دیالکتیک یک نافیلسوف

باید تکلیف خود را با بعضی چیزها روشن کرد

دیالکتیک یک نافیلسوف

باید تکلیف خود را با بعضی چیزها روشن کرد

اینجا مجموعه ای از اندیشه های یک نافیلسوف معمولی را خواهید خواند. از نظر دادن دریغ نکنید...
نکته: مطالب این وبلاگ حتما با ذکر منبع یا نام نویسنده هستند؛ پس مالکیت مطالبی که بدون ذکر منبع آمده مربوط به همین وبلاگ میباشد:)
اینستاگرام: daily_dialectic

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۲۶ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

دقت کنید:

اطرافیان شما پیش فرض، زمانی شما رو دوست دارن که به دردشون بخورید. وقتی گره ای باز میکنی، فداکاری و گذشتی میکنی، کاری رو با تمام وجودت انجام میدی،  خدای نکرده پارتی بازی میکنی، حتی کسی رو مهمون میکنی و خلاصه وقتی که براشون مفید واقع میشی دوستت دارن.

این به نظرم از تمایل ذاتی انسان ها به بقا و حیات میاد. کسانی که به این حیات -یا حیات با کیفیت تر- کمکی میکنند برای ما مثبت اند و کسانی که مانع اون هستند منفی. کسانی هم که اثری ندارند مهم نیستند.

اما اخلاق، درست از همین دریچه ها وارد میشه. وقتی خنثی ها مهم شدند وارد سطوح اولیه اخلاق شدیم؛ و وقتی دشمنان یا مخالفان و کلا کسانی که هر جور زاویه ای با ما دارن برای ما مهم و مثبت شدند وارد سطوح بالاتر اخلاق شدیم.

البته انسانی موفق به اخلاقی زندگی کردن میشه که این پیشرفت های اخلاقیش همراه پیشرفت معرفتیش هم باشه. تمارض و نمایش-بخصوص تمارض خود برای خود-، قطعا دائمی نیست و تو اولین شرایط سخت و دشوار پیش آمده لو میره. اما رشد معرفت به معنی درک لذت و شیرینی این مراحل، اخلاق رو نهادینه میکنه.

میزان پایبندی خودتون به اخلاق رو تو شرایط سخت بفهمید. اخلاق ما معدل اخلاق ماست نه رفتار خاصی که در شرایطی بروز میدیم؛ چه بد چه خوب...


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۴ ، ۱۳:۴۲

در اخلاق یک خوب و بد فی نفسه (خارج از ما - ذاتی) وجود دارد و یک درک ما از خوب و بد (تفسیر ما).

قطعا وقتی من معیارهایی اخلاقی را انتخاب میکنم آن ها را بیشتر مطابق با واقع دیده ام. اما به دو دلیل نمیتوانم ادعا کنم آن ها قطعا مطابق با واقع (خوب و بد ذاتی) هستند:

1- تفسیر انسان از خوب و بد و معرفت او از آن ها کاملا مبتنی بر مابعدالطبیعه ای است که فرد قایل است.

2- انسان در تفسیرهای خود دلایل زیادی برای خطا دارد. از جمله تعصبات، احساسات، پیشفرض ها، خطاهای منطقی، تاثرات محیطی و بسیاری دیگر.

 نتیجه مهم: من نباید از دیگران انتظار داشته باشم که:

 1-خودشان را بر اساس معیارهای من تطبیق کنند.

 2- نباید انتظار داشته باشم دیگران حتما قایل به معیارهای من باشند و اطرافیان را بر آن مبنا قضاوت کنند.

 و ادعا کنم در غیر این دوصورت حتما آنها بد فی نفسه هستند.

اما خود من البته حق دارم بر اساس مبنای خودم قضاوت کنم، تغییر رفتار بدهم و تصمیم گیری کنم. ضمن اینکه بهتر است این قضاوت ها همراه با حسن ظن عقلانی هم باشد. در واقع تا جایی که زندگی را برای من ممکن کنند از این اعتقادات استفاده میکنم و بد هم نیست...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۴ ، ۱۱:۰۲

انتظار عجیب چیز سختی است؛ از هر نوعش که باشد. چشم به راه خبری باشی یا گوش به زنگ حادثه ای یا چشمت به در باشد تا کسی بیاید...

نمیدانم تا به حال برای شما هم پیش آمده یا نه! هر چه به عقربه های ساعت نگاه میکنی ساعت جلو نمیرود، شب هایی که صبح نمی شود و روزهایی که شب نمی شوند، فصل هایی که تمام نمی شوند؛ پیش نمیرود و پیش نمیرود تا چنان از انتظار سرشار شوی که خوب قدر بدانی.

تمام فلسفه این رنج هم همین است که ارزش چیزی را که بدستت می آید بدانی. 

کلا بین این دو مفهوم رابطه ای هست: "انتظار" و "ارزش" 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۴ ، ۱۴:۳۹

خطرناکتر از بنیادگرایی و تحجر مبتنی بر بیفکری و جهل؛ تحجر و بنایادگرایی مبتنی بر فکر و سواد آکادمیک است. اولی روشن و قابل تشخیص است؛ دومی همراه نوعی استحمار سازمان دار...هم در خاطب و هم در مخاطب...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۴ ، ۱۴:۰۵

سفرهای زیارتی بخصوص برای معتقدین مذهبی دستاوردهای خوبی دارد. حال بهتر، اخلاق و خودکنترلی بیشتر و تجدید و تقویت ایمان دینی و بسیاری دست آوردهای دیگر.

اما من امسال لازم میدانم به عنوان یک وظیفه انسانی به همه افرادی که قصد شرکت در مراسم اربعین در عراق را دارند، هشدار بدهم که عقلاً و بر اساس قواعد دینی، خرید این خطر بزرگ اشتباهی روشن است؛ و با آن دست آوردها هم ارز نیست. وقتی داعش در چندین جای یک کشور اروپایی دست به اقدامات تروریستی و انتحاری موفق میزند، بسیار محتمل است که امسال برای این برنامه ی هر ساله ایرانیانی که از اتفاق شمشیر را برای داعش از رو هم بسته اند برنامه های خطرناکی داشته باشد.

لذا به عنوان یک برادر کوچکتر، از این دوستان میخواهم که با استناعت از سیره عقلانی آن مرد بزرگوار و به عقل و عدل و انصاف از این سفر پرخطر منصرف شوند.

پ.ن: از صمیم قلب آرزو میکنم هیچ پیش آمد بدی رخ ندهد اما باور کنید مرگ در این سفر، مرگ در مسیر هیچ ارزشی با ارزشتر از جان شما نیست. فتامل...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۴ ، ۱۲:۵۷

نظریات برخی از فلاسفه را که میخوانم خنده ام میگیرد! انقدر جدی مینویسند که انگار دارند حقایقی حتمی و پوشیده ای را برای اولین بار از طریق یک منبع منحصر بفرد، و برای مخاطبینی مشتاق و گوش به حرف افشا میکنند.

واقعا چه فکری پیش خودشان میکنند؟!

البته هر چه هست اگر این فکرها نبود هرگز فلسفه های متنوع و متعدد و در نتیجه تاریخ فلسفه شکل نمیگرفت...

پ.ن: فکر کنم برای همین هم هست که انقدر نیچه به دلم میچسبد! وقتی نیچه میخوانم انگار کسی دارد مسخره بازی در می آورد! انگار او به حقایق مطبوع خود هم میخندد...


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۴ ، ۱۷:۵۹

مدرن شدن به این معنا نیست که مثلا بگوییم زن مدرن به جای جارو کردن و ظرف و لباس شستن با دست، حالا از جاروی برقی و وسایل الکتریکی استفاده میکند و قص علی هذا!

مدرن شدن یعنی اینکه مثلا در همین مورد، زن مدرن یک انسان کاملا متفاوت با زن سنتی است. جهان بینی اش، تصورش از تکالیف و حقوقش، جایگاه اجتماعی اش، منزلت و کرامتش و تمام درونیاتش عوض شده.

مولفه مهم دیگری که در این گذار دستخوش تغییر شده، درک ما از مواد محیطی است. آب و خاک و آتش و هوای انسان مدرن و سنتی کاملا متفاوت است و این تفاوت ها بسیار اثر گذار.  آبی که انسان مدرن مینوشد مرکب است نه بسیط و قص علی هذا...

پ.ن: مجال تفصیل نیست.تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل...

(برگرفته از سخنرانی ای از دکتر سروش)

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۲ ۲۲ آبان ۹۴ ، ۱۸:۰۵

فیلسوفان حقیقی همیشه از طرف جامعه و بخصوص بخش متحجرش صدمه دیده اند، تبعید شده اند، به زندان افتاده اند و حتی به ناحق خونشان ریخته شده.

حقیقی که میگویم فیلسوفی است که درباره مسائل مردم و جامعه خودش نظریه دارد، بین مردم زمان خودش حضور دارد، مشکلات فلسفی، روانشناسی و جامعه شناسی آن ها را مورد توجه قرار میدهد و اجازه نمی دهد عده ای سودجو با نظریاتی پوچ و مغالطه آمیز استحمارشان کنند و از آن ها سوء استفاده نمایند.

اما از اتفاق، همین سوءاستفاده گران، در تمام تاریخ، فیلسوفانی را دوست داشته اند که در فضای ذهنی انتراعی خود غوطه میخورند و نظریات سرگرم کنندشان تا نسل ها جماعت بیچاره را مشغول و مرعوب خود میکند...

پ.ن: برای همین هم هست که سقراط کشته میشود، ارسطو نه...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۴ ، ۱۳:۲۲

زیباست:


هر شکستی قصه ای دارد، صدایی نیز

زیر این گنبد صداها بیشتر پیچد.

این صداها گرچه میگویند 

چون کمندی میشود، بی رحم و کافر کیش؛

تا به کیفر بیشتر بر گردن آن کو

بیشتر بیرحم و کافر کیش تر پیچد.

لیک میبینی به چشم خویش

غالبا بر گردن آن ناتوان تر کو

بیشتر درویش تر پیچد.

صورت نقل و خبر دارد، ولی بر تن،

تیغ زهر آغشته پوشد، نیشتر پیچد.

رشته رنج است و جا دارد اگر رنجش

بیشتر در زخم های ریش تر پیچد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۴ ، ۱۳:۰۶

چقدر این ایده که پیدایش حیات و بخصوص پیدایش آدمیزاده باید غایتمند باشد بنظرم عجیب می آید! بنظرم میرسد این ایده باید از جایی از تخیل و خودخواهی و خودبینی آدمی آمده باشد.

اما وقتی کمی عالمانه تر به قضیه نگاه میکنیم، متوجه میشویم که حیات هست، همانطور که ممکن بود نباشد، همانطور که دیگر چیزها هستند و بسیاری از بقیه چیزها هم نیستند. پیدایش حیات بخشی از روند یک سیستم بزرگ تر است که طبیعت مینامم. و آن دارد کار خودش را میکند...

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۴ ، ۱۲:۳۶

خیلی غمگین میشوم وقتی کودکی ازدواج میکند. خیلی بیشتر از آن، زمانی که کودکی صاحب فرزند میشود...

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۴ ، ۱۶:۳۰

ما هر چه باشیم با تمام خصوصیات منحصر به فرد و توانایی های فوق العادمان (البته منحصر به فرد، فوق العاده، و این ها همه نسبی اند)؛ بخشی از طبیعت هستیم. ما و همه اطرافمان یکی هستیم. بی آنکه بتوانیم ادعا کنیم که آدمی نوعی است متشخص در کنار طبیعت. ما نه میتوانیم و نه حق داریم که خود را در کنار طبیعت، متشخص بدانیم. ما بدون در نظر گرفتن طبیعت هیچیم. ما موجوداتی کاملا طبیعی هستیم...

این به نظرم پیش نیاز هر نوع اندیشه فلسفی مطابق با واقع است...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۴ ، ۱۲:۴۱

سوال: حیف نیست که تیم فوتسال دختران از حضور در مسابقات جهانی محروم شوند؟

پاسخ کفاشیان: بله. اما منم حیفم!

در کشورهای اصطلاحا ایدئولوژی زده انسان محوری و آثار انسان ها اهمیت خود را از دست میدهد؛ در مقابل، ظاهر انسان ها و نزدیکی این تظاهرات به ایدئولوژی مهم میشود. مداحی و چاپلوسی رونق میگیرد و بدبینی و برخوردهای خشن با تفکرات و فعالیت های متفاوت شدت می یابد. عقلا گوشه نشین میشوند و زمام امور به دست احمق ها و احزاب باد می افتد. مدیریت بیشتر به دست افرادی داده میشود که در مقابل ایدئولوژی، نرم و تابع اند و از نظر ارباب قدرت قابل اعتماد و بی سابقه در اعتراض و حرف های زاویه دار. ترس طرد ایدئولوژی مطلوب توسط عوام مردم در ارباب قدرت قوت می یابد و بی اعتمادی رواج می یابد. برخورد های امنیتی با موضوعات پیش پا افتاده رواج می یابد و انسان ها به خاطر عقاید و بیاناتشان مجازات میشوند. خود سانسوری و خطوط پررنگ و متعدد قرمز تا جایی رواج می یابد که کسی توان اظهار نظر قطعی درباره اینکه چه چیزی مجاز است و چه چیزی نه را نمی یابد. در مقابل، تریبون ها به دست احمق ها و بیسوادهای اصطلاحا مطمئن و توجیه می افتد.

اما مهمترین چیزی که از دست میرود فضای عادلانه جهت رقابت و پیشرفت است. افراد اصطلاحا مورد اعتماد، امتیازات خاص پیدا میکنند و فساد امری طبیعی میگردد.

پ.ن: ایدئولوژی معانی مختلفی دارد. علی العموم هم منفی. اما چیزی که برای من روشن شده این که تا حد امکان باید از این دام دوری کرد. 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۴ ، ۱۷:۵۶

البته که مطالعه افکار دیگران بسیار مفید و راه گشاست اما افراط در این کار ما را درست مثل یک فلش مموری پر از پی دی اف و کتاب های مجازی میکند که نهایتا با هشت هزار تومان هزینه و چند دقیقه فرصت برای کپی میتواند جایگزین شود.

هر کسی باید درباره آنچه در زندگی اش برخورد دارد، نظر خاص خود را داشته باشد. این هم که عده ای میگویند باید در هر زمینه ای که میخواهی نظر بدهی تخصص داشته باشی به نظرم حرف مهملی است. مطابق با واقع و شدنی نیست...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۴ ، ۱۱:۴۵

چیز عجیبی که گاهی وقت ها در خوندن یک کتاب برام پیش میاد اینه که وقتی دارم کتاب رو میخونم دقیقا حس میکنم که نویسنده دیگه ای که میشناسم، باید حتما این کتاب رو خونده باشه. مثلا به نظر من محاله که صادق هایت کتاب تنهایی پرهیاهو اثر بهومیل هرابال رو نخونده باشه...

پ.ن: کتاب خیلی عجیبیه. فقط میتونم بگم که به طرز عجیبی هم از مخاطب دوره و هم بش نزدیک...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۴ ، ۱۵:۱۳

شفقت و مهربانی آدم ها نسبت به هم از کجا می آید؟

ما آدمی که در خارج ذهنمان است را نمیتوانیم فی نفسه درک کنیم. چیزی که از او میدانیم فقط تصویری است که از او در ذهنمان شکل گرفته. در واقع ما با تصویرهامان زندگی میکنیم. 

حالا وقتی می فهمیم یک انسان در اطراف ما هست که مثلا از مساله ای ناراحت شده؛ ما بصورت ناخودآگاه آن حس مورد نظر را بر تصویری که از او در ذهن داریم، بار میکنیم. 

حالا مساله همین جاست که این حسی که بر آن تصویر بارگذاری شده و همچنین خود تصویر در ذهن ماست. لذا درست این است که این حس مورد نظر در ما بارگذاری شده و ما هم ناچارا از آن حس متاثر می شویم. اینگونه، چیزی که هم ذات پنداری، هم دلی یا درک مشترک می نامیم شکل میگیرد و ما ممکن است (با در نظر گرفتن عوامل دیگری مثل عقلانیت و ...) به انجام یک سری فعل وادار شویم.

پ.ن: مفهومی که عرض شد نظر اسپینوزا از شفقت بود.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۴ ، ۱۳:۵۸

من که نگاه میکنم یک تفاوت برجسته ای بین مفاهیم خوبی و بدی در واقعیت میبینم. شاید تعجب کنید، ولی اینطور که به نظرم میرسه خوبی معمولا یک سر داره ولی بدی دوسر! من هر جا خوبی ای دیدم، منشا و منبعی داشته؛ خوبی از یک فرد شروع میشه و بعد به سرعت سرایت پیدا میکنه. در مقابل، بدی همیشه حداقل دو طرف داره. من همیشه وقتی یک جایی بدی دیدم، حداقل دو طرف مقصر وجود داشته. بی استثنا هر بدیی که دیدم متوجه شدم اگر فقط یکی از اطراف، این وسط از این بدی پرهیز کرده بودن بدی شکل نمیگرفت، ولی خوبی نه، خوبی همیشه از یک نفر شروع شده و بی اختیار سرایت پیدا کرده، بخصوص وقتی خوبی واقعی باشه، منظورم خوبی ایه که از دل میاد و خیلی زود همه اطراف رو در بر میگیره...

پ.ن: آنقدری که بدی به دلیل خارجی نیاز دارد؛ خوبی نیاز به دلایل خارجی ندارد...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۴ ، ۱۲:۵۷

تعریف میکرد؛ یه روز تو یکی از دهات اطراف تا دیر وقت چاه میکندم. دم غروب اومدم پشت موتور ولی روشن نشد. موتور رو هل دادم و به اولین خونه ای که رسیدم در زدم. مردم اون دور و زمون مهمون دوست بودن. شب رو باید اونجا میگذروندم. یه پیرزن و پیرمرد تنها بودن. اسم یکیشون طلا و اون یکی هم کریم. البته مردها رو بیشتر با لقب صدا میکردن. کریم کره!

اونشب با خودم فکر کردم که این دو تا چه زندگی شیرینی رو با هم گذروندن. یکیشون یک عمر نونش رو با کره خورده بود و اون یکی هم هشتاد کیلو طلا داشت...

پ.ن: خاطره واقعی از پدربزرگ من:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۴ ، ۲۰:۴۸

در سیر رشد تفکر فردی، چهار مرحله را مشاهده کرده ام (تجربه نکرده ام):

1- جزم جاهلانه: یقین، بدون عبور از شک.

2- شکاکیت جاهلانه: کسانی که با کمی مطالعه از جزمیت و یقین ابتدایی بیرون می آیند ولی بدون تلاشی، در همان مرحله شک ثانوی باقی میمانند.

3- شکاکیت عالمانه: وقتی خوب همه چیز را بررسی میکنی، تاریخ فلسفه و علم و تمدن میخوانی، با مکاتب و مذاهب مختلف و با فرهنگ ها و جهان بینی های متفاوت آشنا میشوی ولی هنوز در شک هستی.

4- یقین عالمانه: این کمترین چیزی است که در عالم وجود دارد. این را بیشتر من راجع به مشاهده میدانم. وقتی یک سره عقل حاکم میشود؛ عقلی با تعریف خاص که همراه شهود مخصوص خود است. در این مرحله -اینطور که گفته میشود- همه چیز مشهود میشود با این توضیح که هر کسی از منظر خاص خود این مشاهده گری را انجام میدهد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۴ ، ۱۸:۳۸

به محضی که کتاب رو باز میکنی میتونی بفهمی که نویسنده چند مرده حلاجه! اینکه چون حرفی داشته کتاب رو نوشته یا به دلایل دیگه (هر دلیل دیگه ای). 

ای کاش مردم فقط زمانی دست به نوشتن کتاب میزدن که بشون اثبات میشد حرفی هست که حتما باید شنیده بشه...

پ.ن: کتاب زیاد هست.چاره اینه که باید کتاب خوب رو با مشورت از اهل فنش پیدا کرد و خوند...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۴ ، ۲۰:۳۰

سواد چیست ؟

تعریف کلاسیک سواد توانایی خواندن و نوشتن است.

اما بر اساس تعریف یونسکو شخص با سواد فردی است ک تمام پارامتر های زیر را در خود داراست:

١- سواد عاطفی: توانایی برقراری روابط عاطفی با خانواده، همسر و دوستان به نحو احسن

٢- سواد ارتباطی: توانایی برقراری ارتباط و تعامل با تمامی اعضای جامعه (آداب معاشرت- روابط اجتماعی احسن)

٣- سواد مالی: توانایی مدیریت اقتصادی درآمد (چگونگی پس انداز، سرمایه گذاری و مدیریت خرج)

٤- سواد رسانه: اینکه بدانیم کدام رسانه ها معتبر و کدام نا معتبر است؛ توانایی تشخیص وثوق اخبار و دیگر پیام های رسانه ای

٥- سواد آموزش و پرورش: توانایی تربیت فرزندان به نحو احسن

٦- سواد رایانه: توانایی استفاده از مهارت های هفت گانه رایانه ICDL ( مفاهیم پایه فناوری اطلاعات و ارتباطات، استفاده از رایانه و مدیریت فایل ها، واژه پردازی.

امروزه در قرن بیست و یکم داشتن سواد خواندن و نوشتن و حتی اخذ مدرک دانشگاهی دال بر باسواد بودن فرد نیست ، به امید روزی که فرد باسواد جامعه ما تمام معیارهای فوق را داشته باشد ...

پ.ن:متاسفانه منبع یا نام نویسنده رو نمیدونم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۴ ، ۲۰:۴۲

هر وقت واقعا حال انجام هیچ کاری رو ندارم یه گوشه آروم و دنج پیدا میکنم و موسیقی بیکلام گوش میکنم...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۴ ، ۱۲:۱۰

نکاتی درباره بحث:

در یک بحث برامده از حداقل دو فکر نقاد و تحلیلی، برهان ها هستند که جولان میدهند. برای بررسی برهان ها هم روش های علمی وقواعد منطقی و تحلیلی دقیقی وجود دارد که همه برامده از عقل اند و ممکن است بسیاری از آن ها را بدون اینکه بدانیم موضوع شاخه ای از علوم اند استفاده کرده باشیم.

لذا هر گونه احساسات و هیجانات مثل برافروختگی یا فحش و الفاظ رکیک یا تحدید و ارعاب و عصبانیت و از این دست خود بخود از سیر بحث خارج میمانند و توسط عقلا، بی محل اعراب باقی میمانند. در بحث های آکادمیک فقط برهان ها و نقد-مبتنی بر برهان-ها محل حضور دارند و بقیه چیزها از موضوع بحث خارج اند.

پ.ن: شاید در نگاه اول بدیهی به نظر بیاید. اما در مقام عمل هر کدام ما باید در تمرین این ها مجاهدت بسیار کنیم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۴ ، ۱۷:۵۷

به خودمان برچسب نزنیم! 

اگر کسی بگوید من دیندارم میرود دنبال سیاقی که دینداران دارند، اگر کسی بگوید من خدا ناباورم میرود دنبال خداناباور-گونه زیستن و اگر کسی بگوید من لاادری هستم همینطور. اگرکسی این اشتباه را -از هر نوعش- مرتکب شود، ناخواسته بخش بزرگی از رفتارش ناآگاهانه و منفعلانه میشود.

ما حق نداریم با این کار برای آینده تصمیم بگیریم. ما حتی برای اعتقادی که یک دقیقه بعد هم خواهیم داشت نمیتوانیم/نباید تصمیم گیری کنیم.

هر کسی در همه عمر فقط حق دارد یک برچسب داشته باشد؛ فقط مجاز است بگوید: "من طالب حقیقتم"...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۴ ، ۱۹:۴۴
هیچ وقت کسانی که میگفتن کویر زیباست رو درک نمیکردم.
تا اینکه آسمان شبش رو دیدم...
کویر واقعا زیباست.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۴ ، ۱۸:۰۱

امسال فرصتی شد کمی درباره حادثه کربلا تحقیق کنم. حاصل همه این ها باز هم من رو متوجه اثر مهم تفسیر در فهم مفهوم کرد؛ و صد البته اثر ذهنیات آدمی بر تفسیرش. 

اما بیشتر باید ببینیم این حادثه برای من قرن بیست و یکمی چه پیامی داره!

اینکه شریعتی اسمش رو قیام حسینی میگذاره و از این حادثه یک انقلاب علیه ظلم تصویر میکنه، به خاطر همتش برای ساخت یک نسل انقلابی و شهادت طلبه. ایشون دنبال ایدئولوژیک کردن دین و استفاده از اون ایدئولوژی در ساخت یک انقلاب بود.

بسیاری از روشنفکران دینی که حادثه رو صرفا یک حادثه تلخ میدونن که در اون حسینی از مکه برای اجابت لبیک کوفیان راه افتاد و در کربلا راهش بسته شد و با اینکه درخواست کرد که بگذارند به جای امنی برود، نگذاشتند و نهایتا که حاضر به بیعت با یزید نشد ناچارا به شهادت رسید؛ از نگاه خاص و علی العموم، تاریخی آن ها می آید.

شهید جاوید آیت الله صالحی نجف آبادی هم قیام را انقلابی آگاهانه علیه حکومت جور میدانست.

اما نگاهی که بیشتر به دلم چسبید نگاه محمد تقی شریعتی و مطهری بود. این نگاه رو در سخنرانی ای از بازرگان (پسر) هم دیدم. امر به معروف و نهی از منکر یکی از پایه های هر نظام سالم و مبتنی بر کنترل متقابل مردم و حکومته. چیزی که یک لازمه بسیار مهم و اساسی هم داره به نام آزادی. امر به معروف و نهی از منکر حکومت بر مردم رو کنار بگذاریم؛ اما لازمه انجام این کار از طرف مردم بر مردم و همچنین مردم بر حکومت وجود آزادی بیان و آزادی تفکره. یعنی جامعه ای که در اون هر فکر و ایده ای مجال بیان داره و هر امر و نهی عالمانه ای امان نامه پس از بیان. در نگاه تطابقی و امروزی، احزاب و گروه های سیاسی مجال شکل گیری و قدرت بیان دارند و روزنامه نگارها و خبرنگارها، بی پروای چیزی جسارت بیان بدی ها و زشتی های جامعه. نقد هیچ مسئول حکومتی و نظامی  خط قرمز نیست و استیضاح رسانه ها از مسئولین یک امر عادیه. کسی به خاطر بیان اعتقادات و نظراتش به زندان نمی افته و تحریم رسانه ای نمیشه. امر به معروف و نهی از منکر در زمان ما یعنی این ها. نه اینکه سر چهارراه ها بایستیم و تو سر بدحجاب ها بزنیم...

بله. امام حسین شهید شد تا بفهمیم که معیار تشخیص یک جامعه دینی به تعداد مجالس روضه و قرآن و احکام و این چیزها نیست. معیار جامعه دینی اینه که دروغ گفتن هزینه زیادی داره و صداقت معادل حماقت و پخمگی نیست. مظلوم به راحتی تمام میتونه حقش رو از ظالم بگیره و ظالمین هیچ امانی ندارند...


۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۴ ، ۱۲:۳۸