دیالکتیک یک نافیلسوف

باید تکلیف خود را با بعضی چیزها روشن کرد

دیالکتیک یک نافیلسوف

باید تکلیف خود را با بعضی چیزها روشن کرد

اینجا مجموعه ای از اندیشه های یک نافیلسوف معمولی را خواهید خواند. از نظر دادن دریغ نکنید...
نکته: مطالب این وبلاگ حتما با ذکر منبع یا نام نویسنده هستند؛ پس مالکیت مطالبی که بدون ذکر منبع آمده مربوط به همین وبلاگ میباشد:)
اینستاگرام: daily_dialectic

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۸۹ مطلب با موضوع «فلسفی» ثبت شده است

حین بحثی با یکی از دوستان به این نتیجه رسیدم که بسیاری از سوالاتی که اصطلاحا بنیادین هم مینامیم ممکن است اصلا مبتنی بر واقع نباشند. 

منظورم این است که قبل از اینکه سوالی را بپرسیم اول باید اثبات کنیم که آیا تبیین خواه هست یا نه! یعنی آیا درباره یک چیز واقعی سوال داریم یا یک مفهوم برامده از واکنش های ذهنی. 

مثلا سوال از چرایی پیدایش انسان! بعضی ها با استناد به پیچیدگی بسیار زیاد سلول های اولیه یا روند بسیار حساس و جالبی که چهار و نیم ملیارد سال پیش در فضا منجر به وجود زمین و ماه و شرایط خاص فعلیش شده وجود یک مدبر عاقل و برنامه ریز را حتمی میدانند. این یک سوال درباره وجود خاصی است که ما درک میکنیم و میتوانیم حدث بزنیم که اگر هر کدام از ده ها مرحله ای که در پیدایش منظومه شمسی و زمین تشخیص داده ایم اتفاق نمی افتاد چه بسا اصلا زمین و حیاتی هم نبود. در واقع ما اینجا بر اساس اینکه احتمال انجام شدن پی در پی این مراحل کم است حکم به وجود یک فاعل میدهیم.

اما سوال مهم اینجاست که چرا احتمال کم؟ احتمال کم را از کجا آورده ایم؟ یک وقت من و شما که مشاهداتمان در حد صفر است پدیده را میبینیم  میگوییم احتمالش کم است. اما از کجا معلوم که این اتفاق نسبت به کل هستی هم احتمالش کم باشد. از کجا  معلوم که در هر لحظه در کل هستی هزاران بار این اتفاقات منجر به پیدایش حیات نمی شود؟!! احتمال و تحیر هر دو مفاهیمی نسبی هستند. همه ما از دیدن یک پدیده برای اولین بار تعجب میکنیم ولی وقتی هر روز رخ دهد عادی میشود. ضمنا وقتی زمان یک پدیده نامحتمل را زیاد کنیم محتمل می شود. لذا اصلا ممکن است سوال از چرایی و هدف و علت غایی و این ها سوال های بی محل و غیر واقعی و برآمده از مدل سازی های صرف ذهنی باشند و اصلا بی معنا هم باشند لذا پاسخی هم نداشته باشند. و این اگر دقت کنیم خیلی مهم است...خیلی.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۱۸

موضوعی که این روزها فکرم را به خودش مشغول کرده اصطلاح "اهمیت ذاتی" است. یعنی مثلا در این جمله که فلان گونه جانوری یا گیاهی را باید حفظ کرد چون یک نوع اهمیت ذاتی دارد یا اینکه در کل، انسانی چیزی را سوای در نظر گرفتن نوع انسان باارزش بداند چه معنایی میتواند داشته باشد؟

موضوع این است که به هر حال مهم بودنی که از ذهن و زبان یک انسان مطرح می شود باید یک مبنایی داشته باشد. من معنای اینکه انسانی بگوید یک چیزی خودش باارزش است بدون اینکه فرقی بکند آدمیزادی وجود داشته باشد یا نه را نمیفهمم. 

این را برای تقریب به ذهن می شود با مفهوم زیبایی مقایسه کنید. اینکه بگویم مثلا این گل زیباست با این ملاحظه که فرقی هم ندارد که اصلا انسانی در عالم هست یا نه! این معنی نمیدهد. چون درک مفهوم زیبایی توسط یک انسان انجام شده و توسط او بیان شده و بر مبنای فهم و ساختار ادراکی اوست، نمیشود بگوییم این زیباست بدون اینکه لازم باشد ما زیباییش را درک کنیم. اهمیت ذاتی و فی نفسه یک چیزی را بدون در نظر گرفتن انسان هم از همین سنخ میبینم. مگر اینکه نکته ای این بین باشد که من متوجهش نیستم.

پ ن: البته میدانم که این نوع نگاه به امور و این وابسته دانستن ها تبعاتی دارد که باید توجه کرد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۳۹

به نظرم میرسد که موضوع جنسیت فقط در مسائل فیزیولوژیک خلاصه نمیشود. درست که نگاه میکنم اساسا دو نوع مختلف از انسان ها را میبینم. نمیتوانم بگویم که دو نوع کاملا مختلف هستند که به خاطر شباهتشان هر دو را انسان نامیده ایم -چون این را افراط میدانم- ولی دونوع مختلف از طرز تلقی و تفکر و دو نوع مختلف از جهان بینی را تشخیص میدهم. 

زنان اساسا جهان را متفاوت از مردان می بینند و طرز بینش و اندیشیدنشان مختلف است. 

من اگر زن بودم -حالا که تساوی در حق حضور و تصاحب جایگاه های اجتماعی وسیاسی مطرح شده و حتی تا جاهای خوبی هم عملی شده- این بینش و نگرش فلسفی و جهان بینی زنانه را هم پیگیری میکردم. حالا که همه فلاسفه و تئوری پردازان موثر و عمیق تاریخ مرد بوده اند نوبت زنان است که جهان را از زاویه زنانه شان ببینند و تفسیر خود را ارائه دهند. الان نوبت به مرحله ای رسیده که زنان با افتخار تمام آنچه ماهیت زنانه شان را میسازد بی هیچ ترس و ملالی بروز دهند. زن بودن دیگر الان یک انسان بودن دست دوم تلقی نمیشود و این را باید همه زنان بفهمند، باور کنند و بخشی از زندگیشان را بر این اساس بسازند. به نظرم الان زمان آن است که زنان از زاویه خودشان جهان را نگاه و تفسیر کنند و این وابستگی فلسفی به مردان را کنار بگذارند. من مطمئنم که جهانی کاملا متفاوت و چه بسا نزدیک تر به خیر تفسیر خواهد شد...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۴ ، ۰۲:۱۰

در هر حال انسان خردمند کاری با حکومت و سیاست ندارد. مشارکت سیاسی فقط  موجب گرفتاری است و اوقاتی را از انسان می­گیرد که می­توان در جستجوی لذت روحانی بهتر از ان استفاده کرد. -نظر اپیکوریان درباره سیاست-

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۴ ، ۱۳:۱۷

مرگ اکثر قریب به اتفاق ما آدم ها هیچ اهمیتی ندارد. هیچ اتفاقی نمی افتد. نمی دانم تا بحال به این موضوع فکر کرده اید با نه! این همه آدم میمیرند و هیچ اتفاقی نمی افتد. 

با وجود مرگ به نظرم حیف است که زندگی را خرج هر چیزی کرد. هر فردی باید در زندگی اش یک هدفی را انتخاب کند و برایش بجنگد. شهود بهترین مرجع برای فهم ارزشمندی آن هدف است و معرفت حاصل از مشاهده بهترین راه پروش شهود و بهترین راه های مشاهده گری، سفر است و کتاب و دیدن فیلم های خوب و البته دوستی با کسانی که از آخر دنیا برگشته اند.

#سفر#کتاب_خوب#مشاهده#شهود#هدف#زندگی#مرگ#دیالکتیک

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۴ ، ۱۵:۴۸

"اگر فیلسوفی وحدت خدا را از راه عقل اثبات کرده و به آن اعتقاد داشته باشد و در عین حال نداند که خدا سه شخص در یک ذات است، وحدتی را به خدا نسبت میدهد که وحدت الهی نیست." -قدیس بوناونتورا-

اهمیت این جمله در این است که نشان میدهد  ذهن مردان دین عرصه فلسفه محض نیست. آن ها تا جایی به فلسفه میپردازند که بتوانند با آن در مقابل خودش از دین دفاع کنند و برای مبانی دینشان تبیین عقلانی بتراشند.

تصویر: میخ هایی که میخواهند  چکششان را بکشند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۵۹

آیا اعتقاد داشتن به یک مجموعه از معتقدات فلسفی مثل اعتقادات برامده از یک دین خاص یا یک فلسفه خاص بهتر است یا کلا بی اعتقادی نسبت به همه فلسفه ها؟

سوای اینکه آیا شق دوم ممکن است یا نه، قطعا اعتقاد و از آن بالاتر، ایمان به یک اعتقاد مجموع، انسان را از سردرگمی ها و دلشوره های عمیق فکری رهایی میدهد و او را از پرداختن یک تنه به سوالات عمیق و رنج آور فلسفی آزاد میکند. این برای اکثریت مردم حتما بهتر است تا خیلی راحت  پاسخ سوالاتشان را مثلا از یک فیلسوف یا مرد دینی بپرسند و خلاص شوند. اما عده ای دیگر هستند که این ها را مانند افیون ها و مسکرات موقتی  ذهن میدانند که مسکن موقتی آلام ذهنی برامده از پرداختن به سوالات فلسفی است

.این ها رنج میکشند، مگر اینکه ندرتا به یک سری معتقدات محکم تر -لااقل برای خودشان- برسند که خیلی به ندرت هم پیش میآید...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۴ ، ۲۰:۴۷

به هر کجا که درست نگاه میکنم حضور پرزور و رنگ رنج را میبینم. محال است این جهان بر اساس فهمی که ما از عدل داریم بنا شده باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۴ ، ۲۱:۱۳

من آنچه را که غریزه مینامیم و همه هم به خوبی وجودش را حس میکنیم و تصدیق هم میکنیم عمل طبیعت در ما مینامم. طبیعت با قدرت و آگاهی غیرقابل احاطه ای همه چیز را تدبیر میکند، حذف و اضافه میکند، حرکت میکند، پویایی دارد، با خودش هماهنگ میشود و در نتیجه زنده میماند. زنده البته به معنایی بسیار اعم از زنده بودن ما و امثال ما. به نظر میرسد وجودش و حرکتش بتواند معنای خوبی از زنده بودنش باشد. زایندگی و تبدیل مدامش همان زنده بودنش است...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۴ ، ۲۰:۳۴

اگر حقیقتی نیست چرا جستجویش هست؟ البته مگر اینکه این یکی یک جور استثنا از قاعده ها باشد که اگر بخواهد چنین باشد هم اول باید باشد!

اما در هر حال من هر چه میگذرد،بیشترحضور یک آگاهی فعال را در اطراف خودم احساس میکنم. ظاهرا کثیر و باطنا واحد. مختار و کامل. البته شاید نشود گفت چطور چیزی هم میتواند مختار باشد و هم کامل! من یکی که نمیتوانم، ضمن اینکه لازم هم نمیدانم که ما همه چیز را بتوانیم تبیین کنیم یا از آن بالاتر حتی درک کنیم...

در هر حال این ها همه حرف است و آن هم راجع به یک حس. بعید میدانم کسی را یارای محیط شدن به چنین معنایی باشد تا بتواند وصفش کند...

پ.ن: این حضور را نمیپرورم!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۴ ، ۱۹:۴۸
آیا همانطور که ما در رویاهای خودمان حس داریم، میبینیم، میشنویم، درد را میفهمیم و حتی فکر هم میکنیم؛ ممکن است زندگی ما در بیداری هم نوعی خواب باشد؟
به نطر میرسد که این سوال مبتنی بر یک پیش فرض اشتباه باشد. آنچه ما واقعیت و بیداری تعریف میکنیم خودش خودش است. درواقع ما چیزی را واقعیت و بیداری تعریف میکنیم که دیده ایم. نه اینکه چیزی را تعریف کرده باشیم و بعد دنبالش بگردیم که حالا بپرسیم نکند آنچه بیداری مینامیم هم خواب باشد! آنچه بیداری مینامیم بیداری است حتی اگر در حقیقت خواب و رویا باشد؛ و آنچه خواب تعریف میشود هر چه هم که به آنچه واقعیت مینامیم نزدیک باشد باز هم تمام شدنش را درک میکنیم و این با امتداد (دست کم بیشتر) بیداری فرق دارد، لذا دو چیز هست که -1- با هم فرق دارند و -2- ما تفاوتشان را درک میکنیم. 
پس اگر بگوییم نکند آنچه واقعیت مینامیم هم خواب دیگری باشد من میگویم بله ممکن است ولی میپرسم آن خواب دیگر چیست؟ چیزی که نمیدانیم و نشانی از آن نداریم؟ اینطور باشد که پس این ادعا یا احتمالی بی ارزش است و هیچ آگاهی دهنده نیست...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۴ ، ۱۹:۱۱

خدای هر کسی همان چیزی است که میشناسد و درک میکند. نه کمتر و نه بیشتر. این خیلی مهم است.

از این بابت فهم این گزاره مهم است که ما گاهی خودمان را برای خودمان به چیزی متفاوت از چیزی که ایمان داریم مومن نشان میدهیم. مثلا خدای کتاب های دینی یا خدای دوستانمان یا هر وصفی از خدایی دیگر؛ و این ها همه زمانی که دچار شری میشویم یا اقبالی به ما رو میکند رنگ میبازد.خدایی که ما میشناسیم در ناخداگاه ماست و زمانی از پشت این پرده سرک میکشد که ما دچار انفعال هستیم و در ناخوداگاه خود قرار داریم...

لذا باید ببینیم چه خدایی را میشناسیم نه اینکه چه خدایی را به ما معرفی کرده اند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۴ ، ۱۴:۲۰

آیا دوست داشتن صرفا یک وابستگی ساده است که میشود در قالب مادی انگارانه ای توجیهش کرد؟ 

اگر بگویید بله؛ زندگی تاسف باری دارید؛ حتی اگر اثبات شود که حرفتان مطابق با واقع است هم در تاسف بار بودنش فرقی نمیکند! تازه بر فرض صحت؛ مگر انسان زاده شده تا کاملا مطابق با واقع زندگی کند؟ به نظرم گاهی کمی اپیکوری زیستن هم بد نیست...

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۴ ، ۱۵:۱۷

هر چه دقیق تر میشوم وحدت وجود را بهترین تبیین از حقیقت میبینم.

همه اش بایدیک چیز باشد و بنظر هم میرسد آن یک چیز خوب میداند که دارد چکار میکند...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۴ ، ۱۹:۰۳

یک چراغ روشن برای من:

چیزی که برای من روشن شده اینکه آن چه خدا مینامیم نباید موجودی در کنار بقیه موجودات یا اصطلاحا متشخص باشد. 

اما من یکی که در هر حال نوعی آگاهی و حساب کتاب را در اطراف خودم حس میکنم. یعنی برای من مشهود و واضح است؛ بی اینکه لازم ببینم حتی برای خودم تبیین عقلانیش کنم؛ هر چند که متمایز از چیزهای دیگری که درک میکنم هم نباشد...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۴ ، ۰۰:۰۶

متن مقاله کوتاهی که برای یکی از نشریه های دانشگاه اصفهان نوشته شد:

دریافت فایل
عنوان: چگونه باید زیست
حجم: 186 کیلوبایت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۴ ، ۱۵:۵۰

داشتم فکر میکردم که چقدر دستاوردهای علمی، زندگی بشری را متحول کرده! از جنبه هایی رفاه و آسایش و تنوع به همراه آورده و از منظری سختی و پیچیدگی و بی عاطفگی.

همچنین دیدگاه و جهانبینی انسان را هم خواهی نخواهی زمین تا آسمان متحول کرده. مدرنیته ای هم که میگویند بیشتر ناظر به همین ساحت است.

اما جایی که الان بیشترین ضعف را در آن میبینم معدل قدرت تحلیل ذهنی و عقلانیت انسان هاست. این دیگر مثل دست آوردهای علمی خریدنی نیست و لزوم و ارزشش هم آنقدر واضح نیست. تازه اینطور که به نظر میرسد نفع عده زیادی از سودجویان تریبون دار و قدرتمند و سیاس دوران با نبودش گره خورده و کم و زیاد، بوی استحماری هم از وضع جهان فهمیده میشود.

به من باشد، تنها پهلوان خفته ای را که توان مدد در این وضع ناجور دارد را "فلسفه" میدانم.

اما حیف که فلسفه این روزها خیلی درگیر خودش است. دنبال که میکنی مثل منطق دانیست که صبح تا شب جدول صدق گزاره های صوری مختلف را رسم میکند بی آنکه جمله ای جای این p و q ها قرار دهد و بی آنکه بیاموزد این ها واقعا قرار است چه دردی را درمان کنند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۴ ، ۱۲:۵۳

آیا شکاکان یقین دارند که شکاکند؟

-مضمون نظر قدیس آگوستینوس (4م) درباره شکاکان_

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۴ ، ۰۹:۳۴

چقدر این ایده که پیدایش حیات و بخصوص پیدایش آدمیزاده باید غایتمند باشد بنظرم عجیب می آید! بنظرم میرسد این ایده باید از جایی از تخیل و خودخواهی و خودبینی آدمی آمده باشد.

اما وقتی کمی عالمانه تر به قضیه نگاه میکنیم، متوجه میشویم که حیات هست، همانطور که ممکن بود نباشد، همانطور که دیگر چیزها هستند و بسیاری از بقیه چیزها هم نیستند. پیدایش حیات بخشی از روند یک سیستم بزرگ تر است که طبیعت مینامم. و آن دارد کار خودش را میکند...

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۴ ، ۱۲:۳۶

ما هر چه باشیم با تمام خصوصیات منحصر به فرد و توانایی های فوق العادمان (البته منحصر به فرد، فوق العاده، و این ها همه نسبی اند)؛ بخشی از طبیعت هستیم. ما و همه اطرافمان یکی هستیم. بی آنکه بتوانیم ادعا کنیم که آدمی نوعی است متشخص در کنار طبیعت. ما نه میتوانیم و نه حق داریم که خود را در کنار طبیعت، متشخص بدانیم. ما بدون در نظر گرفتن طبیعت هیچیم. ما موجوداتی کاملا طبیعی هستیم...

این به نظرم پیش نیاز هر نوع اندیشه فلسفی مطابق با واقع است...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۴ ، ۱۲:۴۱

شفقت و مهربانی آدم ها نسبت به هم از کجا می آید؟

ما آدمی که در خارج ذهنمان است را نمیتوانیم فی نفسه درک کنیم. چیزی که از او میدانیم فقط تصویری است که از او در ذهنمان شکل گرفته. در واقع ما با تصویرهامان زندگی میکنیم. 

حالا وقتی می فهمیم یک انسان در اطراف ما هست که مثلا از مساله ای ناراحت شده؛ ما بصورت ناخودآگاه آن حس مورد نظر را بر تصویری که از او در ذهن داریم، بار میکنیم. 

حالا مساله همین جاست که این حسی که بر آن تصویر بارگذاری شده و همچنین خود تصویر در ذهن ماست. لذا درست این است که این حس مورد نظر در ما بارگذاری شده و ما هم ناچارا از آن حس متاثر می شویم. اینگونه، چیزی که هم ذات پنداری، هم دلی یا درک مشترک می نامیم شکل میگیرد و ما ممکن است (با در نظر گرفتن عوامل دیگری مثل عقلانیت و ...) به انجام یک سری فعل وادار شویم.

پ.ن: مفهومی که عرض شد نظر اسپینوزا از شفقت بود.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۴ ، ۱۳:۵۸

فلسفه وحدت وجودی اسپینوزا نتایج مهمی داره:

-وجود شرور عقلا با وجود خدا قابل جمعه.

-انسان محور مخلوقات نیست و بقیه مخلوقات برای انسان آفریده نشدن.

- اختیار توهم مجضه و حتی خدا هم مختار نیست. تفاوت اجبار خدا با بقیه موجوداتِ ظاهرا موجود، اینه که منبع اجبار خدا خارج از خودش نیست.

-علت غایی در عالم وجود نداره. موجودات برای رسیدن به چیز یا جای خاصی آفریده نشدند. خلقت هدفمندند نیست.

پ.ن: با این بزرگان هم نشینی کنیم و از مصاحبتشون لذت ببریم ولی این رو در نظر داشته باشیم که اگر وارد حوزه تفلسف شدیم، هیچ منبع معرفتی که یکسره صحیح یا یکسره غلط باشه وجود نداره...

اسپینوزا هم عصر ملاصدرا بود و شباهت ها و تفاوت های وحدت وجودشون قابل توجهه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۴ ، ۱۶:۲۰

خدا را رد میکنید؟ میپذیرید؟ شاید هم مرددید؟

نکته مهم این است: کدام خدا را؟ 

باید بدانیم آنچه میپذیریم و آنچه رد میکنیم چیست.

حداقل سه تصویر از خدا میتوان ارائه داد:

1-خدای متشخص: متشخص بودن خدا به این معنا است که خدا موجودیست که از دیگر موجودات قابل تشخیص است و از آنان جداست. یعنی موجودی است در کنار بقیه موجودات. 

1.1- خدای متشخص انسان وار: یعنی اعتقاد به اینکه این خدای قابل تشخیص، شبیه انسان ها خشمگین میشود؛ تصمیم میگیرد؛ افعالی انجام میدهد و از این دست. اکثر مومنان این خدا را باور دارند و اکثر خداناباوران و مرددان این خدا را مردود میدانند.

1.2- خدای متشخص ناانسان وار: یعنی اعتقاد به اینکه این خدای قابل تشخیص موجودیست با ویژگی های متفاوت از انسان ها. یک خدای شبیه انسان، با این تفاوت که در همه ویژگی های مثبت در اعلی درجه باشد نیست. موجودی خاص خود است که شاید ما نتوانیم حتی تصور کنیم.

2- خدای نامتشخص: این خدا در کنار بقیه موجودات نیست. این خدا معادل وجود است. یعنی همه عالم وجود است. برای فهم بهتر، درختی را در نظر بگیرید. شاخه ها و برگ ها هر کدامشان مقوم درخت اند ولی خود درخت نیستند. در واقع هر جزء درخت وجود دارد ولی خود درخت را نمیتوان پیدا کرد. همه بخش ها درختند ولی خود درخت پیدا نیست. نمیتوان به خود درخت اشاره کرد. اگر به سمت درخت اشاره کنیم ناچارا به سمت یکی از قسمت های آن اشاره کرده ایم.

با این نگاه مساله شر هم بسیار جالب میشود که مجال نیست...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۴ ، ۱۴:۵۸

تا حالا فکر میکردم اخلاق یا شاید دین رو بعد از فلسفه و آموزش باید جدی پیگیری کنم؛ ولی بعد از دیدن این فیلم* متوجه شدم که موضوع زمان از همه مهمتره.

پ.ن: حنما تحلیل ها رو باید خوند و حداقل دوبار باید دید...

*interstellar-2014

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۴ ، ۰۱:۳۲

یکی از مزایای وجود خدا برای انسان ها ممکن شدن اخلاقه. اخلاق یعنی انسان از روی اختیار کار خوبی را بر کار بدی ترجیح بده. از مفهوم خوب و بد و مزایایی که وجود خدا میتونه برای تشخیصشون داشته باشه  که بگذریم بحث چرایی این انتخاب به میون میاد. چرا انسان باید یک کار خوب رو به جای یک کار بد ترجیح بده؟ بالاخره باید یک انگیزه ای برای این انتخاب باشه یا نه؟ ترجیح بلامرجح که نمیشه.

وجود خدا به عنوان خیر اعلی و تمایل ذاتی و ناچار اراده انسان برای رسیدن به خیر نامحدود، به خوبی این ترجیح رو توجیه میکنه. در حقیقت اگر خیر اعلایی وجود داشته باشه، خیر و خوبی به نوعی وجود خارجی و اصالت واقعی پیدا میکنه و اخلاق از نسبی شدن نجات پیدا میکنه.

 هر دلیل دیگه ای مثل مقبولیت در جامعه یا بهتر شدن حال درونی فرد یا بیان های مکانیکی مثل ترشح هرمون هایی که باعث آرامش میشه یا از این دست، تقلیل دادن اخلاق به یک امر فردی و از سر خودخواهی خواهد بود، ضمن اینکه انجام خوبی برای خوبی هم بازگشت به همون ترجیح بلامرجح و محال خواهد بود.

برگرفته از: شهود حقایق ازلی در خداوند-فلسفه مالبرانش

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۴ ، ۰۲:۱۸

چیزی هست. 

یه شبح فرّار و لزج مانند. 

شفاف و بیرنگ و معلق. 

چیزی که در همه چیز هست. 

 چیزی که باعث میشه آدما از هر چیزی لااقل به یک درک مشترک حداقلی برسند. 

چیزی که باعث میشه آدم ها هم رو بفهمند.

حس میشه ولی تا جایی که بش فکر نکنی ... تا جایی که روش تمرکز نکنی.

میشه وجودش رو فهمید ولی تا جایی که تو ذهنت نیاریش و تا جایی که دنبال ماهیتش نباشی. 

من وجود چیزی رو در عالم حس میکنم که ماده مشترک هر چیز ماهیت داریه. ماده ثابتی که اگر نباشه درک مشترک و مفاهیم مشترکی هم وجود نخواهد داشت. چیزی که تا بش فکر میکنی محو میشه. 

من همچین موجود خارق العاده ای رو حس میکنم؛ چیزی که به وصف نمیاد؛ چیزی که ماهیتی نداره؛ چیزی که فقط هست...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۴ ، ۱۱:۵۵

شما رو با دو تا فیلسوفی که اخیرا آشنا شدم آشنا میکنم:

اپیکور-هابز

ریشه بدبختی آدمی یا در ترس است یا در آرزوهای نامحدود و عبث. انسان خردمند نیازهای خود را افزون نمیکند زیرا با این کار سرچشمه درد و رنج را افزون کرده.(اپیکور)

هابز هم که به کل هر گونه موضوع الهیاتی و روحانی رو از موضوع فلسفه بیرون کشید و خیال خودش رو راحت کرد.

لفظی چون جوهر ناجسمانی همانقدر معنی افاده میکند ک جسم ناجسمانی یا چهارگوشه مدور. اما کسانی هستند که براستی میپندارند این گونه الفاظ را میفهمند ولی کارشان تنها اینست که کلمات را پیش خود تکرار میکنند بی آنکه مدلولشان را بواقع درک کنند. این کلمات در واقع هیچ مدلولی در ذهن ندارند.(هابز)

اپیکور معتقد بود حواس پنجگانه مهمترین و معتمدترین منابع ادراکی انسان اند. هابز هم فلسفه را کشف علل از مشاهده پدیدارها و معلول ها میدانست. شروع تمام فلسفه را از داده های قابل فهم حواس میدانست. برای همین هم خدا و وحی و این دست را از موضوع فلسفه خارج میدونست...

هر دوشون رو دوست دارم و رفاقت با هردوشون رو توصیه میکنم:)

البته دوستانی که زودتر و بیشتر آشنا شدن که هیچ:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۴ ، ۲۲:۱۹

ببینید هر چی که تو این عالم هست یا حاصل اعتبار آدماست یا خودش اصالت داره. اون هایی که از قراردادها و اعتبارات آدما بوجود میاد مهمن ولی ارزش این رو ندارن که عمرت رو براشون بگذاری برگه های پول، سندهای املاک و اشیا، مدارک دانشگاهی، قراردادهای بین کشورها و از این دست همه اعتباری هستن.

کمک مثلا و در عوض، یه جنبه اصیل داره. فارغ از قراردادهایی که ممکنه بسته بشه و کمکِ اعتباری رو بسازه یه نوع کمک داریم که اصیله، و اون کمکیه که از صمیم قلبت و با اراده و آزادی کامل بدون هیچ انتظاری به دیگران میکنی. خیلی هم اصالت داره. یعنی جهان خلقت طوری شکل گرفته که این خودش ارزش داره چه من و تو بپذیریم و چه نپذیریم. و این کلا خصوصیت اصیل هاست. ممکنه پولی که تو جیب من و شماست فقط تو یه کشور ارزش داشته باشه ولی اون ها همه جا با ارزشن و نیازی به تبدیل و تبدل ندارن. سرمایه های واقعی ک حتی ارزش این رو دارن که عمری رو براشون صرف کنی...


هم چنین بخوانید: پیرمرد و جوان

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۱۸

زمانی که اسکندر کبیر شروع به کشور گشایی کرد (اوایل قرن چهارم ق.م) به جای نگاه "مدینه" -که نگاه سقراط و افلاطون و ارسطو بود و حتی سعادت فرد رو تابع سعادت مدینه میدونست- نگاه امپراطوری حاکم شد.

این شکستن مرزها و بوجود اومدن شهرهای چند فرهنگی باعث رشد دو مولفه در مردم شد: یکی جهان وطنی و یکی هم فردگرایی.

فرد گرایی و حضور اقوام و فرهنگهای مختلف کنار هم نیاز به اخلاق رو افزایش داد و طبعا فلاسفه هم بیشتر توجه به جنبه های عملی فلسفه کردن تا جنبه های نظری و مابعدالطبیه فلسفه. به نظر سنکا از اساس فلسفه باید مبین مسیری برای زندگی انسان ها به سوی سعادت باشه وگرنه فلسفه نیست. 

برای همین هم بعد از کشورگشایی ها توجه به مابعدالبیعه کم شد و هم رواقی ها و هم اپیکوری ها از مابعدالطبیعه قدما استفاده کردن. اونها حتی در مبانی نظری اخلاق هم از قدما تبعیت کردن و فقط تغییراتی ایجاد کردن.

البته شاید الان هم که مرزها به نوعی دیگه شکسته شده و دوران همزیستی فرهنگ ها و ملل هست این اخلاقیات تا حدی دوباره کارایی بیشتری پیدا کنه...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۲۶

برهان شرط بندی پاسکال:

یا خدا هست یا نیست. شکاکان، مسیحیان را ملامت می کنند چون با وجود اینکه عقل در تشخیص راه درست عاجز است، آن ها راه حلی قطعی اتخاذ کرده اند.

پاسکال می گوید زمانیکه شما در این وادی قدم میگذارید نمی توانید بیطرف بمانید و لاجرم باید شرط بندی کنید. آنچه در ظاهر بیطرفی مینامید درواقع انتخاب نبود خداست.

اما این شرطبندی متضمن چیست؟ عقل انسان، اراده او، معرفت او و سعادت او.  

عقل با انتخاب یکی از راه ها، نسبت به انتخاب راه دیگر آسیب نمیپذیرد چون انتخاب کردن جزو ذات آن است. 

درباره سعادت شرط بندی برای خداوند مقرون به مصلحت و بنابراین معقول است. اگر برنده شوید همه چیز را برده اید و اگر ببازید چیزی از دست نداده اید. آنچه گرو میگذارین متناهی است و آنچه بر آن شرط بسته اید نامتهاهی است.

اگر هم بپرسید که -از جانب منفی داستان- چطور از دست دادن یک متناهی نقد برای به دست آوردن نامتناهی ای که وجودش معلوم نیست معقول است؟ پاسخ می دهم: 

هر قماربازی یک امر یقینی را برای یک امر غیر یقینی به مخاطره میاندازد.  بعلاوه به محض ترک لذات متناهی به زودی کسب لذات دیگر رخ میدهد. "در هر قدمی که در این مسیر بر میدارید، کسب سود و بی معنا بودن خطر را آنچنان مشاهده می کنید که متوجه میشوید برای بدست آوردن نامتناهی درواقع چیزی را از دست نداده اید."

در واقع امر، انسان همیشه در حال خطر و ریسک کردن است، حتی وجود فردا هم ضروری نیست اما این مانع نمیشود که شما امروز کاری انجام ندهید یا حتی برای فردا برنامه ریزی نکنید. 

"تنها راه معقول جستجوی حقیقت است. اگر انسان بدون ایمان به خدا بمیرد همه چیز را از کف داده" 

"ممکن است بپرسید اگر خدا اراده کرده بود که من او را بپرستم باید چیزی از اراده اش به جای میگذاشت؟ " 

"او چنین کرده است؛ شما غافلید. پس آن ها را بجویید و مطمئن باشید به زحمتش می ارزد."

"اگر می توانستم ایمان را به شما ارزانی دارم بی شک این کار را می کردم اما چنین کاری نمیتوانم کرد...شما می توانید ترک لذت گویید و ببینید آنچه می گویم درست است یا نه"

پ.ن: مطالب بین " " نقل از خود جناب پاسکال هستند. منبع: تاریخ فلسفه کاپلستون جلد چهارم

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۴ ، ۱۵:۱۲