بیشتر از 175 تا
شهدا خیلی بیشتر از 175 تا هستند.فقط گاهی خود را و آنچه را باید میشدیم یادآوری میکنند...
اشک؛ پاک ترین نمود احوالات و احساسات انسان هاست. گاهی با خود می اندیشم چرا کم گریه میکنم؟ و آن وقت یاد یکی از قهرمانان واقعی داستان هایی واقعی می افتم؛ داستان هشت سال میدان و یک عمر حضور انسان هایی که آنطور که می انیشیدند زندگی کردند و آنطور که معتقد بودند مردند. یاد دکتری که محال بود آشنایش باشی و گریه های گاه و بیگاهش را ندیده باشی، گریه هایش را هنگام عبادت، و هنگام مطالعه و بعد از هر جور اشتباه و خطایی ک ممکن بود بتوانی ازش ببینی و از همه زیباتر وقتی که عمیقا شاد بود. دکتری که یک عمر جنگیدن و یک عمر مرگ و مردن را با چشم دیدن، چشمانش را نه کور کرد و نه از اشک محروم؛ دکتری جنگجو که در حیات گلی ساعتی چنان مبهوت و حیرت زده می ماند ک میشد عکس خدا را در احوال همیشه خیس چشمانش بخوبی دید و از بروز احساساتش در شرایطی که فکرش را هم نمیکنی ساعت ها حیران ماند. در همان حالی که سلاح میگرفت تا بکشد، در همان حال می اندیشید و بی خود نبود، چه زمانی که در جبهه پیروز بود و چه زمانی که در حال شکست بود، چه زمانی که اسیر میگرفت، چه زمانه که عقب مینشست و چ و چ و چ . دکتری بود که واقعا به آنچه میکرد و آنچه بود ایمان داشت، نه ایمانی که از جزم و تعصب بیاید، ایمانی حاصل از گذر از گردنه های سخت شک و تردیدهای جان کاه. دکتری که از آن همه که ازش خوانده ام، گریه هایش بیشتر در ذهنم مانده...
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.