دیالکتیک یک نافیلسوف

باید تکلیف خود را با بعضی چیزها روشن کرد

دیالکتیک یک نافیلسوف

باید تکلیف خود را با بعضی چیزها روشن کرد

اینجا مجموعه ای از اندیشه های یک نافیلسوف معمولی را خواهید خواند. از نظر دادن دریغ نکنید...
نکته: مطالب این وبلاگ حتما با ذکر منبع یا نام نویسنده هستند؛ پس مالکیت مطالبی که بدون ذکر منبع آمده مربوط به همین وبلاگ میباشد:)
اینستاگرام: daily_dialectic

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۸۹ مطلب با موضوع «فلسفی» ثبت شده است

بیاییم هیچ نوع تعصبی به هیچ گزاره و مفهومی نداشته باشیم. هیچ گزاره و هیچ تفسیری مقدس نیست. هیچ کدام از معتقدات و باورهای ما حتمی نیستند. 

هیچ وقت نگذارید در دانسته ها و باورهایتان بمیرید که مرگ انسان ها آن وقتی است که چیزی در وجودشان نو نشود و باور تازه ای و حقیقت تازه ای را نیابند و باوری در آن ها از نو شکل نگیرد و مفاهیم ذهنشان جای خود را به دریافت های تازه ای ندهند.

.

یک مثال مهم برای خداباوران:

خدایی که شما میشناسید هیچ وقت با خدایی که می توانید بشناسید برابری نمیکند. هر لحظه باید دنبال درک تازه ای از خدا بود. هر لحظه باید کلمه خدا را از مفهوم قبلی خالی کرد و با مفهوم تازه ای پر کرد. باید دم به دم خدایتان را تازه کنید تا جانتان تازه شود. اگر خدایی که الان میشناسید همانی باشد که سال پیش می شناختید به خودتان ستم کرده اید و باید بدانید که خدای سال پیش دردی از انسان امسالین دوا نمیکند...

.

پ ن: کسی که می گوید مراقب باشید خودتان را در معرض سخنان دیگرانی (حالا هر دسته و قوم و آیین و مذهبی و کتابی) قرار ندهید، مبادا از حق (که لابد خودش یا هم کسوتانش گفته اند) منحرف شوید، خیر خواه شما نیست. 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۵۵

اجالتا بو برده ام که راهی برای حقیقت هست که تمام عصر روشنگری و فلسفه تحلیلی و در کل فلسفه جدید در پیشگاهش مثل یک شوخی و مثل یک بازی با کلماته.

حقیقتی که در دیالکتیک وجودی ( و نه مفهومی) افلاطون هست.

صعود وجودی فیلسوف و حضور در محضر حقیقت و تماشای بی پرده و یکی شدن با حقیقت. 

جایی فراتر از هر جور صورت و فراتر از هر جور وصف. جایی که فکر و مفهوم و زبان تمام می شود و ساحت بی صورتی و بی زبانی و خاموشی شروع می شود. 

جایی که در قال نمیگنجد و فقط با حال و حضور و آن هم حضور با تمام وجود ادراک میشود. درکی فراحسی. نوعی درک که با تبدیل ادراک کننده به ادراک شونده ممکن می شود. با یکی شدن. وقتی که بیننده و دیده شده دو چیز نیستند و مفهوم و فهم کننده دو چیز نیستند. جاییکه فقط یک چیز هست. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۵ ، ۲۱:۵۸

شما مثلا ارسطو (و کلا مشائیان بعدی) را در نظر بگیرید! این ها را و فلاسفه اصطلاحا تحلیلی امروزی را استدلالی می نامم. به این معنی که روش این ها روش استدلال های منطقی و ریاضی است.

اما آیا با این تعریف، افلاطون (و کلا افلاطونیان و نوافلاطونیان) را، یا مثلا مولانا را میخواهیم فیلسوف ندانیم؟ این دسته دوم که شاید آثارشان به اندازه آثار دسته اول شامل تفکر سیستماتیک و دسته بندی شده نیست، جزو فلاسفه نیستند؟

.

اتفاقا به نظر من فلسفه محض و خالص، و آن معرفتی که سهم بیشتری از حقیقت دارد را باید در جاهایی مثل رسائل افلوطین و مثنوی معنوی یافت. 

در این تعریف دوم، فهم با روش عقلی و منطقی صرف بدست نمی آید. 

اینجا عقل، بیشتر ابزار پذیرش حقیقت است تا فهم آن. فهم حقیقت، فقط از طریق "حضور" ممکن می شود. یعنی رشد معرفتی فیلسوف حتما همراه رشد وجودیش ممکن می شود. به این معنی که راهی هست و فیلسوف خودش در آن می رود و "تماشا" میکند و "مشاهده" میکند و با حقیقت یکی میشود تا آن را درک کند. 

این کلمه "حضور" در این فلسفه نوع دوم کلمه کلیدی و اصلی است. فیلسوف تا در پیشگاه حقیقت حضور نیابد و با آن یکی نشود، به آن معرفت نمی یابد...

اما نکته اینجاست که ملاحظات این نوع دوم هم حتما وفق عقل است. گرچه در مقام بیان که می آید صورت بندیش دشوار است...

.

پ.ن: این بیت معروف مولانا هم میتواند اشاره به همین معنا باشد. ربط مستقیم وجود و معرفت...

یک نکته به رمز گویمت تا دانی

هر چیز که در جستن آنی آنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۵ ، ۲۰:۲۷

.

فلسفه -آنطور که تاریخ های فلسفه میگویند- از گوش دادن به طبیعت آغاز شد.

در حقیقت اولین موضوع فلسفی که توجه اولین فلاسفه را به خودش جلب کرده تغییرات موجود در طبیعت بوده. 

اینکه چطور وقت پاییز همه چیز دنیا دگرگون میشود؟ فصل ها چطور دنیا را رنگارنگ میکنند؟ مردن و زنده شدن، تغییر رنگ ها و در کل این همه تغییرات و تحولات باید نهایتا بر چیزی عارض شود. 

تمام هنر فلاسفه ایونی -طالس و آناکسیمنس و آناکسیمندر- توجه به همین ماده ای بود که عقلا باید پشت این تغییرات باشد. چیزی که این همه تغییرات را میپذیرد و با این حال ثباتی هم هنوز در عالم هست و مثلا درخت پاییز را همان درخت بهار نگه میدارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۵ ، ۲۱:۴۰

راحت میپذیریم که از دستمان بر نمی آید. بدبختی هم همین جاست. 

میگوییم باید حتما لااقل یک گروهی اول پشتمان در بیایند یک عده ای همراهمان شوند یک سازمانی، ان جی اویی، کانونی بسازیم بعد برویم سراغ انجام آنچه ادعا میکنیم باور داریم!

ای کاش قبل از اینکه به چیزی خارج از خودمان باور پیدا کنیم به خودمان ایمان می آوردیم.

یک برداشت آزاد از بخشی از آیه 47 سوره سبا قرآن:

قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُمْ بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى...

پس شما را به یک چیز توصیه میکنم. اینکه یکی یکی و دوتا دوتا برای خدا قیام کنید...

گفته یکی یکی و دوتا دوتا! بی انتظار هیچ حمایت و پشتوانه خارجی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۵ ، ۲۱:۳۲

دیر یا زود وقتی با هر کدامشان آشنا شده ام در چشم های همه آدم ها هراس را که  میراث قرن ها سرکوب و خشونت و بیماری و مرگ و در یک کلمه ضعف نسل های پیشین است مشاهده کرده ام.

خارج از ذهن های ما ترس وجود ندارد. هر چه هست از درون تراوش میکند و درست مثل سرمای مرگ، جسارت نفس را سرکوب و ساکن میکند. 

صورتی را که تا یک قدم قبل، شاد و پر انرژی بود، یک کلمه، یک صحنه یا یک صدا مچاله میکند و چه قدر ترحم برانگیز است تلاش بیحاصل پنهان کردن ترس در زیر پوست نازک و بیرنگ صورت ها .

نترس ترین آدم ها کودکان هستند. آنها هنوز این بسته میراثی را دست نزده اند. هنوز از شکست ها و شکستگی ها با خبر نیستند و هنوز بابت ترس از خواست های خود نگذشته اند. -با این خیال که به عافیت نزدیکتر باشد-

براستی روشن ترین نشان گذار از کودکی به بزرگسالی را چه نامیده ایم؟ آنچه را که احتیاط و مآل اندیشی می نامیم چیست؟ چیزی غیر از ترس های دم دستی و مبتذل دنیای بزرگ تر هاست؟ و آیا این نشان از یک جور بیماری و رنج ویرانگر نیست؟

دنیای کوچکترها کوچک است چون معرفت کم تری دارند ولی دنیای بزرگتر ها کوچک است چون ترس های بزرگ تری دارند . رشد توامان معرفت و ترس، دنیای آدم ها را کوچک نگاه می دارد...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۵ ، ۱۳:۰۰

طبیعت جهان با جدیتی بی حد و اندازه گردش دارد و هیچ پروای هیچ کدام از مزخرفاتی که ممکن است در ذهن های کم بهره ما بیاید را ندارد...

میسازد، زنده میکند، می میراند، خراب میکند و رودربایستی هیچ کس هم را ندارد.

انسان هم جزوی از کل این طبیعت است. طبیعتی خیلی خیلی هوشمند و خودآگاه و خیلی هم حسابگر. اخلاقی دارد که همه ما بویی از آن برده ایم. تکلیف هر کس را هم اندازه فهمش به گردنش گذاشته تا اگر فهمید و تکلیفش را ادا نکرد پایش را بخورد. هر فلسفه ای که انسان را تافته ای جدا بافته از این طبیعت آفریننده و هوشیار بداند قصه و افسانه است...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۵ ، ۰۰:۳۰

فلسفه از حیرت می آید و سپس بی توجه به چیزهایی که حیرت را ساخته اند در پی مفهوم و چیستی حیرت می افتد.

 یعنی میگوید من کاری به حیرت آفرین ها ندارم. من باید ببینم حیرت چیست؟ و چطور میشود که چیزی مصداق آن می شود؟ و آیا وجودی خارج از ذهن آدمیزاد هم دارد یا نه؟ آیا نسبی است یا نه؟ آیا آیا آیا ...

وقتی این جهان را درست نگاه میکنم چیزی جز تحیر نمی افزاید و رازگشایی های فلاسفه جز تسکین های موقت و برامده از ذهن هایی خیلی خلاق و خیلی حواس جمع چیزی نیست...

جهان هر چه هست، از هر جا آمده و هر جور سرنوشتی که داشته باشد ما آدم ها حداکثر مثل کودکانی شلوغ کار و کنجکاو هستیم که بعید است زیاد اهمیتی در کل این نظام کائناتی داشته باشد.. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲۶ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۴۷

گاهی برخوردهای سنت و مدرنیته خیلی جذاب و گیج کننده می شود. تفاوت های سنت و مدرنیته بخصوص در ارزش های اخلاقی و خوب و بدهای رفتاری خیلی خوب خودشان را نشان میدهند.

یکی معتقد است که بازیگر و موسیقی دان ایرانی باید فلان گونه رفتار کند و دیگری به چیزی کاملا متضاد معتقد است. اولی که میبیند زورش به این هجوم فرهنگی نمیرسد و هر روز معتقداتش دارد بیشتر به فراموشی میرود و بیشتر از سکه می افتد زورش میگیرد و حتی فحش ناموسی هم میدهد و دیگری از شدت تعجب با چشمانی از حدقه بیرون زده به رفتار و گفتار اولی مینگرد که مگر چه اتفاقی افتاده؟؟؟

یکی داستان حضرت ابراهیم و قربانی کردن فرزندش را از نظر اخلاقی بررسی میکند و مطلقا هیچ نقطه وفق اخلاقی در آن نمیابد و دیگری سفره پهن میکند و از شدت شادی و هیجان آمدن چنین عیدی در پوست خودش نمیگنجد.

من نمیگویم باید چه بشود یا بهتر است چه اتفاقی بیافتد! اما چیزی که میبینم همان روال طبیعی از میدان بیرون رفتن سنت ها و جا باز شدن برای مدرنیته است. مدرنیته ای که ارزش های اخلاقی و خوب و بد و جهان بینی و فلسفه مردم را در همه جای دنیا دارد یک دست میکند. 

مومن و کافر و دیندار و بی دین و شیعه و سنی و همه این دسته بندی های سنتی را کنار میزند و انسانیت و حقوق بشر را با قوت و قدرت جایگزین آن دسته بندی ها میکند.

چیزی که من میبینم ضعف روزافزون سنت و نفوذ بیسابقه ارزش های جدید است...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۳۳

هیچ چیزی واقعی تر از رنج و لذت در جهان انسان ها پیدا نمیشود. 

فیلسوف خوب فیلسوفی است که مردم را به جایی راهنمایی کند که لذت بیشتر و رنج کمتری هست .

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۵ ، ۱۶:۱۶

مرز بین خوب بودن و بد بودن؟!

به نظرم هر چه باشد مهم باور این است که حتما از هر مویی باریک تر است!!!

و عجیب این جاست که هر چه خوب تر و هر چه بدتر آن مرز هم باریک تر... 

و باز هم عجیب تر اینکه هر چه بد بودن را از خود دور تر بدانیم یعنی به آن نزدیک تریم... 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۵ ، ۰۲:۴۹

سهمگین تر از فکر کردن راجع به مرگ، فکر کردن راجع به تولد است. تولد یعنی حضور ناگهان یک موجود در یک محیط. نه زمانش، نه مکانش نه محیطش هیچ کدام به اختیار خودش نیست. از این ها مهمتر اینکه اصل به وجود آمدنش هم در اختیار خودش نبوده. 

فقط ناگهان به وجود آمده. درون دنیایی که او را احاطه کرده و شکل داده. نه شناختی دارد و نه تجربه ای. تنها چیزی که میداند این است که باید زنده بماند. همه آن هایی که متولد می شوند در قدم اول دنبال زنده ماندنند. عجیب است! با اینکه نمیدانند چرا ولی آن را خوب هم بلدند...

تولد حاصل از لقاح. ملاقات دو ماده گوناگون که هر یک بخشی از خصوصیاتت را در بردارند و تو در رقابتی با شانس بردن نزدیک به صفر پیروز شده ای. و حاصل این پیروزی تولد است. تولد موجودی که حس دارد، درک میکند، به حافظه میسپارد، رشد میکند و تغییر میکند. و با تمام این احوال، هیچ ادعایی درباره قبل از تولدش نمیتواند داشته باشد. موجودی که نبوده و حالا هست. گذار از عدم به وجود، از نیستی به هستی، از بی حسی و بی دغدغگی به تجربه رنج و لذت، از بی اثری محض و بی خبری به فعلیت و آگاهی...

ظاهرا وجود داشتن بر وجود نداشتن ارجحیت دارد. با اینکه کسی نمیداند این احکامی که برای عدم بر میشمارند واقعا مربوط به قبل از تولد ما هم هست یا نه؛ ولی ظاهرا و از دید مادیش ما قبلا نبوده ایم و فقط حالاست که میتوانیم بگوییم واقعا هستیم.

در عدم خبری نیست، در عدم فعلی نیست، در عدم آگاهی نیست و در عدم عدم است نه وجود و پس در عدم چیزی که وجود داشته باشد نیست و حقیقتا گذار از این همه چیزی که نیست به این همه چیزی که هست جای شگفتی دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۲۸

بعضی ها از تنهایی به همه چیز پناه میبرند. یکی به اطرافیان، یکی به بازی، یکی به بنگ و افیون  و دیگری به کتاب و سرگرمی های مبتذل و دم دستی دیگر. اما به نظر من هیچ گریزی از تنهایی نیست. همه آدم ها تنهااند. درست اگر ببینیم خودمانیم و خودمان. ما اصلا چه میدانیم این ها که اطرافمان وول میخورند چی هستند؟! ما غیر از خودمان چه چیزی را میتوانیم بفهمیم؟!

اما بعضی ها میزنند به دلش. از خودش به خودش فرار میکنند. اگر به تنهایی تن دادی یک جور خاصی میشوی. مثل آدم هایی که زیاد گم میشوند. آخر میدانید که گم شدن هم حدی دارد. اگر از حدش گذشت دیگر گم شدن نیست.نمیدانم چیست! فقط میدانم که گم شدن نیست چون وقتی آنقدر گم شدی که از حدش گذشت میشوی آدم بیجا. تعلقی نمیماند و وقتی هم که تعلقی نباشد گم شدن از چی؟

تنهایی گاهی آدم را در خودش گم میکند. آدم هایی که در خودشان گم میشوند هم همینطور اند. خودشان در خودشان باید از خودشان بگذرند و به خودشان برگردند. ظاهرا که کار سختی است. اما اگر بشود، همه کسانی که تا تهش رفته اند گفته اند که خیلی خوب میشود. از قضا با معرفت ها همیشه همین مسیر را پیشنهاد میکنند: از خودت در خودت به خودت. پیش مقدمه اش هم ظاهرا تنها شدن و فهم تنهایی است...


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۵ ، ۰۲:۰۲

ایمان و مسائل اطراف آن را بسیاری از فلاسفه تحت عنوان الهیات از فلسفه جدا میکنند.

دلایل فلاسفه مختلف، البته متفاوت است. برخی مثل قدیس توماس و پاسکال معتقدند انسان طبیعتا توان این را ندارد که با اتکا به عقل تنها، تمام حقیقت را درک کند و حمایت و هدایت خداوند لازم است.

برخی هم مثل تجربی مذهبانی مانند هابز معتقدند چیزی را که ما تجربه نکرده ایم نمیتواند معنا داشته باشد. جوهر روحانی یا موجود لایتناهی و لایزال را ما ساخته ایم تا موجوداتی را تقدس بخشیم که درکی از آن ها نداریم و فقط احتمال میدهیم که وجود دارند.

هر چه که باشد ایمان وجود دارد و اصلا آسان نیست اثبات اینکه همه انسان هایی که از طرق مختلف در سرتاسر تاریخ در پی یک موجود متعالی و مقدس، تجارب دینی مشترکی داشته اند یکسره اشتباه کرده اند و در گمراهی و حماقت  محض بسر برده اند و میبرند. همچنین شاید ایراد شبهه راجع به هر گونه ماهیت متصوری برای آنچه خدا مینامند ساده باشد ولی برای رد وجود آن موجود متعالی محض اصلا راه ساده ای پیش رو نیست...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۱۷

ببینید غریزه بسیار قدرتمند و مشهودی در نوع انسان هست که باعث حفظ ذات و دوری از رنج و کسب حداکثر قدرت و لذت می شود. از این باب میگویم غریزه است که این را در تمام کودکان و در تمام سنین مختلف مشاهده میکنیم. یعنی می بینیم که آن ها نیازهای خود را از طریق گریه کردن اعلام میکنند، وقتی میترسند بدنشان منقبض می شود و در سنین بالاتر به پدر مادر پناه میبرند و وقتی کاری را به آن ها میسپاری تا لذتی را در آن برایشان تعریف نکنی انجام نمیدهند.

به نظر میرسد -طبق مشاهدات- این قانون را میتوان به دیگر موجودات زمینی هم نسبت داد و آن را به کل طبیعت هم تسری داد. در کل طبیعت هم میبینیم که موجودات دنبال حفظ ذات خود و حداکثر امنیت و آرامش، و حداقل صرف انرژی هستند. البته هم اگر غیر از این بود انواع مختلف هرگز نمیتوانستند به بقا ادامه دهند.

لذا به نظر میرسد قانون طبیعت این است. اما انسان ها در ارتباطات خود با هم دچار پیچیدگی های حاصل از روابط اجتماعی می شوند. جالب است که این پیچیدگی ها در سطوح پایین تر در حیوانات دیگری که گروهی زندگی میکنند هم دیده می شود. این ها باعث میشود قواعدی وضع شود. این قواعد علی الظاهر از طریق حفظ آرامش و صلح و امنیت کمک میکنند تا حداکثر حفظ ذات و لذت برای افراد بیشتری فراهم گردد. 

بسیاری از فلاسفه ریشه تمامی گرایشات و رفتار انسان ها را در همین غریزه لذت جویی میبینند.

گرچه این میتواند تا حد زیادی از قدر و ارزش انسان ها بکاهد ولی همه ما با عباراتی مانند لذت خوردن و آشامیدن، لذت عبادت، لذت ازدواج، لذت مادر/پدر شدن، لذت روابط جنسی، لذت سفر و ... آشنا هستیم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۴۶

- میدانید چرا در اکثر مواقع بحث و جدل بر سر مسائل بنیادین بی فایده و بی سرانجام میماند؟

- جهان بینی فرد مقوم مهمترین اعتقادات اوست. در عمل به نظرم فقط عقل نمیتواند ملاک شود. هر فردی قائل به یک الگوی جهان شناسی است و هر فردی جهان را به گونه خاصی میبیند. یعنی در یک بحث فلسفی باید قبل از اینکه جواب سلام فرد را بدهید اول ببینید که او در مسائل معرفت شناختی و وجود شناختی هر کدام چه معتقداتی دارد و قائل به چه فلسفه ای است. 

برای مثالی ساده: دکارت بر اساس نوع نگاهش به دنیا قائل به اختیار برای انسان بود در حالی که اسپینوزا بر اساس نگاه وجود شناختیش اصلا "نمیتوانست" حتی قائل به اختیار خدا هم باشد چه رسد اختیار انسان! همین مثال ساده نشان میدهد که چقدر فلسفه یک انسان میتواند در معتقدات و اخلاقش اثرگذار باشد. حالا شما افرادی را در نظر بگیرید که بی توجه به این مسائل شروع به بحث کنند! این ها اصلا زبان هم را نمیفهمند و اصلا ممکن است اصطلاحاتی که استفاده میکنند برای هر کدامشان معانی کاملا متفاوتی داشته باشد و طبعا بحثشان هم ابتر می ماند...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۵ ، ۱۴:۵۶

اگر خود را آگنوستیک میدانید انقدر راحت رد و انکار نکنید. حداکثر میتوانید بگویید من نمیدانم. تلاش و جزمیت این همه آدمی که خود را لاادری مینامند برای رد و انکار گزاره های ادیان را نمیفهمم. به نظرم نوعی تناقض این وسط هست. مگر نه که ندانم گرایی یعنی اظهار نادانی -یا عدم امکان دانایی- درباره برخی مفاهیم و مخصوصا مفاهیم ماوراء الطبیعی؟؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۴۸

به نظرم جهانی که ساخته شده برآیند رفتار ماست. معدل عمل همه انسان ها. از اول تا کنون. 

آنچه که آدم ها  روی کاغذ آورده اند حداکثر نماینده چیز خوب در نظر آن هاست -و نه حتی لزوما چیزی که درواقع به آن تمایل دارند-. آدم ها معمولا وقتی مینویسند حواسشان خیلی بیشتر از زمانی که رفتار میکنند جمع است. 

به نظرم میرسد که این ها همه اش در خودخواهی ما ریشه دارد. خودخواهی فردی آدم ها ریشه خیلی از بدبختی های جمعی آن هاست...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۵۳

راسل البته یک فیلسوف تجربی مذهبه و اظهار نظرهایی که داخل کتاب و راجع به فلسفه های مختلف آورده کمی -از این نظر- جانب گیرانه است. ولی کتاب در همه بخشرها و سرفصل ها اطلاعات مختصر و خیلی مفیدی رو در اختیار میگذاره. صحت مطالب هم با توجه به منابع قابل اطمینانه. دکتر سروش و دکتر ملکیان هم جایی دیدم که پیشنهاد کرده بودند. به نظرم این کتاب جمع و جور قطعا ارزش مطالعه داره...

---------------------------------

نویسنده: #برتراند_راسل

مترجم: #نجف_دریابندری

ناشر: پرواز

قیمت: 75 هزار تومان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۵ ، ۱۶:۲۵

1. میگویند روشن است که به عنوان مثال  همه انسان ها مفهوم زیبایی را میفهمند. من میگویم این گل خیلی زیباست و دیگری میگوید کم زیباست و دیگری میگوید زشت است و ... . بحث سر تفاهم روی مصداق ها نیست، مهم این است که همه این آدم ها به وجود یک معیاری به نام "زیبایی" اذعان کرده اند و قبول کرده اند که دارند این گل را با آن میسنجند.

2. میگویند اینکه ما نظر راجع به مثلا زیبایی یک گل میدهیم ابدا به این معنا نیست که حتما باید موجودی کلی به نام زیبایی در خارج از ذهن ما باشد. اگر بپرسید پس داریم گل را با چه چیزی مقایسه میکنیم؟ میگویند ما همه انسانیم و به واسطه اینکه از یک نوع هستیم دارای خصایص فیزولوژیک و ژنتیک مشترکی هستیم و همین ها هستند که این درک مشترک روانی و عصبی از اطراف را فراهم میکنند. در واقع مفاهیم کلی مثل زیبایی و انسان و حیوان و ... همگی نام هایی هستند که ما به درک ویژگی های مشترک خارج از خودمان داده ایم. نام اند نه موجود...

پ.ن: اولی ها را ایده_آلیست و دومی ها را نامینالیست میگویند.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۵۵

آتش بهترین هم نشین شب هاست. این کار را خیلی خوب هم بلد است. آتش موجود غریبی است. سرشار از عصیان و جاه طلبی و سرشار از مهر و بخشندگی. می خواهد هر چه هست را در بر بگیرد درحالی که چیزی را برای خودش نمیگذارد. همانقدر که میگیرد می بخشد. هم روشن میکند هم گرم.  یگانگی در عین چندگانگی است. یک چیز واحد است ولی هستش در گرو تغییر. بودی است که بودنش وابسته به شدن و تحول است. هر چه هست را میسوزاند و به خود تبدیل میکند ولی خودش هم هست و هم نیست. تا سوختن هست آتش هم هست. اگر لحظه ای آن سوختن و شدن متوقف شود دیگر آتشی هم نخواهد ماند. وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت...

پ.ن: فیلسوف خوب یونانی، هراکلیتس-5 ق.م- ماده المواد عالم را آتش میدانست...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۱۲

اختیار و جبر

انتخاب و تقدیر

دلیل و علت

همه انسان ها به خوبی وجود هر دو سنخ را در زندگی خودشان تجربه و تایید میکنند. اما حداقل من تا به حال تفسیر یا مدلی که به خوبی سهم هر کدام را ادا کرده باشد ندیده ام...یعنی به نظر میرسد چیز قابل پیشبینی در این وسط نباشد...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۵ ، ۱۴:۰۶

اگر این همه آدم بیکاری که تفلسف را عمق های غیر واقعی و انتزاعی داده اند این همه انرژی و زمان را برای بهتر شدن جهان و شادی افزایی و غم زدایی از آن گذاشته بودند به نظرم حاصل بیشتری از عمرشان برده بودند؛ جهان هم جای بهتری میشد...

پ.ن: من با تفلسف و تعقل حقیقتا مخالفتی ندارم. من با فلسفه به عنوان کرسی دانشگاه، شغل، بهانه مرید پروری و طرفدارآوری، تنها دغدغه اصلی زندگی یک انسان و زمانی که مسائلش از زندگی آدم های واقعی دور میشود مشکل دارم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۱۳

به نظر می رسد تصور شر و خیر در انسان ها ربط مستقیمی به رنج و لذتی که می برند دارد.

بسیاری از شرور مستقیما باعث رنج اند و بسیاری دیگر لذت های آنی  و رنج های پایدار و عمیق بعدی را در پی دارند. برخی دیگر هم هستند که باعث رنجش واحد بزرگتر انسانی یعنی جامعه اند. 

در کل اینطور به نظرم میرسد که ما معیار و محور را ناچارا بر خودمان گذاشته ایم و داریم جهان را تفسیر به رای میکنیم. آنچه شادی پایدارتری بر جا میگذارد را خیر و آنچه غم -رنج آور- می افزاید را شر مینامیم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۵ ، ۱۰:۳۳

انسان ها فقط از روی دست طبیعت تقلب کرده اند... دیگر زیاد زیادش بعضی از آن ها را تلفیق کرده اند و چیز ظاهرا تازه ای ساخته اند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۵۳

به نظرم تفاوت دیگر حیوانات با ما این است که کم تر سوال میپرسند لذا کمتر هم رنج می برند...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۲۷
آیا طبیعت رحم ندارد در عین حالی که باید رحم داشته باشد؛ یا اینکه رحم را ما ساخته ایم تا وقتی ضعیف شدیم توسط قوی ترها خورده نشویم؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۰۲

اگر خوب نگاه کنیم پذیرش مردم خودش موضوع بسیار مهم و اثر گذاری است. آیا واقعا نظریه ای فلسفی در حالی که کسی آن را نشنیده و یا در حالی که کسی آن را نپذیرفته چه اهمیتی دارد؟

در کل به نظرم میرسد که نوع انسان در این جهان فقط با خودش در ارتباط است و میزان و مبنای ارزش گذاری گفتارش هم خودش است. اگر تفسیرها و داستان هایش را اطرافیانش تایید یا قبول کردند ارزش میگیرد و اگر تایید نکردند یا رد کردند بی ارزش میماند. واقعا چه مبنایی خارج از انسان میشود یافت که مستقلا مبنای گفته ها و ادراکات انسانی باشند؟

بگذریم که درباره اعمال انسان ها به نظرم اینگونه نباشد. عمل چون نسبت به گفتار و تفسیر عمق اثر بخشی بیشتری در جهان خارج از انسان دارد و توسط بخش بزرگ تریی از جهان و موجودات غیر انسانی درک می شود شاید خودش مبنایی سوای آدمی داشته باشد. یعنی به قول فلاسفه اصالت بیشتری دارد و واقعی تر و خارجی تر از ذهن و تفسیر آدم هاست. این است که بعضی ها به فکر در نظر گرفتن نوعی فطرت انسانی برای آدمی بوده اند و برخی از اعمال را ذاتا و فی نفسه بد/خوب میدیده اند و میبینند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۳۰

تمام مشکلات از زمانی شروع می شود که انسان گرفتار  دو نوع سوال بی انتها و آزاردهنده می شود! سوال از چرایی و سوال از چستی... و به نظرم میرسد که این سوالات تا زمانی که وجاهتشان و بی پاسخ نبودنشان اثبات نشده باشد مجاز هم نیستند. و تا زمانی هم که ذهن ها را دچار این نوع پرسش ها کنیم مانند زخمی که زجر میسازد و التیامی نمی یابد باعث رنج و  آزار اند.

سوال از چرایی را از این حیث غیر مجاز میدانم که همیشه همراه یک پیشفرض است. پیشفرض معنادار بودن جهان. شما فقط زمانی مجاز به پرسیدن از چرایی ها هستید که مطمئن باشید جهان اصطلاحا علت غایی دارد و قرار است به جای مشخصی برود و به نقطه روشنی برسد. براستی در جهانی که هدف و جهت از پیش تعیین شده ای ندارد سوال از چرایی امور چه معنایی میتواند داشته باشد؟!

سوال از چیستی را از این حیث مجاز نمیدانم که یک سوال بی معناست. انسان از چیستی چه چیزی میتواند مطلع شود؟ پاسخ هایی که به این سوالات میدهیم چیزی جز تجزیه موضوع به چیزهایی که فکر میکنیم مقوم ذاتش باشد نیست، اما واقعا چه کسی میتواند ادعا کند که آن اجزا را میشناسد؟ آیا سوال از چیستی همان اجزا و نهایتا و بنابراین سوال از چیستی اصل موضوع هنوز پابرجا نیست؟ سوال از چیستی از این باب بی معناست که انتهایی ندارد و از این بابت غیر مجاز است که مبتنی بر وجود یک سری مفهوم یا موضوع بدیهی است که اثبات این موضوع واقعا کار دشواری خواهد بود...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۱۵:۲۶

نمیدانم ریشه اش کجاست! ولی آدم ها در فرایند ادراک، مدل سازی میکنند. یعنی همیشه دنبال به هم ربط دادن مفاهیمی هستند که فهمیده اند. 

فهم را اگر تفسیر حاصل از حواس پنجگانه -مثل دیدن و شنیدن و ...- بدانیم ادراک در مرحله بعد و برای ایجاد یک ارتباط در سطح وسیع تر بین این مفاهیم به کار می آید. این کار همیشه همراه نوعی مدل سازی است. یعنی آن مفاهیم را زیر یک سری از قوانین برامده از مشاهدات علمی و تجربی و حتی ذهنی و منطقی به یکدیگر مرتبط میکنیم. جالب است که این مدل ها گاهی خوب هم جواب میدهند و بسیاری دیگر از پدیده ها را هم تبیین میکنند ولی همیشه یک جایی پایشان لنگیدن میگیرد و مدل جدیدی لازم میشود. 

شما نظریه نسبیت را در مقابل نظریه نیوتونی بررسی کنید! جرقه اش از اینجا آمد که نور همیشه سرعتش ثابت است. نسبت به ناظر ساکن یا متحرک و حتی نسبت به منبعش که با یک سرعتی دارد به سمتی می رود؛ همیشه یک مقدار دارد. توجه کنید که نسبیت حاصل مشاهده نیست. این مدلی است که از دل ریاضی بیرون آمده و دارد پدیده ها را توجیه میکند.

به نظرم میرسد که تمام نسبیت و کوانتم و اینکه مثلا جرم به فضا میگوید چگونه خم شو و فضا به جرم میگوید چگونه حرکت کن و اینکه زمان نسبی است و ... همه و همه مدل هایی است که ما با آن میخواهیم دنیا را تعبیر کنیم. حالا ممکن است باز هم یک جایی پایش بلنگد و مدل دیگری لازم شود. مدل هایی که هیچ وقت مطلقا قابل اعتماد نیستند ولی از آن ها چاره ای هم نیست.

گاهی با خودم فکر میکنم شاید اپیکوریسم -یا لااقل چیزی شبیه به آن-  زیاد بد هم نباشد...  

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۳۲