دیالکتیک یک نافیلسوف

باید تکلیف خود را با بعضی چیزها روشن کرد

دیالکتیک یک نافیلسوف

باید تکلیف خود را با بعضی چیزها روشن کرد

اینجا مجموعه ای از اندیشه های یک نافیلسوف معمولی را خواهید خواند. از نظر دادن دریغ نکنید...
نکته: مطالب این وبلاگ حتما با ذکر منبع یا نام نویسنده هستند؛ پس مالکیت مطالبی که بدون ذکر منبع آمده مربوط به همین وبلاگ میباشد:)
اینستاگرام: daily_dialectic

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۹۸ مطلب با موضوع «انسانی» ثبت شده است

این دیالکتیک من و یک پیرزن به شدت دوست داشتنیه:

* مادر جون از بچه هات چه انتظاری داری تا منم برای مادرم انجام بدم؟

** ننه جون یه مادر از بچش چی میخواد جز احترام؟؟؟

(بعد از کمی مکث و نگاه به زمین)

نه ننه جون! احترامم نمیخواد! همین که بی محلی نکنه هم کافیه...

اصلا بیاد بی احترامی کنه...

فقط بیاااااد...

پ.ن: ما رو به خدا که مراقب معرفتمون باشیم...


همچنین بخوانید: مادرهای دوست داشتنی

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۱۱

 همیشه همینطوریه! اول همه آدما وهمه قصه ها خوبه. جالب اینجاس که آخر همشون هم خوبه. اما معمولا آدما انقدر پای قصه هم نمیمونن که این آخرای خوب رو ببینن. وسط کار جا میزنن. وسط قصه رو آخر قصه میکنن. خرابش میکنن...

تو قصه ها خیلی باید صبور بود...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۰۱

اگرچه همیشه در تنهایی بیشتر یادگرفته ام، اما هیچوقت اثری از آنچه با دیگران یاد گرفته ام را در تنهایی ها پیدا نکرده ام. کمتر بوده اند ولی از جنسی دیگر...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۴ ، ۰۲:۴۰

دیروز بحث بسیار خوبی در یکی از گروه های تلگرام انجام شد. موضوع، مساله حجاب و حیا و همچنین حجاب اجباری بود. چون مسائل خوبی مطرح شد تصمیم گرفتم یک خلاصه دو صفحه ای بردارم و اینجا هم قرار بدم. امیدوارم برای دوستان هم مفید واقع بشه.حتما مطالعه کنید و مطمئن باشید ارزشش رو داره:)

دریافت فایل
عنوان: یک بررسی درباره حیا و حجاب
حجم: 230 کیلوبایت
توضیحات: گزاره های دینی را چطور باید معناکرد؟ برای مثال حیا را چطور می شود تعریف کرد؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۵۱

چشم هایت شعر میگویند

من این را خوب میبینم

جاری رگ های خون آغشته ی هر سو به هر سویند...

که در اندام خشک بی نصیبم روح میجویند.

من این وضع غمین را خوب میبینم

که چشمانت چه بی اندازه از من روی میگیرند

و چشمانت چه یاس پرفزونی زین وجود پافتاده خوی میگیرند

دیگران شاید... ولی من آسمانِ این زمین را خوب میبینم

زمینِ خلق و خویش خلق خوی سختی و سنگینی و خامی...

آری خوب میبینم

آسمان شعرهای چشم هایت 

چشم هایی پخته و چالاک 

مملو از احساس گم نامی

مملو از حس فراموشی هر چیزی به غیر از

کاروان شعرهای چشم هایت.

فعلا از اینجا همین را خوب میبینم...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۵

زنی که دچار کچلی میشود البته که دچار مشکل کوچکی نشده؛ آنقدر هم عوضی نیستم که بگویم در عوض چشمان قشنگش جبران میکند یا از این دست خزعبلات...ولی چیزی که هست این را میدانم که یک زن میتواند جور دیگری چنان زیبا باشد که حتی کچلیش هم دیده نشود یا اصلا بفرمایید که کل صورتش و ظاهرش و قیافه اش به چشم نیاید. زن میتواند از درون فرشته شود که هر چه ببینی فرشتگی ببینی و زیبایی و تناسب و وزن و خوبی... میشود زنی را که حتی کچلی دارد چنان دوست داشتنی یافت که چشم ها را به روی همه بقیه عالم می بندد...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۲۴

*تو میدونی انسان چیه؟

**یعنی چی که چیه؟ خب یه موجودی مثل بقیه موجوداته با یه سری فرق ها...

*تا اونجاییش که با بقیه موجودات یکیه رو کاری ندارم. فرقاش چیه؟

**مثلا همین که بقیه موجودات حس و عاطفه ندارن...

*خب حس و حواس رو که بقیه حیوان ها هم دارن.حتی گاها در بعضی از حواس بعضی هاشون بهتر هم هستن. درباره عواطف، هم مشاهده و هم علم اثبات کرده که حیوانات عاطفه مادر فرزندی دارن و حتی نسبت به هم ملاطفت دارن. داستان گربه ای که پنج بار زد تو دل خونه ای که آتش گرفته بود و به قیمت سوختن خودش هر پنج فرزندش رو نجات داد رو نخوندی؟ یا رفتار عاطفی بین فیل ها...از این ها زیاده.

**خب عقل و علم و فکر رو چی میگی؟

*واقعا فکر میکنی بقیه حیوان ها قدرت یادگیری ندارن؟ از بین چند راه بر اساس تجربه هاشون انتخاب گری نمیکنند؟ حافظه ندارن؟ به نظرت اینکه کروکودیل ها چند میلیون سال باقی موندن فقط بر اساس شانس و اقبال بوده؟ این تغییر شیوه ها و انتخاب بهترین تجربه ها اگر فکر و تعقل -در سطح پایین تر از نوع انسانیش- نیست پس چیه؟

**خب اخلاق و قانون که دیگه مخصوص انسانه؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۳۵

صبح ها از این جهت که شروع روز هستن مهمن. مثل بیت اول یک شعر... 

صبح ها رسم و رسوم خودشون رو دارن. و این مخصوصا وقتی خیلی مهم میشه که صبح رو با دیگران -مثلا بقیه خانواده- شروع میکنی. اونوقته که باید خیلی مراقب بود. اخمو بودن، عصبانی شدن، داد و بیداد کردن، بداخلاقی و هر جور کاری که انرژی منفی میده، بخصوص صبح ها میتونه فاجعه بار باشه؛ چون ممکنه کل روز رو برای همه خراب کنه... 

بدون اینکه اون ها مقصر باشن یا حتی توی اون اتفاق سهمی داشته باشن، روزشون خراب میشه! مگه آدما چندتا از این روزها دارن که یکیشون رو ما خراب کنیم؟ خیلی باید مراقب بود...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۳۰

به این جمله فکر کنید! 

"ما آدما دور هم جمع شدیم و هر کسی رو که به بقای نسل و راحتی زندگیمون کمکی میکنه تشویق میکنیم."

مثلا بعضیا علم دارن و به خاطر همین هم مورد اقبال مردم هستن. البته از اونطرف هم مورد علاقه و توجه دیگران بودن غریزتاً لذت بخشه. اما واقعا علم چیه؟ چرا مردم عالِم ها رو دوست دارن؟ این علوم به چه دردی میخوره؟

شما بگید! علم، غیر از ابزاری برای امکان بقا و ادامه نسل انسانه؟ من میگم! همه علوم مثل پزشکی، مهندسی، جامعه شناسی، روانشناسی و همه و همه برای زندگی راحت تر، لذتبخش تر و افزایش اِعمال قدرت انسان بر بقیه موجودات بوجود میان. حتی خود همین فلسفه لعنتی برای جواب دادن به سوالاتیه که زندگی آدم ها رو جهنمی میکنه. همه فلسفه برای بازگردوندن همون لذتیه که با این سوالات جاش رو به سردرگمی و تحیر و رنج داده بود. جوابایی که واقعا بعضیاش بیشتر شبیه داستان های علمی تخیلیه. شما فلسفه افلاطون و ارسطو رو که اساس فلسفه به اصطلاح اسلامی هم هست ببینید! خودِ خودِ داستان های علمی تخیلی...

گاهی با خودم فکر میکنم شاید ما آدما هم درست مثل بقیه حیوانات این عالم در جریان قوانین طبیعت غوطه وریم و تنها تفاوتمون اینه که فکر میکنیم میتونیم چیزی بیشتر از حیوانی باشیم که اسمش رو انسان گذاشتیم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۴۳

نقدا دارم جوانیم را میدهم ، به امید به دست آوردن شادی. اما درست که نگاه میکنم شاید عطای این شادی -آن هم اینطور، نسیه- به لقایش نیارزد. از کجا معلوم که وعده سر خرمن نباشد...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۵

درون من ز ناز عارضت سیاست

و ظاهرم؟

 قرمزی صورتم به آن گواست...

مادرم!

آیه های مریمت چقدر دلنشین

همنشین این دل غمین و بی نواست.

آیه آیه سوره های مریمت... برای این وجود کنجکاو و ناسپاس،

درست مثل وحی عشق... به سرزمین قدسی طواست.

مادرم!

 بدان که مدتیست... تمام سوره ها به گوش من...

آیه های سوره های مریم است و ناس ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۴ ، ۰۲:۲۷

چیزی که مرا همیشه میترساند تایید شدن توسط آدم هاییست که نه مرا و نه فکر و ماهیتم را نشناخته اند. اینها خیلی خطرناک هستند. این ها تخریب کردنشان هم به همان سرعت و شدت تایید کردنشان است و چه بسا تا آنجایی که من دیده ام، پایش بیافتد خیلی هم سخت تر و بدتر تخریب میکنند.

خیلی از این ها می خواهند با تایید شما، یک نوع وابستگی را در شما بوجود آورند که یعنی مراقب باش! تا زمانی که مرا از خودت راضی نگه داری، این تایید و این حمایت هست و اگر روزی با من مخالفتی کردی یا حرفی زدی که نپسندیدم خبری هم از این حمایت ها نیست و چه بسا تخریب و رد کردن جایش را بگیرد.

همیشه سعی میکنم از این آدم ها و اینجور حمایت ها شانه خالی کنم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۲۸

حرف هایت را نمیشنوم. صدای رفتارت چنان بلند است که صدای نصیحت هایت به گوشم نمیرسد. چطور میخواهی آنگونه که میگویی باشم نه آنگونه که هستی؟

پ.ن: دو صد گفته چون نیم کردار نیست...

action speaks louder than words

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۴ ، ۱۵:۰۹

یک پیشنهاد ساده و نوستالژیک:

فیلم "درباره الی" رو یک بار دیگه تماشا کنید.

وقتی امروز و پس از مدت ها دوباره تماشا کردم؛ دیدم که چقدر این فیلم، خوب به پیچیدگی های داوری های اخلاقی پرداخته.

اونجایی که شما دختر جوانی رو میبینید که به اصرار دوستش و فقط برای یک روز اومده تا کسی که فقط چند روز آینده رو ایران هست ببینه. از طرفی هم تصمیم قطعی برای به هم زدن نامزدیش داره.

یا اونجایی که مجبور میشن راجع به الی (که جونش رو برای نجات یکی از اون ها از دست داده) دروغ بگن.

یا اونجایی که نامزدش نهایتا با اطلاعات غلط از الی، یک قضاوت غلط رو تا آخر عمرش به دوش میکشه.

همه و همه نشان از پیچیدگی و دشواری داوری های اخلاقیه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۴ ، ۱۵:۰۶

عاشق برق چشمای بچه ها هستم. چیزی که متاسفانه معمولا مشمول گذر زمان میشه. نمیدونم از کِی برق چشمام رو از دست دادم. اما باورتون بشه یا نه ... جواب این سوال میتونه برای هر کسی خیلی با اهمیت باشه... حتی اگر خودشم ندونه...

تمام حال و احساس یک آدم رو میشه از صورتش فهمید و همه صورت یک آدم رو از چشماش. شاید برای همینم هست که این همه سفارش چشمها رو می کنن...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۴ ، ۲۱:۰۶

جوانم، بی تجربه و از سر راه آمده. سبک بار هم هستم، که میگویند برای رسیدن سبک بار باید بود. اما دلی آورده بودم که هم عمیق است، هم وسیع. می خواستم عشقی به زلالی آسمان کوهستان و پاکی چشمه هایش نثارتان کنم اما رخصتی ندادید. شاید فکر کردید صدقه میدهم. نه! "هنوز آنقدر مسکین نشده ام که به کسی صدقه بدهم"*.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۴ ، ۱۴:۲۲

تعارف که نداریم! یا بیایید بگوییم لااقل با خودمان که تعارف نداریم! آدمیزاد گاهی باید تنها باشد، با خودش حرف بزند، از احساساتش با خودش بگوید، با خودش درددل کند، گریه کند، بخندد، داد بزند، گلایه کند، خودش را فرو بریزد و از نو بسازد.

این لحظه ها را اگر ندارید و اینجور جاها را اگر سراغ ندارید بدانید که چیزی در زندگیتان کم هست...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۴ ، ۰۳:۱۵

تا به حال جواب منفی شنیده اید؟ 

"نه" گفتن و مهارتی که برای این کار لازم است را اکثرا شنیده و شاید تمرین هم کرده باشیم. اما از آن مهمتر، مهارت نه شنیدن و پذیرفتن جواب منفی است. یکی از پیشرفته ترین فضایل اخلاقی هم همین مهارت و ظرفیت "نه" شنیدن است. 

گاهی فرد مقابل در شرایطی است که به هر دلیلی اعم از اخلاقی یا قانونی یا هر دلیل دیگری که حتی ممکن است نتواند توضیح دهد؛ مجبور است به شما نه بگوید. 

ناراحتی در این مواقع یا عصبانیت یا بدتر از این ها، کینه و دشمنی و یا تا حتی تهدید فرد مقابل نشان از درک و معرفت پایین فرد دارد.

سربسته بایدگفت که یکی از ریشه های اصلی "پارتی" -یا به عبارت جدید، "معرف"- هم در همین ضعف فرهنگ "نه" شنیدن است. و جالب اینجاست که همه هم میدانیم و همه هم قبول داریم که به همه و در همه جا نمیتوان نه گفت و این به خاطر ترس از کینه ای است که ممکن است فرد مقابل بگیرد و در سر بزنگاه برای ما جبران نماید. 

البته نیازی به توضیح نیست که این ترس و هراس، نوعی شرک است. چیزی که خداوند صریحا تنها گناه نابخشودنی نامیده است...(48و116 نساء)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۴ ، ۱۴:۵۷

چیزی که من حقیقتا به آن اعتقاد دارم این که محال است کسی بتواند در دیگران اثر مثبتی بگذارد قبل از اینکه به یک نوع خودساختگی رسیده باشد. 

بزرگترین کمبود اکثر کسانی که نام "مصلح" را برای خود برگزیده اند هم همین است. فردی که سودای اصلاح دیگران را در سر دارد باید تکلیف خود را با خیلی چیزها روشن کرده باشد. باید راجع به خیلی چیزها عمیقا فکر کرده باشد و با مطالعه و تحقیق جدی، به یک دیدگاه و اصطلاحا جهان بینی مجموع و قابل دفاعی رسیده باشد. این حداقل چیزیست که دیگران انتظار دارند. و از آن مهم تر انتظار اعتقاد واقعی به آن جهان بینی است که بسیار جدی تر و دشوار تر خواهد بود. این خودش را مثلا در امر به معروف و نهی از منکر خیلی خوب نشان میدهد.

خیلی از کسانی که حتی با نیت خیر، امر به معروف و نهی از منکر میکنند، نه معروف و منکر را به درستی میشناسند و نه خود، عامل به آنند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۴ ، ۰۰:۲۶

موهبتی که به راحتی و در واقع بصورت پیش فرض در اختیار آدم ها هست حرمت است. شما با هر کسی که برای اولین بار آشنا میشوید یک حریم به ظاهر ساده و پیش پا افتاده دارید. اما درست که نگاه کنیم امتداد هر ارتباطی ریشه در همین حریم به ظاهر ساده دارد. این را زمانی میشود خوب درک کرد که این حرمت بر اثر یک اشتباه، خدشه دار میشود، و آن زمانی ارزشش خوب معلوم میشود که سعی میکنی درستش کنی و دوست داری همان بشود که قبلا بود. حتی خیلی اوقات هر دو نفر هم تلاش میکنند؛ اما نمیشود که نمی شود. درست مثل چینی بند زده ای میشود که با یک نگاه، یا یک اخم، یا یک حرف ساده که حتی قصدی هم پشتش نیست میشکند. بی اعتمادی و بدبینی بعد از رفتن حرمت ها کار خودش را میکند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۴ ، ۰۰:۵۹

از من میشنوید فقط زمانی ببخشید که میدانید این بخشش بعدا اذیتتان نمیکند. فقط در این صورت است که بخشش اثر مثبت خود را میگذارد؛ ظرفیت را وسعت میدهد، و کرامت می سازد.

اما اگر انسان هنوز آنقدر بزرگ نشده باشد که ببخشد؛ یا لااقل هنوز اندازه این جور بخشش نباشد، بعدها اذیت می شود، مثل باری می شود که روی سینه اش بماند، تا جاییکه حتی ممکن است پشیمان شود. پشیمانی از بخشش چیزی است که خیلی از آدم کم میکند. خیلی بیشتر از آنچه نبخشیدن میتواند کم کند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۴ ، ۱۵:۰۰

البته به طور کلی فرزانگان همه دوران ها پیوسته یک چیز را گفته اند و سفیهان که در همه اعصار اکثریت عظیم را تشکیل می دهند، همواره عکس آن عمل کرده اند و از این پس هم چنین خواهد ماند. از این رو ولتر می گوید: "این جهان، هنگامی که ترکش میگوییم، همانقدر احمقانه و همان قدر پلید است که آن را به هنگام ورود یافتیم."

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۴ ، ۲۰:۰۱

"معرفت" را به شناخت معنا میکنند. اما بنظر میرسد، معرفت در بین مردم معنی دیگری هم دارد که اتفاقا خیلی ارزشمند و محترم است.

آدمِ با معرفت را آنطور که من فهمیدم به کسی میگویند که هم شناخت و "تجربه" زیادی از دنیا و جامعه دارد و هم درکِ "فهم" دیگران را. فهمیدن دیگران هم البته ریشه در همان تجربه دارد ولی بعضی ها در این کار یک نوع مهارت ویژه ای دارند که حتی گاها مادرزادی است چون برای درک وضع دیگران حتما هم لازم نیست دقیقا همان شرایط را تجربه کرده باشی؛ میشود با کمی مهارت شرایط نزدیکی که از سر گذرانده ای را تسری بدهی.

آدمِ با معرفت چون دیگران را میفهمد و شرایطشان را تجربه کرده "کمک" می کند. یعنی چون شرایط را درک می کند برایش "اهمیت" دارد، انگار خودش را در آن شرایط میبیند و از خودش که بیرون از شرایط است انتظار کمک دارد پس انگار که قرار است به خودش کمک کند بی تفاوت نمیماند. -همان چیزی که "همذات پنداری" می نامند-.

حتی گاهی لازم هم نیست که حتما عمل خاصی انجام شود، همین که بفهمی الان وقتش است که یک جمله ای را بگویی یا یک متنی را بفرستی یا دیدار کسی بروی یا از کسی یک جور حمایتی کنی؛ و در کل همین کارهای دم دستی -ولی مهم- هم خیلی به معرفت برمیگردد. 

اصلا در کل باید گفت آدم با معرفت میداند چطور باید "مراعات" کند. مهمترین لازمه مراعات "اخلاق" است. حسن خلق و "مدارا"؛ چیزی که دیگران از آن انرژی مثبت میگیرند.

"حرمت" هم مهمترین دست آورد مراعات است. آدم با معرفت احترام زیادی دارد، همانطور که به دیگران اهمیت می دهد، دیگران هم به او اهمیت میدهند. برای دیگران ارزش دارد و حریمش حفظ می شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۴ ، ۲۰:۱۳

دو نوع اتحاد در عالم ممکن است. اتحاد زیر پرچم نفرت از چیزی و اتحاد زیر پرچم محبت به چیزی.

در نوع اول دشمن و نفرت از اوست که علاقه مشترک متحدین است ولی در نوع دوم عشق و علاقه به تحقق یک هدف جایگزین آن نفرت و تهدید است. در نوع دوم حرکت برای ساختن چیزیست و در نوع دیگر آسیب رساندن و در امان بودن از آسیب ها هدف میشود.

زیر پرچم عشق و محبت، افراد شاداند، سردی ها و استرس ها و نگرانی ها حداقل میشود و شوق و ذوق ساختن و حرکت و رسیدن و پویایی است که به چشم میخورد. ولی زیر پرچم دیگر کینه ها، شعارهای مرگ، رواج دشمنی ها، اضطراب ها و آشفتگی ها و درجا زدن ها جایگزین میگردد.  

البته با این تفاسیر نمیشود حکم به برتری و لزوم همیشگی اتحاد نوع دوم در برابر نوع اول داد، چون در دنیای واقعی گاهی هم باید رفت زیر پرچم نفرت و خشم از چیزی که کمر به آسیب و صدمه به اهداف و دست آوردهایت بسته است.

اما یک چیزی که بنظر میرسد روشن باشد این که این نوع اتحاد اگر چه گاهی لازم است اما نباید زیاد به طول بیانجاند. بنظر میرسد اتحاد زیر پرچم محبت و عشق ظرفیت بالاتری برای طولانی شدن و زندکی شدن و عمری به طول انجامیدن را دارد.

(اقتباسی از یکی از سخنرانی های دکتر عبدالکریم سروش)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۰:۵۴

جمله معروفی هست که توصیه میکند به شنیدن معنا و محتوای مطلب به جای توجه به گوینده و شخصیتش. البته که این جمله همیشه و در همه جا به کار نمی آید و حتی گاها ممکن است گمراه کننده باشد ولی پیام بسیار مهمی دارد؛ و آن اینکه اگر جامعه با حواس جمع به این توصیه عمل میکرد برای اینکه اندیشه ای شنیده شود و توجه شود حتما نباید از دهان فردی با مدرک دکترا بیرون بیاید. حواس جمع را از این بابت قید میگذارم چون در تمام تاریخ، جنایت کاران و دیکتاتورها و عوام فریب ها سخنان زیبا و دلنشین و پرشوری داشته اند لذا فقط نمیتوان به خود سخن هم اکتفا نمود؛ اما از آن طرف هم در تمام طول تاریخ و در تمام جوامع این مشکل وجود داشته که افرادی مجبور میشده اند برای جلب توجه دیگران به نظریاتشان، آن ها را در دهان فرد ثالثی بگذارند و چه کتاب ها و چه مقالات و رسالاتی که در طول تاریخ با همین منوال به نام افراد دیگر ثبت شده، فقط برای همین مقصود. 

از طرف دیگر انسان ها ناگهان قوه تحلیل را در مقابل یک فرد خاص از دست میدهند و او را مصداق هر چه آن خسرو کند شیرین بود میکنند تا ندانسته بزرگترین خیانت را به او کرده باشند. بی پر و پروا چنان بی مقدمه و چنان ناگهان او را از زمین بلند میکنند که تا یادشان رفت و خسته شدند و علاقه شان را از دست دادند و فرد دیگری توجهشان را جلب کرد و هزار و ی دیگر پیش آمد زمینی بخورد که دیگر تا ابد نتواند کمر راست کند...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۴ ، ۱۷:۱۱

امروز درسی را آموختم که بسیار با ارزش است. باید مراقب باشیم که هیچ وقت، هیچ وقت، هیچ وقت ایمان کسی را از او نگیریم. این میتواند تمام دنیای یک انسان را نابود کند، میتواند حس باارزش بودن را و اندیشه غایتمندی و هدفمندی را از او بگیرد. میتواند زندگی یک انسان را در یک لحظه خالی کند، تمام سرگذشت و دستاوردهای یک نفر را از او بگیرد، تمام آنچه را که به آن افتخار میکند بی ارزش جلوه دهد و نهایتا او را در چنان بدبینی هراس انگیزی رها کند که به پوچی بیانجامد و سرنوشتی حزن انگیز را برایش رقم زند.

ایمان هر کس -هر چند از نظر دیگران احمقانه و بی ارزش باشد- ممکن است تمامِ داشته و سرمایه زندگی او باشد. 

باید بیاموزیم که با هر چیزی نمیشود شوخی کرد، حتی اگر میبینیم که ایمانی جاهلانه در کار است، و به راحتی میشود بی ارزش بودنش را اثبات نمود، باید بدانیم که این کار مسئولیتی باور نکردنی را بر دوشمان میگذارد که اگر از پسش بر نیامدیم ممکن است هزینه جبران ناپذیری به بار آورد. ادای پیامبران را درآوردن و سپس رها کردن فرد در برزخ تردید و شک کاری است به غایت غیراخلاقی و غیرمسئولانه که نشان از معرفت پایین و تجربه ناکافی دارد. باید یاد بگیریم که بعضی ها با ایمان خود زندگی میکنند، باید بیاموزیم که هر چیزی را نمیشود به بازی گرفت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۴ ، ۱۳:۱۵

اسطوره ای قدیمی در اروپا هست به نام "بیووُلف". قهرمانی که با دیوها و هیولاها میجنگد. او برای مبارزه با "گِرِندِل"، دیوی که به هنگام جشن های مردم سرزمین دانمارک به آنها حمله میبرد به آن سرزمین وارد میشود، و پس از کشتن گرندل به پادشاهی آن سرزمین میرسد. اما هنگامی که برای مبارزه و کشتن مادر گرندل میرود با سر گرندل باز میگردد و ادعا میکند که مادرش را کشته. 

اما بعد از چند سال هیولایی در قالب اژدها به سرزمین های او حمله می برد که در نهایت ، با تلفات و صرف هزینه های بسیار توسط خود او کشته میشود.

نکته ظریف و زیبای این افسانه قرن هفتمی اینست که بیوولف زمانی که برای کشتن مادر گرندل رفته بود با زنی که مادر گرندل، خود را در قالب آن درآورده بود می آمیزد و اژدها در واقع فرزند خود بیوولف است. در این جای افسانه معنای ایما و اشاره ای بعضی صحبت های پادشاه پیشین آن سرزمین -که خود روزی قهرمانی دیو کش مانند بیوولف بوده- راجع به گرندل روشن میگردد...

این افسانه مرا یاد این اصل اصیل می اندازد که مصیبت ها و شرور موجود در زندگی افراد، حاصل کوتاهی ها و اشتباهات خود آن هاست که جایی در زندگیشان مرتکب شده اند...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۴ ، ۰۱:۵۵

گاهی وقت ها -نمی دانم برای شما هم پیش آمده یا نه- آنقدر طولش میدهی که کار از کار میگذرد. میدانی کار مهمی هست که باید انجام دهی ولی همانطور خشکت میزند. یک جور دلهره خاصی هم همه وجودت را میگیرد. مثل زمانی که بین یک دوراهی مهم گیر افتاده ای و میدانی زمان زیادی برای تصمیم گیری نیست. گاهی حتی کاری هم که بشود گفت کار مهمی است در کار نیست؛ مثل زمانی که میمانی به کسی که سال ها قبل میشناختی و حالا اتفافا دیده ای سلام کنی یا نه! 

اما گاهی هم این گیر کردن ها فاجعه بار می شود. مثل زمانی که میدانی کسی که واقعا دوستش داری، دارد فرصت آخر را برای پیاده شدن از خر شیطان می دهد. میدانی که الان وقتش است که برگردی و نگاهش کنی، که بفهمانی درونت چیز دیگریست و واقعا دوستش داری. اینجاست که اگر وقت را بگذرانی، و برود، کار از کار میگذرد. بد جوری هم میگذرد. تو می مانی و یک حس عجیب که هم به سینه ات فشار می آورد و هم به گلویت اما باز هم میخواهی در پذیرش همین حس هم تعلل کنی و رویش سرپوش بگذاری اما این واقعیت تلخی که گرفتارش شده ای را تغییر نمیدهد...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۴ ، ۲۱:۴۲

مادر ها دوست داشتنی هستند چون ما را همانطور ک هستیم؛ دوست دارند و بدی هامان دلشان را نمیزند. ما جزوی از وجود آن ها هستیم و آن ها جزئی از هویت ما؛ نه ما از هویتمان جدا شدنی هستیم و نه آن ها از وجودشان...

شاید راز این عشق بی حد و اندازه در همین آمیختگی وجودها و هویت ها باشد...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۴ ، ۱۱:۲۹

قسمتی از هست آدمی را تصوری میسازد که دیگران از او دارند. بقولی هم این تصور اصیل است. آیا چیز زیبایی در گوشه ای از عالم، در حالی که هیچ کسی آن را ندیده واقعا زیباست؟ زیبایی از آن دست چیزهایی است که باید توسط دیگران درک و تایید شود والا نمیشود گفت که واقعا هست، و این دست بحث ها را تا حتی فلسفه آفرینش خداوندی هم بسط و فصل داده اند. انگیزه انسان ها در اثرگذاری در عالم، و از اساس، نیازشان به دیگران را از همین سنخ میگیرند و اینکه قسمت اعظم انسانیت در تنهایی محض، خاموش میماند را ناشی از همین اعتبار میدانند. 

اما اگر بدانند، قبول این موضوع قدری ترسناک هم هست.این، تبعاتی هم دارد؛ دست "اراده"ی شوپنهاوری را -که مرا میترساند- باز میگذارد. اراده ای که تمام کائنات را بی هیچ احساس و قید و بندی، و فقط برای حفظ بقای حیات گونه ها مدیریت میکند. نیرویی که -از همه مهمتر- مفهوم عشق را از آن میگیرد و آن را با مفهومی سرد و خشک به نام "اراده معطوف به حیات" پر میکند. شاید اینکه زنان، مردان بلند قد را میپسندد مؤید این مدعا هم باشد(تا فرضا نسل هایی قویتر زاده شوند) اما اینکه چطور میشود که عاشقی جان خود را برای معشوقش میدهد -و از این دست- بی پاسخ میماند. از این دستی که مؤید واقعیاتی فراتر از اراده -حتی اراده قابل شناخت درونی- است. 

اما هر چه هست گرچه اصل هستی آدمی از درون خودش نشأت میگیرد، با این حال چیزی هست که مانع میشود تا آدمی نسبت به آن قسمت از وجودش که در دیگران شکل میگیرد بی تفاوت باشد؛ البته امیدوارم این همان اراده آمیخته با رنج و ملال شوپنهاوری نباشد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۴ ، ۰۲:۱۸