دیالکتیک یک نافیلسوف

باید تکلیف خود را با بعضی چیزها روشن کرد

دیالکتیک یک نافیلسوف

باید تکلیف خود را با بعضی چیزها روشن کرد

اینجا مجموعه ای از اندیشه های یک نافیلسوف معمولی را خواهید خواند. از نظر دادن دریغ نکنید...
نکته: مطالب این وبلاگ حتما با ذکر منبع یا نام نویسنده هستند؛ پس مالکیت مطالبی که بدون ذکر منبع آمده مربوط به همین وبلاگ میباشد:)
اینستاگرام: daily_dialectic

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۹۸ مطلب با موضوع «انسانی» ثبت شده است

ابن_سینا اگر مربوط به غرب بود احتمالا بیشتر اسمش رو شنیده بودیم.

هزاران پایان نامه در مقطع ارشد و دکترا راجع به آثار ابو_علی_سینا در دانشگاه های غربی نوشته شده و هزاران مقاله و کتاب راجع به آثار ایشون موجوده.

بوعلی البته که به گواهی همه افرادی که آثارش رو مطالعه کردند یک اعجوبه تمام عیار بوده. 

اطلاعاتش تقریبا در تمامی رشته های عصر خودش از هر دانشمند دیگه ای هم عمیق تر و هم وسیع تر بوده.

در زمینه فلسفه، اصطلاحا مشائی بوده و کتاب های فلسفیش حقیقتا مختصر و عمیق و مفید هستند. 

به نظرم یکی از اون هاییه که میشه به وجودشون افتخار کرد. مایه افتخار و نشان دهنده ارزشمندی همه بشر...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۵ ، ۱۳:۴۶

ای کاش می آمدند و یک شبه اوضاع را عوض میکردند. 

چنان گرد عشقی بر سر این شهر بی حس میپاشیدند که مردم صبح روز بعد خواسته و ناخواسته همگی عشق را میفهمیدند. 

دیگر کسی به خوشرنگی لباس آدم ها گیر نمیداد.

دیگر کسی به زیبایی صورت و موهای کسی عیب نمیگرفت.

عاشقان در خیابان با خیال راحت دست هم را میگرفتند و بلند بلند میخندیدند.

صدای خنده و نگاه های پر از شوق و امید مثل نقل در خیابان فراوان میشد.

و کسی از شنیدن یا دیدن هیچ عزاداری ای لذت نمیبرد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۰۹

من اگر دختر بودم وقتی خنده ام میگرفت بلند میخندیدم. کسانی هم که احتمالا بدشان می آمد هیچ برایم مهم نبودند.

اگر دختر بودم دست به صورتم نمیزدم و آن را برای خوش آمد این آن رنگ و لعاب نمیدادم.

به خاطر دختر بودنم هیچ محدودیت احمقانه ای را بر خودم تحمیل نمیکردم و هیچ باور کوری را که آن را نشانه میگرفت نمیپذیرفتم.

اگر دختر بودم احساساتم را سرکوب نمیکردم و راجع به آن ها با دیگران حرف میزدم.

دختر بودنم را جواز هیچ جور سرکوفت و سرکوبی نمیدیدم و به هیچ کس اجازه شکستن حریمم را نمیدادم.

همان طور که دوست داشتم میپوشیدم و خودم را از هیچ کدام از رنگ هایی که دوست داشتم محروم نمیکردم.

اگر دختر بودم تمام نعمت های دخترانه  ام را به کار میگرفتم. نگاه دخترانه ام، جهان بینی دخترانه ام، طرز بیان و احساس و مدیریت دخترانه ام را تربیت میکردم و به کار میگرفتم.

اگر دختر بودم نسبت به هیچ کدام از اندامم هیچ حس بدی نداشتم و آن ها را همانطور که بودند دوست میداشتم.

اگر دختر بودم هیچ مردی را -صرف اینکه مرد است- برتر از خود نمیدیدم، الگوهایم را خودم انتخاب میکردم و سعی میکردم تا میتوانم -به جای دیگران- برای خودم زندگی کنم.

دوست داشتن ها و عشق هایم را پنهان نمیکردم و هیچ وقت از ترس هیچ شکستی از ورود به هیچ مسیری انصراف نمیدادم.

با آدمی ازدواج میکردم که معنی دخترانگی را بفهمد و قدر عشقی را که قرار است به او بدهم بداند. 

همه عمرم را فعال و هدف دار میماندم و هیچ وقت زندگی ام را محدود به خواست و توان و حدود خانواده و همسر و فرزندانم نمیکردم.

دختر بودن برای خودش نعمت بزرگی است...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۵۶

"12 yeats a slave"

Directed by: Steve McQUEEN

-based on a true story-

پیشنهاد میکنم این فیلم رو ببینید. غمگینه! اما درک اینکه همین صد و شصت-هفتاد سال پیش تو کشورهایی که الان پیشرو حقوق بشر هستند چقدر اوضاع متفاوت بوده تجربه خیلی جالبیه.

اینکه برده داری، نژاد پرستی و خشونت، زمانی جزو مسائل عادی و روزمره جهان بوده و الان تا این حد زشت و کثیف به نظر میرسه آدم رو به  درک بهتری از مفهوم انسان میرسونه.

فیلم های اجتماعی رو خیلی میپسندم...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۵ ، ۲۳:۱۷

هیچ چیزی واقعی تر از رنج و لذت در جهان انسان ها پیدا نمیشود. 

فیلسوف خوب فیلسوفی است که مردم را به جایی راهنمایی کند که لذت بیشتر و رنج کمتری هست .

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۵ ، ۱۶:۱۶

این را به مناسبت پیدا شدن پیکرهای صد و هفتاد و پنج نفر از شهدای غواص نوشته بودم. امشب هم بی مناسبت نیست...


شهدا خیلی بیشتر از 175 تا هستند.فقط گاهی خودشان را و آنچه را باید میشدیم را یادآوری میکنند...

اشک؛ پاک ترین نمود احوالات و احساسات انسان هاست. گاهی با خودم می اندیشم چرا کم گریه میکنم؟ و آن وقت یاد یکی از قهرمانان واقعی داستان هایی واقعی می افتم؛ داستان هشت سال میدان و یک عمر حضور انسان هایی که آنطور که می انیشیدند زندگی کردند و آنطور که معتقد بودند مردند. یاد دکتری که محال بود آشنایش باشی و گریه های گاه و بیگاهش را ندیده باشی، گریه هایش را هنگام عبادت، و هنگام مطالعه و بعد از هر جور اشتباه و خطایی ک ممکن بود بتوانی ازش ببینی و از همه زیباتر وقتی که عمیقا شاد بود. دکتری که یک عمر جنگیدن و یک عمر مرگ و مردن را با چشم دیدن، چشمانش را نه کور کرد و نه از اشک محروم؛ دکتری جنگجو که در حیات گلی ساعتی چنان مبهوت و حیرت زده می ماند ک میشد عکس خدا را در احوال همیشه خیس چشمانش بخوبی دید و از بروز احساساتش در شرایطی که فکرش را هم نمیکنی ساعت ها حیران ماند. در همان حالی که سلاح میگرفت تا بکشد، در همان حال می اندیشید و بی خود نبود، چه زمانی که در جبهه پیروز بود و چه زمانی که در حال شکست بود، چه زمانی که اسیر میگرفت، چه زمانه که عقب مینشست و چ و چ و چ . دکتری بود که واقعا به آنچه میکرد و آنچه بود ایمان داشت، نه ایمانی که از جزم و تعصب بیاید، ایمانی حاصل از گذر از گردنه های سخت شک و تردیدهای جان کاه. دکتری که از آن همه که ازش خوانده ام، گریه هایش بیشتر در ذهنم مانده...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۴۲

خانواده ندا را باید حمایت کرد. این ها آدم هایی هستند که وارد گود تغییرات اخلاقی جامعه میشوند. میدانی که کلی آدم نادان و بی ارزش دورش به تماشا نشسته اند و حرف های صد من یک غاز تحویل هم میدهند. آدم هایی که نهایتا رفتارشان تغییر خواهد کرد ولی در انفعال محض و بعد از فعالیت آدم هایی مثل خانواده ندا که جرئت مندانه به جای حفظ آبروی شخصی در چنان جامعه بی اخلاقی؛ می ایستند تا همه جامعه آبرویی بگیرد...

پ.ن: ندا دختر بچه نه ساله زنجانی است که اخیرا مورد آزار جنسی معلم خود واقع شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۲۱

به نظرم اینکه بخواهیم کامل در زمان حال باشیم و فارغ از هر جور تعهد قبلی و مسئولیت های آیندمان بگذرانیم افراط است. چون مطمئنا باعث رنج و مشقت خواهد شد.

 اما باید تمام تلاشمان را کنیم تا حداکثر ممکن در زمان الان زندگی کنیم. با یک برنامه ریزی خوب می شود این کار را انجام داد. اینطوری میشود در هر حال از زمان حال لذت برد. 

پیش نیاز اینجور زندگی البته صرف زمان روزانه برای سنجش کلی مسیر و هدف زندگی است. اینکه ببینیم اصلا اینجوری که داریم پیش میرویم درست است یا نه؟ این کاری که داریم در حقیقت برای خودمان ارزشمند است و دوستش داریم یا نه؟ آدم های اطرافمان را چقدر منفعلانه انتخاب کرده ایم و اصلا آن ها را دوست داریم یا باید عوضشان کنیم؟! سرمان را گاهی خلوت تر کنیم تا بتوانیم به خودمان و زندگیمان فکر کنیم، مدتی را فقط و فقط برای لذت بردن از زندگی، مطالعه، موسیقی، فیلم دیدن و گذراندن در کنار خانواده و دوستان خوبمان بگذاریم؛ کلا باید بعضی وقت ها کمی وقت برای خودمان هم خالی کنیم...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۰۷

به نظر میرسد که تصور آدم ها از پدیده عشق وابسته است به جهان بینیشان. اما فارغ از ماهیتش هر چه که هست وقتی وارد زندگی فرد میشود هم در نگاه فرد اثر مثبت دارد و هم در عملکردش. حال بهتر، دنیای رنگی تر، اعتماد به نفس بالاتر، نشاط و سرزندگی بیشتر و در کل همه چیز را بهتر و با کیفیت تر میکند.  

چه این را از ترشح هرمون های بدنی بدانیم چه از تغیرات روحی و روانی، در هر حال وجود دارد. 

درست برای همین هم هست که باید عاشق بود. در هر حال و وضعی که هستیم باید معشوقی برای خودمان دست و پا کنیم و عاشقی کنیم. عاشقی را البته نمیشود منحصر به روابط انسان با انسان کرد بلکه به هر چیزی میشود عشق ورزید. یکی به عکاسی یکی به نقاشی یکی به موسیقی یکی به خانواده یکی به دوست یکی هم به خواندن و نوشتن. عاشق بودن است که مهم است. آدم ها را سکون فاسد میکند. آدم ها همیشه باید در تکاپو و حرکت باشند و بهترین نیروی محرکی که میشناسم عشق است. آدم ها اگر معشوقی نداشته باشند امیدی نخواهند داشت چون درواقع چیزی وجود ندارد که امیدی به وصالش باشد و بی امید هم زندگی بی معنا میشود...

عاشق باشید و پرامید...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۱۲

خوب که نگاه میکنم میبینم گاهی کنجکاویم زیاد از حد میشود و این کنجکاوی ها گاهی آدم را از زمان حال، و در واقع تنها چیز باارزش و موجودی که دارد غافل میکند. آنقدر در کتاب و فکرهای بی سر و ته غوطه میخورم که یادم میرود صبح دارد ظهر میشود و هنوز خواهرم را -که آنطرف بین اسباب بازی هایش دارد با کسی که نمیبینمش برنامه پارک و سرسره میریزد- نبوسیده ام. 

ظاهرا ساده است. ولی درست که نگاه میکنم گاهی به نظرم میرسد که شاید "خوب" این باشد که کمی دست از کنجکاوی بردارم و کمی منفعلانه در محیط، فقط لذت ببرم و عشقم به اطرافیان را بیشتر نشانشان بدهم. بیشتر قربان صدقه مادرم بروم و به پدرم نشان بدهم که هوایش را دارم و حواسم به اوضاعش هست. یکی دو تا شوخی و لطیفه جدید هم یاد بگیرم و کمی مسخره بازی در بیاورم تا دور هم بخندیم و از حضور هم لذت ببریم. حضورهایی که خدا میداند چقدر بشان وابسته ام و خدا میداند چقدر حقشان را ادا نکرده ام. اصلا شاید بخشی از حقیقتی که دنبالش هستم در همین اصطلاحا انفعالات و لذت ها باشد...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۰۸

- بقیه جوامع دنیا را حقیقتا آنقدری ندیده ام که بتوانم اظهار نظر کنم. جامعه شناس هم نیستم، لذا شاید پشتوانه علمی هم نداشته باشد ولی به نظر میرسد که در برخی جوامع جهان سومی چیزی شبیه به دین بر اذهان مردم حکومت میکند. این را که من بررسی میکنم بیشتر یک جور ایدئولوژی است تا ایمان صرف. یک جور ایدئولوژی که البته آمیخته شده با حس ناامنی و نگرانی دائمی راجع به معیشت. شیوع فقر مادی و ناامنی های اجتماعی و ضعف در تضمین حقوق مدنی هم به این نگرانی ها دامن میزند. 

همین نگرانی ها به نظر من مانع بزرگی سر راه متمدن شدن است. به نظرم علامت خوب یک انسان متمدن آگاهی باپشتوانه است. آگاهی نیاز به صرف زمان و ذهن آزاد از دغدغه دارد. هزینه هم دارد. یعنی باید مثلا پول خرج کنی، کتابی بخری و جدی بنشینی گوشه ای و مطالعه اش کنی و برای فهمش وقت بیشتر و مطالعه بیشتر کنی و این روند، نیازهایی دارد که مانعش همان نگرانی های دائمی است.

از طرفی انسان ها هیچ وقت کلا ناآگاه نمیشوند. فقط در شرایطی که عرض شد میروند و آگاهی را از راه های ساده تر، دم دستی تر، کم هزینه تر و کمتر جدی بدست می آورند. مثلا سخنان یک مرد دین یا اخبار رادیو تلویزیون را گوش میدهند -یعنی مبتذل ترین و بی اعتبار ترین روش ها روی کار می آید. - آگاهی مردم اصطلاحا سطحی و بی پایه میشود و درواقع می شود آگاهی های بی پشتوانه. نتیجه اینکه احساسات آن ها در تصمیماتشان نسبت به عقلشان غلبه می یابد. 

از قضا معمولا حاکمان هم در این شرایط به این مساله دامن میزنند. فقر مالی و افزایش نگرانی ها. د  کنار این ، کار ایجابی هم میکنند! ایدئولوژی را از طریق راه های دم دستی و کم هزینه القا میکنند. 

راحت ترین مردم برای حکومت، مردم احساساتی و کم اطلاع اند. به راحتی میتوانی هر چیز وحشتناکی را با استدلالات بی پایه برایشان موجه نشان دهی؛ حقوقشان را بگیری و آن را خواست اکثر مردم قلمداد کنی؛ هر جور رفتار غیر اخلاقی و زشت را از طریق نیروهای انتظامی با عنوان لازم برای حفظ امنیت روانی مردم روا بداری، از دشمنان خودساخته هراس افکنی کنی و خود را در دفاع از آن ها قهرمان نشان دهی؛ دین را که از لطیف ترین تجربیات انسان ها آمده و قرار است لطیف ترین تجربیات آن ها را رقم زند تبدیل به حامی یک ایدئولوژی بی ارزش برای توجیه رفتار این و آن کنی و ... .

این سیکل فقط با آگاهی ضامن دار مردم از بین میرود. اولین قدمش هم آگاهی از جهلی است که گرفتارند. یعنی خروج از جهل مرکب و یقین های احمقانه و سطحی. لذا میبینیم که این را ارباب قدرت در این جوامع خیلی حساس اند...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۳۵

ببینید غریزه بسیار قدرتمند و مشهودی در نوع انسان هست که باعث حفظ ذات و دوری از رنج و کسب حداکثر قدرت و لذت می شود. از این باب میگویم غریزه است که این را در تمام کودکان و در تمام سنین مختلف مشاهده میکنیم. یعنی می بینیم که آن ها نیازهای خود را از طریق گریه کردن اعلام میکنند، وقتی میترسند بدنشان منقبض می شود و در سنین بالاتر به پدر مادر پناه میبرند و وقتی کاری را به آن ها میسپاری تا لذتی را در آن برایشان تعریف نکنی انجام نمیدهند.

به نظر میرسد -طبق مشاهدات- این قانون را میتوان به دیگر موجودات زمینی هم نسبت داد و آن را به کل طبیعت هم تسری داد. در کل طبیعت هم میبینیم که موجودات دنبال حفظ ذات خود و حداکثر امنیت و آرامش، و حداقل صرف انرژی هستند. البته هم اگر غیر از این بود انواع مختلف هرگز نمیتوانستند به بقا ادامه دهند.

لذا به نظر میرسد قانون طبیعت این است. اما انسان ها در ارتباطات خود با هم دچار پیچیدگی های حاصل از روابط اجتماعی می شوند. جالب است که این پیچیدگی ها در سطوح پایین تر در حیوانات دیگری که گروهی زندگی میکنند هم دیده می شود. این ها باعث میشود قواعدی وضع شود. این قواعد علی الظاهر از طریق حفظ آرامش و صلح و امنیت کمک میکنند تا حداکثر حفظ ذات و لذت برای افراد بیشتری فراهم گردد. 

بسیاری از فلاسفه ریشه تمامی گرایشات و رفتار انسان ها را در همین غریزه لذت جویی میبینند.

گرچه این میتواند تا حد زیادی از قدر و ارزش انسان ها بکاهد ولی همه ما با عباراتی مانند لذت خوردن و آشامیدن، لذت عبادت، لذت ازدواج، لذت مادر/پدر شدن، لذت روابط جنسی، لذت سفر و ... آشنا هستیم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۴۶

ببین دایی جون! اینایی که تو خیابون تا صدای اذون میاد یه دفه الله اکبر الله اکبر میکنن و آستینا رو میدن بالا و از این و اون آدرس مسجد رو میگیرن... اینا کارشون خیلی حرف داره...خیلی...

پ.ن: این تجربه ای بود که داییم بعد کلی اصرار از تو زندگیش برام انتخاب کرده و گفته :/


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۲۲

یکی از علایم ورود به وادی انسانیت و اخلاق این است که وقتی گرسنه اید و چیزی برای خوردن بدستتان میرسد، درست قبل از شروع به خوردن، کمی به اطراف و اطرافیان نگاه کنید و به آن ها فکر کنید...

رفتار انسان ها در قبال غذا را اصلا نمیشود دست کم گرفت. این بخصوص زمانی که امنیت و اطمینانی راجع به وعده بعدی در کار نباشد انسان های ضعیف را  به خوبی از انسان های قوی جدا میکند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۵ ، ۱۲:۱۴

🎼 Borderline

🎤 Chris _de_Burgh

...

And in the early morning rain, i see her there

و زیر باران سپیده دم، او را می بینم

And I know I'll have to say goodbye again; 

و می دانم که دوباره باید با او وداع کنم

And it's breaking my heart, I know what I must do, 

و این واقعیت قلب مرا می شکند، می دانم چکار باید بکنم

I hear my country call me, but I want to be with you, 

می دانم که کشورم مرا فراخوانده ولی من می خواهم با تو باشم

I'm taking my side, one of us will lose, 

من طرف خودم را می گیرم، یکی از ما باید بازنده باشد

Don't let go, I want to know, 

مرا رها نکن، می خواهم بدانم

That you will wait for me until the day, 

که در انتظارم خواهی ماند تا روزی که

There's no borderline, no borderline; 

مرزی نباشد، مرزی نباشد

Walking past the border guards, 

در حالیکه از کنار مرزبانان می گذرم

Reaching for her hand, 

دستانم را دراز می کنم تا دستانش را بگیرم

Showing no emotion, 

همانطور که احساسم را بروز نمی دهم

I want to break into a run, 

می خواهم فرار کنم

But these are only boys, and I will never know,

ولی اینها تنها پسرانی کم سن و سال هستند و من هرگز نخواهم فهمید

How men can see the wisdom in a war...  

که مردان چگونه در جنگ عقلانیت یافته اند

And it's breaking my heart,...

و این قلب مرا میشکند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۵ ، ۱۶:۲۸
از یک جایی به بعد قوانین عوض میشود. از جایی که خودت را ندیدی و از جایی که "بخشش بی هر جور توجهی به خود" را آغاز کردی به جای اینکه دارایی هایت کم شود، به عکس، بیشتر میشود. یعنی هر چه بیشتر می بخشی، داشته هایت هم بیشتر می شود. و این حقیقتا به جز با تجربه و از سرگذراندن، باور پذیر نیست...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۵۵

مادر ها دوست داشتنی هستند چون ما را همانطور ک هستیم، دوست دارند و بدی هامان دلشان را نمیزند. ما جزوی از وجود آن ها هستیم و آن ها جزئی از هویت ما؛ نه ما از هویتمان جدا شدنی هستیم و نه آن ها از وجودشان...

شاید راز این عشق بی حد و اندازه در همین آمیختگی وجودها و هویت ها باشد...

-بازنشر-

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۰۸

به نظرم میرسد که عشق چیزی نیست که بتوان با هر کسی تجربه کرد. من آدم های زیادی را دیده ام که فقط به دنیا آمده اند و حساب کتاب کرده اند و باز هم حساب کتاب کرده اند و همینطور تا تمام شده اند...

چیزی که اصلا در قاموس عشق نیست. چه در جانب عاشقی چه در جانب معشوقی...

حقیقتا با آدم های دودوتا چارتا نمیشود وارد این قصه ها شد. جلوه پاک ترین احساسات انسان ها جایی است که عشق خود را بروز میدهند و حتما هم میدانید که هم عاشقی شیوه خاصی دارد و هم  معشوقی رسومی دارد که اگر هر کدام رعایت نشود سخت غم افزا و دلسرد کننده است و آثار آن تا مدت ها باعث دل افسردگی است...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۲۷

به نظر می رسد تصور شر و خیر در انسان ها ربط مستقیمی به رنج و لذتی که می برند دارد.

بسیاری از شرور مستقیما باعث رنج اند و بسیاری دیگر لذت های آنی  و رنج های پایدار و عمیق بعدی را در پی دارند. برخی دیگر هم هستند که باعث رنجش واحد بزرگتر انسانی یعنی جامعه اند. 

در کل اینطور به نظرم میرسد که ما معیار و محور را ناچارا بر خودمان گذاشته ایم و داریم جهان را تفسیر به رای میکنیم. آنچه شادی پایدارتری بر جا میگذارد را خیر و آنچه غم -رنج آور- می افزاید را شر مینامیم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۵ ، ۱۰:۳۳

بچه ها زود به تفاهم میرسند.

زودتر از آنی که بزرگترها خاطرشان بیاید...

راحت ترین راه به صلح و آرامش از کودکان میگذرد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۱۵

یادم میاد دوران دبیرستان یه همکلاسی داشتم که اعتقادات کاملا متفاوتی داشت و من همیشه با دید تحقیر و با یه حس بد نگاهش میکردم. اما حالا که درست نگاه میکنم میبینم که ایشون نسبت به من در سطح بالاتری بوده، و این من بودم که پایین تر بودم. چرا که اعتقادات ایشون مبتنی بر یک معرفت و یک انتخاب بود در حالی که من فقط بر اساس خوب و بد برامده از جامعه اطرافم و بصورت منفعلانه اعتقاداتم رو انتخاب کرده بودم. معرفت و انتخاب حتما از انفعال و جزمیت با ارزش تر و انسانی تره...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۰۷

آدم های پیاده رو یا دیوارهای پیاده رو؟!

گاهی این ها را قاطی میکنم...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۱۰

مرگ اکثر قریب به اتفاق ما آدم ها هیچ اهمیتی ندارد. هیچ اتفاقی نمی افتد. نمی دانم تا بحال به این موضوع فکر کرده اید با نه! این همه آدم میمیرند و هیچ اتفاقی نمی افتد. 

با وجود مرگ به نظرم حیف است که زندگی را خرج هر چیزی کرد. هر فردی باید در زندگی اش یک هدفی را انتخاب کند و برایش بجنگد. شهود بهترین مرجع برای فهم ارزشمندی آن هدف است و معرفت حاصل از مشاهده بهترین راه پروش شهود و بهترین راه های مشاهده گری، سفر است و کتاب و دیدن فیلم های خوب و البته دوستی با کسانی که از آخر دنیا برگشته اند.

#سفر#کتاب_خوب#مشاهده#شهود#هدف#زندگی#مرگ#دیالکتیک

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۴ ، ۱۵:۴۸

یه دفه میدیدی یه نفر داره میکوبه به دیوار که مشدی عبدلا بابا موجشا عوض کو خستمون کرد!!

تا چندتا همسایه اینور اونور با سیم، بلندگو کشیده بودن تا همه با هم گوش کنیم. 

چی میگم؟!

 اون وقتا مردم نونم که کار هر روزشون بود وقتی میپختن، مقید بودن حتما تا داغه به همسایه های اطراف برسونن. شوخی نبود! بالاخره بوش رو شنیده بودن. گاهی که دو تا همسایه با هم نون میپختن هم این قاعده ردخور نداشت...

پ.ن: خاطره ای واقعی از پدربزرگ من از خرید اولین رادیوی آبادی در بیش از شصت سال پیش...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۴ ، ۱۸:۱۶

بعید میدانم تا به حال چیزی باارزش تر از خنده ای که بر لب کودکی نشانده ام به چنگم آمده باشد...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۴ ، ۱۹:۳۱

فرض کنید حیوانات از زندگی ما مستند میساختند:

دوره حمل یک نوزاد انسان بین شش تا نه ماه است. کودک انسان تا حدود یکسالگی حتی راه هم نمیرود و کاملا وابسته به مادر است. تا حدود هجده سالگی با خانواده میماند. انسان عمل جفت گیری را در سنین متفاوتی انجام میدهد. آنها این کار را معمولا بین بیست تا سی سالگی و یک بار انجام میدهند. البته موارد قابل توجهی از چند جفتی و تعویض جفت هم مشاهده میشود ولی معمولا تا آخر عمر با یکدیگر میمانند. 

ایده آل آن ها فراهم کردن مسکن، خوراک و پوشاک است و عمرشان را برای بدست آوردن این ها به تلاش و زحمت میپردازند...

مانند دیگر حیوانات تناسل و بقا در غریزه آن هاست اما خانه ها و اجتماعات پیچیده تری میسازند و بنظر میرسد ارتباطات پیچیده ای با یکدیگر دارند.

آن ها جهان را با مصنوعات خود رو به نابودی کشانده اند، یکدیگر را به کشتن میدهند و محیط را سرشار از آلودگی میکنند. به بقیه جهان با دیده تحقیر مینگرند و خود را مالک همه چیز میدانند. معمولا یک جا نشینند و بیشتر زمانی مهاجرت میکنند که محیط را نابود کرده باشند.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۴ ، ۱۳:۵۹

مراقب دغدغه هامان باشیم! گاهی آنقدر فانتزی و دور از واقع میشوند که مایه خجالت است. سعی کنیم دغدغه هامان تا حد امکان انسانی، عقلانی و اخلاقی باشد.

انسانی بودن یعنی توجه به اینکه بیش از چهارصد و پنجاه هزار کودک ایرانی دچار سوءتغذیه اند و آمار ایدز در بین کودکان خیابانی چهل و پنج برابر معمول است...

منظور از عقلانی بودن یعنی توجه به فقر نگران کننده منطق و مطالعه و خودآگاهی و توان استدلال و تفکر در جامعه.

اخلاقی بودن یعنی توجه به شلوغی دادگاه ها، آمار تاسف بار طلاق، فساد وحشت ناک اقتصادی، فضای ساختاری کثیف بیمارستان ها، آمار جرم و جنایت، نبود مدارا، آمار روابط جنسی پیش از ازدواج در نوجوانان تهرانی و...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۴ ، ۱۴:۲۶

نمیشود معیار را فقط بر بُروز گذاشت. گاهی آنان که کمتر بُروز میدهند، احساسات عمیق تر، پایدارتر و حتی زیباتری دارند...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۴ ، ۲۱:۰۷

همه چیز خوب است و چه بسا عالیست؛ اما فقط روی کاغذ و در گزارش ها.

اما در واقعیت هر جا را که انگشت میگذاری بد جوری میلنگد...

دوستان عزیز مدتی است که عده ای از داوطلبان اصفهانی فعالیت هایی را در کانون اصلاح و تربیت شروع کرده اند. هدف نهایی این فعالیت ها یکی نجات خود بچه ها و خانواده هاشان و یکی هم تلاش برای رواج مجازات های جایگزین حبس برای کودکان است. 

لطفا برای حمایت ار این دوستان لینک تلگرامی گروه را منتشر کنید و خودتان هم مشارکت نمایید. از نظر صحت هم کاملا مورد تایید است. به امید موفقیت این حرکت انسان دوستانه...

لینک عضویت در گروه داوطبین کانون اصلاح و تربیت اصفهان:

https://telegram.me/joinchat/BGfwUgKmQcw-BJ01Rhe-YQ


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۴ ، ۲۳:۰۴

سفرهای زیارتی بخصوص برای معتقدین مذهبی دستاوردهای خوبی دارد. حال بهتر، اخلاق و خودکنترلی بیشتر و تجدید و تقویت ایمان دینی و بسیاری دست آوردهای دیگر.

اما من امسال لازم میدانم به عنوان یک وظیفه انسانی به همه افرادی که قصد شرکت در مراسم اربعین در عراق را دارند، هشدار بدهم که عقلاً و بر اساس قواعد دینی، خرید این خطر بزرگ اشتباهی روشن است؛ و با آن دست آوردها هم ارز نیست. وقتی داعش در چندین جای یک کشور اروپایی دست به اقدامات تروریستی و انتحاری موفق میزند، بسیار محتمل است که امسال برای این برنامه ی هر ساله ایرانیانی که از اتفاق شمشیر را برای داعش از رو هم بسته اند برنامه های خطرناکی داشته باشد.

لذا به عنوان یک برادر کوچکتر، از این دوستان میخواهم که با استناعت از سیره عقلانی آن مرد بزرگوار و به عقل و عدل و انصاف از این سفر پرخطر منصرف شوند.

پ.ن: از صمیم قلب آرزو میکنم هیچ پیش آمد بدی رخ ندهد اما باور کنید مرگ در این سفر، مرگ در مسیر هیچ ارزشی با ارزشتر از جان شما نیست. فتامل...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۴ ، ۱۲:۵۷