛ که آنچه در بیرون توست از تو نیست، توهمی است باطل و موهوم که هیچ گاه از آن تو نمیگردد...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۳۷

دیروز بحث بسیار خوبی در یکی از گروه های تلگرام انجام شد. موضوع، مساله حجاب و حیا و همچنین حجاب اجباری بود. چون مسائل خوبی مطرح شد تصمیم گرفتم یک خلاصه دو صفحه ای بردارم و اینجا هم قرار بدم. امیدوارم برای دوستان هم مفید واقع بشه.حتما مطالعه کنید و مطمئن باشید ارزشش رو داره:)

دریافت فایل
عنوان: یک بررسی درباره حیا و حجاب
حجم: 230 کیلوبایت
توضیحات: گزاره های دینی را چطور باید معناکرد؟ برای مثال حیا را چطور می شود تعریف کرد؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۵۱

*تو میدونی انسان چیه؟

**یعنی چی که چیه؟ خب یه موجودی مثل بقیه موجوداته با یه سری فرق ها...

*تا اونجاییش که با بقیه موجودات یکیه رو کاری ندارم. فرقاش چیه؟

**مثلا همین که بقیه موجودات حس و عاطفه ندارن...

*خب حس و حواس رو که بقیه حیوان ها هم دارن.حتی گاها در بعضی از حواس بعضی هاشون بهتر هم هستن. درباره عواطف، هم مشاهده و هم علم اثبات کرده که حیوانات عاطفه مادر فرزندی دارن و حتی نسبت به هم ملاطفت دارن. داستان گربه ای که پنج بار زد تو دل خونه ای که آتش گرفته بود و به قیمت سوختن خودش هر پنج فرزندش رو نجات داد رو نخوندی؟ یا رفتار عاطفی بین فیل ها...از این ها زیاده.

**خب عقل و علم و فکر رو چی میگی؟

*واقعا فکر میکنی بقیه حیوان ها قدرت یادگیری ندارن؟ از بین چند راه بر اساس تجربه هاشون انتخاب گری نمیکنند؟ حافظه ندارن؟ به نظرت اینکه کروکودیل ها چند میلیون سال باقی موندن فقط بر اساس شانس و اقبال بوده؟ این تغییر شیوه ها و انتخاب بهترین تجربه ها اگر فکر و تعقل -در سطح پایین تر از نوع انسانیش- نیست پس چیه؟

**خب اخلاق و قانون که دیگه مخصوص انسانه؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۳۵

فلسفه مشاء نام نحله ای از فلسفه است که در اندیشه، بر سنت فلسفه ارسطو است.

وجه تسمیه اش هم مربوط به عادتی بود در مدرسه ای که ارسطو در بازگشت دوباره خود به آتن تاسیس کرد . اساتید در آن عادت داشتند در حال حرکت درس دهند و بعد از کلاس هم سوال و پاسخ ها از اساتید در حال قدم زدن و حرکت پرسیده می شد. میدانید که مشاء در لغت به معنای راه رونده است.

در این فایلی که برای دانلود قرار داده ام، نحوه اثبات خدا در فلسفه مشاء و قسمتی از صفت هایی که بر چنان خدایی مترتب می شود را به زبان ساده و خیلی خیلی خلاصه بیان کرده ام. منبع هم کتاب بدایت الحکمه مرحوم علامه طباطبایی ره می باشد.

گروه مخاطب: علاقه مندان در هر سطحی از مطالعه فلسفه.


دریافت فایل
عنوان: خدا در فلسفه مشا
حجم: 285 کیلوبایت
توضیحات: خدا در فلسفه مشا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۴۴

به این جمله فکر کنید! 

"ما آدما دور هم جمع شدیم و هر کسی رو که به بقای نسل و راحتی زندگیمون کمکی میکنه تشویق میکنیم."

مثلا بعضیا علم دارن و به خاطر همین هم مورد اقبال مردم هستن. البته از اونطرف هم مورد علاقه و توجه دیگران بودن غریزتاً لذت بخشه. اما واقعا علم چیه؟ چرا مردم عالِم ها رو دوست دارن؟ این علوم به چه دردی میخوره؟

شما بگید! علم، غیر از ابزاری برای امکان بقا و ادامه نسل انسانه؟ من میگم! همه علوم مثل پزشکی، مهندسی، جامعه شناسی، روانشناسی و همه و همه برای زندگی راحت تر، لذتبخش تر و افزایش اِعمال قدرت انسان بر بقیه موجودات بوجود میان. حتی خود همین فلسفه لعنتی برای جواب دادن به سوالاتیه که زندگی آدم ها رو جهنمی میکنه. همه فلسفه برای بازگردوندن همون لذتیه که با این سوالات جاش رو به سردرگمی و تحیر و رنج داده بود. جوابایی که واقعا بعضیاش بیشتر شبیه داستان های علمی تخیلیه. شما فلسفه افلاطون و ارسطو رو که اساس فلسفه به اصطلاح اسلامی هم هست ببینید! خودِ خودِ داستان های علمی تخیلی...

گاهی با خودم فکر میکنم شاید ما آدما هم درست مثل بقیه حیوانات این عالم در جریان قوانین طبیعت غوطه وریم و تنها تفاوتمون اینه که فکر میکنیم میتونیم چیزی بیشتر از حیوانی باشیم که اسمش رو انسان گذاشتیم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۴۳

چه رنجش را بر خودت هموار کرده باشی و چه نه؛ حتما به این فکر کرده ای که چرا باید یک چنین دستور عجیبی وجود داشته باشد! 

دین ها علاوه بر شریعت و اخلاق واجد یک بخش خیلی مهم تر و فربه تری هم هستند که جهان بینی نام دارد. و بزرگترین خدمتشان به آدمی هم همین است.  دین به جهان آدم معنا میدهد، مبدا و مقصد میدهد، علت میدهد، دلیل می دهد و از همه مهمتر فلسفه میدهد.

نه همه مردم، باید و نه همه آن ها را توان و زمان اینست که برای زندگی خودشان فلسفه سازی کنند. ولی چیزی که همه مردم به آن نیاز دارند ایمان و اطمینان قلبی است؛ به اینکه مبنایی که برای داوری هایشان، برای انتخاب هایشان، برای اخلاقشان و برای اعمالشان دارند درست است؛ خوب است و به نیکی می انجامد. دین این معیارها و ارزش ها را به رایگان به آدمی می بخشد و او را از سرگردانی و بدبینی و پوچ انگاری نجات می دهد.

اما ایمان آدمی از دست میرود اگر خودش را در معرض قرار ندهد. فرد دیندار باید ارتباط خود را در طول اوقاتش با منابع فیض بخش دین حفظ کند تا دینش حفظ شود. اگر غفلت کند و رها کند کم کم فراموشی و سردی می آورد و از ایمانش کم می شود. روزه و کلا دیگر عبادیات آدمی هم درست برای همین است. باید با اعتقاد، ایمان و برای محور اصلی اعتقادات دینی، یعنی خدا هم باشد تا اثر گذار شود. عبادیات یک کارکرد مهمش همین نور گرفتن قلب است از منابعی که دین برای آدمی به ودیعت نهاده. این هم که مومنین برای هم آرزوی قبولی عبادات میکنند یعنی برای هم آرزوی اثربخشی آن ها را دارند و اینکه قلبشان نور این اعمال را گرفته باشد و ایمانشان قوتی پیدا کرده باشد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۴ ، ۱۴:۵۴

نفس گرمی نیست

سنَت، این سنَت دیرینه ماست

کز هیچ کس اش شرمی نیست

قصه معنی و صورت برجاست

مجمع صورت و شور ... معنی و شعور

و گریز همگان از معناست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۴ ، ۰۳:۲۰

نظرات اپیکور (271-341 ق.م)درباره "دوست".اپیکور یکی از ابرمردای تاریخه. فوق العادس این بشر.

==========================

ما وجود نداریم مگر وقتی کسی باشد که بتواند ببیند ما وجود داریم. آنچه میگوییم هیچ معنایی ندارد مگر زمانی که کسی بتواند آن را بفهمد. در میان دوستان بودن یعنی همواره هویت خود را تایید کردن؛ دانش، مراقبت و علاقه آن ها به ما، این قدرت را می دهد که از رخوت و کرختی بیرون بیاییم. در صحبت های معمولی بسیاری از آنان با ما شوخی میکنند و نشان می دهند که ضعف های ما را می دانند و آن ها را می پذیرند و بنابراین، به نوبه خود، می پذیرند که ما در دنیا جایی داریم.می توانیم از آن ها بپرسیم "اون یارو ترسناک نیست؟" یا "هیچ وقت احساس کردی که...؟" و منظورمان را درک کنند، نه اینکه با حیرت بگویند "نه، اصلا" - جوابی که ممکن است احساس کنیم حتی زمانیکه با دوستانمان هستیم به اندازه کاشفان قطب شمال تنها هستیم- .دوستان واقعی، ما را با معیارهای دنیوی نمی سنجند، آن ها به خود اصلی ما علاقه دارندمثل زوج های آرمانی، عشق آن ها به ما، متاثر از جایگاه ما در سلسله مراتی اجتماعی نیست، و بنابراین، ما بر سر پوشیدن لباس های کهنه و نشان دادن اینکه امسال پول کمی در آورده ایم دغدغه خاطری نداریم.ممکن است جستجوی ما برای بدست آوردن پول هیچ دلیلی جز جلب توجه اطافیان و اجتماع نداشته باشد اما قلیلی از دوستان هستند که میتوانند به ما عشق و محبتی ارزانی دارند که حتی ثروت قادر به تامین آن نباشد.

(برداشتی از کتاب تسلی بخشی های فلسفه)


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۴ ، ۱۴:۴۳

یک موضوعی که فلاسفه بر آن اصرار دارند نیاز معلول در تمام مدت وجود خود به علت است. چیزی که متکلمین نمیپذیرفتند. 

متکلمین معتقد بودند که معلول فقط در حدوث و ایجاد نیاز به علت دارد و بعد از آن مستقل از علت خواهد بود.

سو تفاهمی که اینجا صورت گرفته این بوده که فلاسفه ملاک نیاز معلول را به علت در "ممکن" بودن معلول میگرفتند ولی متکلمین در حدوث آن.

برای هر کدام از این ملاک ها از اساس، علیت معنای جداگانه ای پیدا میکند. متکلمین ساخت ساختمان توسط بنا را تابع رابطه علیت میدانستند اما فلاسفه نه. فلاسفه این مثال ها را ترکیب میدانند و معتقدند ترکیب به معنای ایجاد یک موجود جدید نیست. 

اما چیزی که واقعا بوجود می آید چطور در تمام مدت وجودش، نیاز به علت دارد؟

مختصرا میشود این را با مثال هایی روشن کرد. در همان مثال بنّا، شما حرکات دست بنا را در نظر بگیرید. حرکات دست بنا، هم در ایجاد و هم در وجود نیازمند او هستند، و تا زمانی که بنّا باشد حرکت دستش هم هست. همچنین سیبی را که فردی ممکن است در ذهن خود تصور کند هم به همین شکل است.

مصالح ساختمان هم حاصل روابط شیمیایی ذرات سازنده آن هایند که هم در ایجاد و هم در وجود، آن را به خود وابسته میکنند.

درواقع حکما این قسم ایجاد و وجود را علیت می دانستند نه آن ترکیب و تضمیم را....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۴ ، ۱۶:۱۴

فلاسفه میگویند علم انسان به خودش علم "حضوری" است. یعنی در مقابل علم به چیزهای دیگر که "حصولی" و بدست آوردنی است، انسان از خودش و درونیاتش و ذات و نفسش علم اوّلی دارد، یعنی علمش همان معلومش است بر عکس علم حصولی که معلومش چیز دیگریست و علم به آن، یعنی تصویری از آن، که در ذهن ایجاد می شود. 

اما در اینجا خود معلوم در عالِم وجود دارد لذا علم به آن با خود آن یکیست. خیلی باحال است هان:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۴ ، ۱۴:۳۵

البته به طور کلی فرزانگان همه دوران ها پیوسته یک چیز را گفته اند و سفیهان که در همه اعصار اکثریت عظیم را تشکیل می دهند، همواره عکس آن عمل کرده اند و از این پس هم چنین خواهد ماند. از این رو ولتر می گوید: "این جهان، هنگامی که ترکش میگوییم، همانقدر احمقانه و همان قدر پلید است که آن را به هنگام ورود یافتیم."

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۴ ، ۲۰:۰۱

هنرمند یعنی کسی که میتواند یک نوع حس ناب را درون مخاطبش برانگیزاند.انسان ها -حتی اگر خودشان هم ندانند- تناسب و زیبایی را خوب میفهمند. اما اگر دقیق تر بنگریم، این صِرف زیبایی پوسته نیست که انسان ها را جذب میکند و اثر را ماندگار، بلکه محتوا و مغز اثر است که اثر گذاری بیشتر و البته ماندگاری را از آن خود میکند. مساله ای که اکثر هنرمندان با آن مواجه اند نداشتن فلسفه است.اگر فلسفه ای نباشد و نگاه مخصوصی نباشد اثر توخالی و سبک می شود...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۴ ، ۱۹:۴۲

به مناسبت علی ابن ابی طالب ع

=====================

گاهی وقت ها به این آدم فکر میکنم و همیشه به یک نقطه میرسم: مقدس کردنش اشتباه است. درست همانطور که فکر میکنم مقدس کردن محمدابن عبدالله ص و کتاب معجزه اش اینگونه باشد. 

اینها به نظر من برای اینکار نیامده اند. نیامده اند که برای نامشان صلوات بفرستیم و جلدشان را ببوسیم. نیامده اند که با تحیر و شگفتی دربارشان حرف بزنیم. نیامده اند که هر چه میتوانیم در حاله ای از تقدس فرو ببریمشان و دست نایافتنی شان کنیم.

درست در نقطه مقابل و همان طور که در کتابشان آمده آنها آمده اند که بگویند میشود یک انسانی باشی که در بازار میگردد و با مردم حشر و نشر دارد، میخرد و میفروشد ولی اخلاق دارد؛ با بقیه مردم زندگی میکند ولی زندگیش دارای معنا و ارزش است و حاضر است با رعایت اعتدلال و عقلانیت حتی جان خود را در راه ارزش خود بگذارد و آنطور زندگی کند و آنطور بمیرد که اعتقادش است. آمده اند که بگویند -اگر پایمان را جای پایشان بگذاریم- تا معراج هم میشود رفت. آمده اند که بگویند انسان میتواند در حالیکه این دنیایی است و همینجا زندگی میکند در آن غرق نشود و گاهی به آن از بالا هم نگاهی بیاندازد، از جایی که درآن بوده و در آن هست و از جایی که باید به آن برود بپرسد و همینطور هرجایی و هرزه اوقاتش بی آنکه بداند سپری نشود. 

تقدس همیشه همراه می شود با نوعی دست نیافتنی بودن. کاری که باید بکنیم در وهله اول همین است، تقدس زدایی در کنار حفظ حرمت و احترام. باید این ها را بشدت در دست رس و شدنی دید. آن هم نه در حرف بل در اعتقاد و باور قلبی. اینطوری که بشود آن ها هم کارکردشان را دوباره پیدا میکنند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۲۰:۰۸

اسطوره ای قدیمی در اروپا هست به نام "بیووُلف". قهرمانی که با دیوها و هیولاها میجنگد. او برای مبارزه با "گِرِندِل"، دیوی که به هنگام جشن های مردم سرزمین دانمارک به آنها حمله میبرد به آن سرزمین وارد میشود، و پس از کشتن گرندل به پادشاهی آن سرزمین میرسد. اما هنگامی که برای مبارزه و کشتن مادر گرندل میرود با سر گرندل باز میگردد و ادعا میکند که مادرش را کشته. 

اما بعد از چند سال هیولایی در قالب اژدها به سرزمین های او حمله می برد که در نهایت ، با تلفات و صرف هزینه های بسیار توسط خود او کشته میشود.

نکته ظریف و زیبای این افسانه قرن هفتمی اینست که بیوولف زمانی که برای کشتن مادر گرندل رفته بود با زنی که مادر گرندل، خود را در قالب آن درآورده بود می آمیزد و اژدها در واقع فرزند خود بیوولف است. در این جای افسانه معنای ایما و اشاره ای بعضی صحبت های پادشاه پیشین آن سرزمین -که خود روزی قهرمانی دیو کش مانند بیوولف بوده- راجع به گرندل روشن میگردد...

این افسانه مرا یاد این اصل اصیل می اندازد که مصیبت ها و شرور موجود در زندگی افراد، حاصل کوتاهی ها و اشتباهات خود آن هاست که جایی در زندگیشان مرتکب شده اند...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۴ ، ۰۱:۵۵

درباره "اطلاق" نمیشود به این راحتی حرف زد. درباره هر چیزی که مقید به اطلاق شود هم نمیشود به این راحتی حرف زد. اینطور که بنظر میرسد انسان قوه مطلق شناسی ندارد. درک و فهم امر مطلق -از هر نوعش- نیاز به یک وجهه مطلق دارد. آیا چیزی که دائما در حال صیرورت و تغییر است، میتواند چیزی که هیچ صیرورتی ندارد را درک کند؟ ولی چیزی که در قوه های ادراکی انسان نیست، همین قید اطلاق است. پس ما دو راه را پیش روی خود می یابیم: یا انکار وجود امر مطلق؛ یا انکار توان درک آن توسط انسان.

اما اینجا یک سوال اساسی پیش می آید و آن اینکه ما چه بخواهیم وجود امر مطلق را رد کنیم و چه بخواهیم امکان ادراکش را انکار کنیم باید درباره اینکه از اساس چطور این مفهوم در ذهن ما شکل گرفته پاسخگو باشیم. نهایتا خود کلمه امر مطلق را باید از جایی و از نشانه ای دریافته باشیم و برایش تعریفی در نظر گرفته باشیم وگرنه که خبر از معدومات داده ایم و کاری ممتنع.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۴ ، ۲۳:۴۰

"آقا برای شما چه فایده ای دارد که پادشاه چین شوید به شرط آنکه آنچه بوده اید را فراموش کنید؟ آیا این عین آن نیست که گویی خداوند در عین حال که شما را از بین میبرد، پادشاهی در چین بیافریند؟"

کتاب دونکن-نوشته لایبنیتس

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۴ ، ۲۳:۴۵

میدانم چیزی که می خواهم بگویم شاید غم انگیز باشد؛ و میدانم که آدمی از مواجهه با هرآنچه که واقعیت حزن انگیزش را برملا میکند گریزان است ولی این چیزی را تغییر نمیدهد... نمیدانم شما هم متوجه شده اید یانه! آدم ها به هم دل میبندند و وابسته میشوند فقط برای یک چیز، آدمها فقط برای تقسیم دردها و رنجهاشان است که به هم میپیوندند. خوب که نگاه کنی آن فیلسوف پیر و منزوی* را محق میبینی که زندگی آدمی را پاندولی بین رنج، و ملال حاصل از رهایی از آن میدید. آدمی همیشه در حال رنج کشیدن است، و تنها عطیه ای که او را قوت عبور از هر مرحله می دهد، امید است. امید گذار از این رنج ها و رسیدن به آرامش، رسیدن به آسودگی و خوشی. لمحه های زودگذری از زمان که اگر اندکی بیشتر به طول انجامد، خیلی زود جای خود را به ملال میدهد؛ ملالی که نقطه عظیمتی میشود برای یک مرحله جدید از رنج. و این دور به ظاهر ناتمام را که زندگی مینامیم ظاهرا فقط مرگ است که پایان میدهد. 

ارزش. شاید تمام ارزش ها برای توجیه و تسکین همین رنج ها و دردها ساخته شده باشد. آری اگر جهانی را بسازیم که برای ما و به مرکزیت ماست؛ دنیای دیگری که درآن خبری از درد و رنج نیست و خدایی را که عاشق ماست و حکیمانه ما را به صبر فرامیخواند؛ شاید تحمل این همه مرارت را آسان تر کند اما چیزی که من درک میکنم و آن را بی هیچ واسطه ای حس میکنم فعلا همین رنج هایی است که در همه جا پراکنده اند...

*منظور شوپنهاور است.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۴ ، ۰۱:۵۵

دریا که آرام است و یک قایق سواری آرام و بی خطر را تجربه میکنی، حس خوبی دارد، یک حس همراه با آرامش و خوشی. شاید حتی گاهی به مواج شدن دریا هم فکر کنی و با خودت هم بگویی مشکلی نیست. اما آن وقت که اقیانوس درست شبیه تپه ماهورهای شنزارها، بالا و پایین میرود و گاهی که کشتی در قعر، و در بین چند دیوار سیاه رنگ وحشی و خشمگین آب قرار میگیرد ک از هر سو به دیوار قایق هجوم می آورند؛ آنوقت است که فرق قایق رانان مدعی و مردان حقیقی دریا معلوم میشود.

این را گفتم که الان ذهنم درست شبیه همان دریای وحشی، متلاطم شده و من هم درست شبیه قایق رانان مدعی اما وحشت زده در بین هجوم این افکار و اندیشه های تازه رسیده، ترس از غرق شدن دارم. 

خیلی سخت است وقتی کسی که برایش خیلی احترام قائلی به تو بگوید فرزندم! چطور فکر میکنی اگر نه غایتی، نه وحدتی و نه حقیقتی در این دنیا واقعیت داشته باشد؟

و تو پاسخ بدهی شما چه فکر میکنی وقتی این همه کسی را تهی میکنی؟ چنان تهی که دیگر نه هدفی، نه این دنیای به هم پیوسته ای و نه آن دنیای دیگری که به این دنیایش معنی بدهد برایش می ماند. 

و او پیش گویی میکند که: و حتما الان این اخلاق است که میخواهی وارد زندگیت کنی و همنشینش شوی؟

و من متحیر میمانم و قبل از اینکه خودم را جمع کنم تا بپرسم چطور...؟

میگوید: این یک قانون است فرزندم. هر چه انحصار طلبی امر متعالی در زندگی آدمی کم رنگ تر میشود اخلاق رنگ بیشتری پیدا میکند؛ و از اساس این راستی و راستینگی است که آن سه مؤلفه به ظاهر بدیهی را اینچنین بیرحمانه نقد میکند. راستی برخاسته از اخلاق...

پ.ن: تمام فیلسوفانی را که آشنا شدم، قابل احترام و اثر گذار بودند، اما نیچه آرامش را از انسان میگیرد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۴ ، ۰۳:۱۰

همه دین هایی ک دیده ام ادعای نجات بخشی بشر را دارند، اما آیا برای نجات بخش بودن نیاز به گرفتارانی که در نجات خود ناتوانند نیست؟ دین به وجود این آدم های گرفتار حقیر نیاز دارد. پس طبیعیست که گاهی -برای بقای خودش هم که شده- دستش را در تولید این آدم ها باز میگذارد. دین ها اول باید مردم را گناه کار کنند تا بعد بتوانند قهرمان وار آن ها را از زیر بار این گناهان نجات دهند، اول باید آن ها را جهنمی کنند تا بعد قهرمان وار بیایند و با خرید گناهانشان آن ها را نجات دهند و به بهشتی ک تصویر میکنند بازگردانند. دین همیشه بین آدمی و خودش جنگ میسازد، بین خیر و شر خودساخته ی القا کرده در ذهن مردم زودباور، جنگ های اساطیری می سازد و گاهی خیر و گاهی شر را پیروز میکند، آدمی را از آنچه باید باشد به جنگجویی ک دائما در حال جنگ با خودش است و دارد از خودش کم میکند بدل میکند. انسان هایی می سازد ک از شر گناهان دین ساخته، به دین نیاز همیشگی حس میکنند. در تولد و زنده ماندن و مرگ و حتی پس از مرگ، و بزرگی ادعا را باش! که حتی در زندگی پیش از دنیا هم او را به خود وابسته معرفی میکند. دین همه چیز را برای خود میخواهد...

==========================

نقل به مضمون نظر نیچه درباره دین.

البته نیچه این مطالب را درباره دین مسیحیت بیان میکند...

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۲۵

براستی کدام دست نوشته ای را از کدام نویسنده ای میشود خوب درک کرد قبل از آنکه نگارنده اش را خوب بشناسی؟ آیا ممکن است به فهم نوشته کسی دست یافت درحالی که نه میدانی چه دغدغه هایی داشته، چه تجارب شیرین و تلخی داشته، چه علایق و وابستگی هایی داشته و از چه چیز هایی متنفر بوده؟ آیا میشود کسی را فهمید در حالی که ندانی در چه محیطی با چه ارزش هایی و با چه اعتقادات و انتظارات عمومی ای رشد کرده و چه تحولات و تغییرات ذهنی ای برایش پیش آمده؟ نوشته های انسان ها را نمیشود از آن ها جدا کرد؛ نوشته های انسان ها قسمتی از وجود و هویت آن هاست که برای همیشه روی کاغذ نقش بسته است و اگر آن نوشته را از آن وجود و هویت خالی کردی؛ از روح و جسم متن کاسته ای؛  و براستی چه خیانتی بدتر از این در حق نوشته و نویسنده می شود کرد؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۵۹

دیالکتیک را روش خودساخته سقراط میدانند. فارغ از اینکه آیا این مطلب صحت دارد یا نه، دیالکتیک نوشتاری روش بسیار سودمندی در استدلال است. در دیالکتیک خودت را مجبور میکنی که جای طرف مقابل فکر کنی، مجبور میشوی با خودت بگویی: اگر من جای منتقد خودم بودم به چه چیزهایی فکر میکردم و چه چیزهایی برای من سوال برانگیز بود. 

و جالب اینجاست که در این فرایند مجبور هستی به جای آدم های مختلف فکر کنی، مجبوری پایت را در کفش خیلی ها بکنی و نظریه ات را با ارزش ها و قواعد فکری آنها داوری کنی؛ این مدارای آدم ها را خیلی خیلی زیاد میکند.

حالا اگر دیالکتیک گفتاری را در مباحثه و گفتگو انتخاب کنی این میشود نور علی نور! مستقیم با منتقدین هم داستان شدن و هم کلام شدن، کم و کاستی های آدم و نظریاتش را بر آفتاب می افکند. این است که میگویند در تنهایی فکر کردن، آدمی را جسور و شیر صفت میکند اما نشر آن ها ضعف آن ها را برملا می کند و جسارت و شیرصفتی را با تواضع و بینش عمیق تر جایگزین میکند.

دیالکتیک خیلی به اخلاق نزدیک تر است، شاید برای همین باشد که سقراط این همه اخلاقی زندگی کرد و این همه اخلاقی مرد...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۳۳