دیالکتیک یک نافیلسوف

باید تکلیف خود را با بعضی چیزها روشن کرد

دیالکتیک یک نافیلسوف

باید تکلیف خود را با بعضی چیزها روشن کرد

اینجا مجموعه ای از اندیشه های یک نافیلسوف معمولی را خواهید خواند. از نظر دادن دریغ نکنید...
نکته: مطالب این وبلاگ حتما با ذکر منبع یا نام نویسنده هستند؛ پس مالکیت مطالبی که بدون ذکر منبع آمده مربوط به همین وبلاگ میباشد:)
اینستاگرام: daily_dialectic

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۹۸ مطلب با موضوع «انسانی» ثبت شده است


"ای پان، ای خدای محبوب من، و ای خدایان دیگر که اینجا حاضرید، دعای مرا مستجاب کنید که در درون خویش زیبا باشم، و همه امور بیرونی من با امور درونیم سازگار باشد. چنان کنید که فقط شخص فرزانه را توانگر شمارم. و از اندوخته طلا تنها به اندازه ای به من بدهید که انسان پرهیزگار بار آن را تواند کشید."

دعای سقراط در پایان کتاب فدروس نوشته افلاطون.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۴ ، ۰۰:۴۷


برنامه خندوانه و تجویزهای گاه و بیگاهش برای خندیدن های حتی تصنعی و ساختگی رو که نگاه میکنم یاد این قطعه از نیچه می افتم:

شاید من بهتر از هر کس بدانم که چرا تنها انسان است که میخندد:او تنها، چنان ژرف رنج میبرد که از اختراع خنده ناگزیر بوده است. بدبخت ترین و غم ناک ترین، چنان که میباید، شادترین جانور است.

(اراده معطوف به قدرت-نیست گرایی اروپایی-نیچه)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۲۹

گاهی وقت ها فکر میکنم زن بودن چقدر موهبت ارزشمندیست. نمیدانم چرا و چطور؛ اما حسم میگوید که نگاه زنانه نگاه رنگین تری است؛ حس میکنم آن ها خیلی راحت تر میتوانند از زنده بودنشان زندگی در بیاورند. آن ها انقدر خود را غرق در جزئیات و ظرافت ها میکنند که دیگر کل صحنه را یکجا نمی بینند؛ و شاید این مخصوص زندگی باشد اما هر چه هست میدانم ک زندگی تنها چیزیست ک جزئیاتش از خودش عمیق تر و حتی وسیع تر است. حتی جزئیاتش میتواند همه اش را در بر بگیرد و گاهی آنچنان در این کار پیش رود ک دیگر چیزی از آن باقی نگذارد. این ها را زنان بهتر میفهمند، این را از لذت مادری که به لبخند کودک دلبندش خیره بود حس کردم. ای کاش می شد مادر باشم؛ هر انسان ذی شعوری ک مادر بودن را از دور هم که شده نظاره کند، اعتراف خواهد کرد ک بهشتی که میگویند همین جا و زیر پای مادران است، زمانی ک به اولین لبخند فرزندشان نگاه میکنند و وقتی ک اولین بار فرزندشان به آن ها مادر میگوید.نمی دانم کدام یک از لذت های بهشت توصیفی -از هر دینی ک باشد- را سراغ دارید که بتواند گوشه ای از لذت مادر بودن باشد. محرومیت از این احساس محرومیت بزرگیست...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۰۷

شهدا خیلی بیشتر از 175 تا هستند.فقط گاهی خود را و آنچه را باید میشدیم یادآوری میکنند...

اشک؛ پاک ترین نمود احوالات و احساسات انسان هاست. گاهی با خود می اندیشم چرا کم گریه میکنم؟ و آن وقت یاد یکی از قهرمانان واقعی داستان هایی واقعی می افتم؛ داستان هشت سال میدان و یک عمر حضور انسان هایی که آنطور که می انیشیدند زندگی کردند و آنطور که معتقد بودند مردند. یاد دکتری که محال بود آشنایش باشی و گریه های گاه و بیگاهش را ندیده باشی، گریه هایش را هنگام عبادت، و هنگام مطالعه و بعد از هر جور اشتباه و خطایی ک ممکن بود بتوانی ازش ببینی و از همه زیباتر وقتی که عمیقا شاد بود. دکتری که یک عمر جنگیدن و یک عمر مرگ و مردن را با چشم دیدن، چشمانش را نه کور کرد و نه از اشک محروم؛ دکتری جنگجو که در حیات گلی ساعتی چنان مبهوت و حیرت زده می ماند ک میشد عکس خدا را در احوال همیشه خیس چشمانش بخوبی دید و از بروز احساساتش در شرایطی که فکرش را هم نمیکنی ساعت ها حیران ماند. در همان حالی که سلاح میگرفت تا بکشد، در همان حال می اندیشید و بی خود نبود، چه زمانی که در جبهه پیروز بود و چه زمانی که در حال شکست بود، چه زمانی که اسیر میگرفت، چه زمانه که عقب مینشست و چ و چ و چ . دکتری بود که واقعا به آنچه میکرد و آنچه بود ایمان داشت، نه ایمانی که از جزم و تعصب بیاید، ایمانی حاصل از گذر از گردنه های سخت شک و تردیدهای جان کاه. دکتری که از آن همه که ازش خوانده ام، گریه هایش بیشتر در ذهنم مانده...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۴ ، ۲۱:۴۲

حق صحبت یعنی حق مصاحبت ، وقتی که دو نفر با هم دوستی می کنند و مدتی مصاحبت می کنند، نسبت به یکدیگر حقوقی پیدا می کنند که باید به این حقوق وفادار باشند.

 

یار اگر رفت و حق صحبت دیرین نشناخت

حاشا لله که روم من ز پی یار دگر

 

اینکه دو دوستی که مدت ها با هم قرینند و هم صحبت هستند ناگهان یکی ببرد و قهر کند و بگذارد و برود ، این حق صحبت را به جا نیاورده است و حق صحبت را نشناخته است. آن غزل مشهور حافظ که می گوید:

 

یاری اندر کس نمی بینیم یاران را چه شد

دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

لعلی از کان مروت بر نیامد سال هاست

تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد

کس نمی گوید که یاری داشت حق دوستی

حق شناسان را چه حال افتاد، یاران را چه شد

 

باز هم می بینید که سخن از حق دوستی است. می گوید که در روزگاری واقع شده ایم و احوالی به ما دست داده است که دیگر کسی حال دوست خودش را نمی پرسد. نمی گوید بر او چه رفت یا چه می رود. مفهوم "وفا" که همین حق دوستی را شناختن است از با ارزش ترین ارزش های اخلاق ارتباطی میان آدمیان بوده است. بی وفائی یکی از بدترین رذیلت ها شمرده می شد. و اینکه باز امروز به آن اهمیت نمی دهیم باید حکایت کند که قدری حال و احوال ما برگشته است. ما عوض شده ایم. در احوال مولانا جلال الدین نوشته اند که قسمش این بوده است که «قسم به وفای مردان»، به خدا و پیغمبر قسم نمی خورد و به وفا قسم می خورد. برای اینکه این را از برترین فضلت های انسانی می دانست که آدمی با وفا باشد. و این وفا فقط وفای به وعده نیست، وفای به عهد نیست، خوب آن هم هست اما فقط آن نیست. در شعر حافظ هم هست: "گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست"! حافظ می گوید که به دوست خودم یا به معشوق خودم که تصور می کرد که هنوز نشانی از وفا باقی مانده است گفتم که غلطی خواجه در این عهد وفا نیست... دکتر عبدالکریم سروش ـ حق و تکلیف و خدامهرماه 1388

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۰۷

هیچ چیزی بدتر از نمایش در یک زندگی نیست. بعضی از آدم ها همیشه در حال بازی هستند. اگر آنطور ک اعتقادت نیست زندگی کنی همیشه غمگین خواهی بود.اگر بخواهی خود را آنطوری ک نیستی نمایش دهی همیشه در عذاب خواهی بود. همیشه باید حواست را جمع کنی ک کجا خود را چگونه نشان داده ای یا کجا چه چیزی -که واقعا در وجودت هست- را پنهان کرده ای تا مبادا جایی از دستت در برود و دستت رو شود. از این بدتر عکس العمل های طبیعی اطرافیانت میشود ک با تو آنطوری ک تو را شناخته اند؛ آنطور ک خودت را بشان شناسانده ای برخورد میکنند و این ممکن است فاجعه بار باشد. اما چه آزاد و خوشحال زندگی میکند آنکسی که بی قید و بندهای دست و پاگیر، واقعا همانطور که هست زندگی میکند؛ نه تایید طلبی میکند و نه میخواهد فضلی که ندارد را به دیگران بفروشد. این آدم ها شاید آنچنان جذاب نباشند؛ شاید در مرکز توجه ها هم قرار نگیرند ولی چیز گران بهایی را بدست می آورند؛ آن ها میتوانند معمولی باشند؛ معمولی نگاه کنند، معمولی انتخاب کنند، معمولی دوست داشته باشند و دوست داشته شوند. نعمت اینطور بودن و اینطور پذیرفته شدن باعث شادی سهل الوصول و ارزشمندیست که خیلی از آدم ها، نادانسته برای بدست آوردنش، فدایش میکنند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۰۶

 

            

بچه ها بعضی چیزها را نمیفهمند. موجودات زودباوری هستند که خودشان را مرکز جهان میبینند، طوری رفتار میکنند که انگار باارزش ترین موجود عالم اند انگار کل عالم برای آن ها ساخته شده است. صبر را نمیفهمند، حرص جمع کردن را درک نمیکنند، تمام داراییشان همان است که در همان لحظه در دستشان است و چقدر راحت و چقدر بی منت همه اش را به آنهایی که دوستشان دارند می بخشند. بدی که بشان میکنی و دعواشان که میکنی طوری فراموش کار میشوند که قابل باور نیست. بچه ها را خوب که نگاه کنی درمیابی چطور باید بود، چه چیزهایی را باید دانست و چه چیزهایی را نباید یاد گرفت. حتی میشود فهمید که چطور نباید بود...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۰۶

 

 

تنهایی حرمتی دارد که باید حفظ کرد، آنان که حرمت تنهایی خود را حفظ نمی کنند حریم خود را از دست می دهند، می شوند کاروان سرا که هر کس خواست می آید و یادگاری ای میگذارد و میرود. آدمیزاد برای کاروانسرا شدن ساخته نشده...
اینکه آدمی تنها به دنیا آمده، شاید برای این باشد که یعنی بفهمد باید تنهایی راهش را برود. با مردم ک باشی حداکثر تا اواسط راه را میروی.قله های تنها برای آدم های تنها ساخته شده اند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۴۸