تا حالا فکر میکردم اخلاق یا شاید دین رو بعد از فلسفه و آموزش باید جدی پیگیری کنم؛ ولی بعد از دیدن این فیلم* متوجه شدم که موضوع زمان از همه مهمتره.
پ.ن: حنما تحلیل ها رو باید خوند و حداقل دوبار باید دید...
*interstellar-2014
یکی از مزایای وجود خدا برای انسان ها ممکن شدن اخلاقه. اخلاق یعنی انسان از روی اختیار کار خوبی را بر کار بدی ترجیح بده. از مفهوم خوب و بد و مزایایی که وجود خدا میتونه برای تشخیصشون داشته باشه که بگذریم بحث چرایی این انتخاب به میون میاد. چرا انسان باید یک کار خوب رو به جای یک کار بد ترجیح بده؟ بالاخره باید یک انگیزه ای برای این انتخاب باشه یا نه؟ ترجیح بلامرجح که نمیشه.
وجود خدا به عنوان خیر اعلی و تمایل ذاتی و ناچار اراده انسان برای رسیدن به خیر نامحدود، به خوبی این ترجیح رو توجیه میکنه. در حقیقت اگر خیر اعلایی وجود داشته باشه، خیر و خوبی به نوعی وجود خارجی و اصالت واقعی پیدا میکنه و اخلاق از نسبی شدن نجات پیدا میکنه.
هر دلیل دیگه ای مثل مقبولیت در جامعه یا بهتر شدن حال درونی فرد یا بیان های مکانیکی مثل ترشح هرمون هایی که باعث آرامش میشه یا از این دست، تقلیل دادن اخلاق به یک امر فردی و از سر خودخواهی خواهد بود، ضمن اینکه انجام خوبی برای خوبی هم بازگشت به همون ترجیح بلامرجح و محال خواهد بود.
برگرفته از: شهود حقایق ازلی در خداوند-فلسفه مالبرانش
اونور دنیا آدمایی هستن که با هم حرف میزنن؛ تصمیم میگیرن؛ تمدن میسازن؛ آینده میسازن؛ بچه هاشون رو قوی بار میارن و برای خودشون زندگی امن و پر لذتی دست و پا کردن ...
کسانی که درباره ما حتی فکر هم نمیکنن.
اما ما اینور دنیا فکر میکنیم... زیاد...خیلی زیاد فکر میکنیم...درباره اونا... ما میگیم اونا خیال میکنن که چیزایی که دارن رو واقعا دارن! درصورتی که لذت حقیقی و اصیل مال ماست. مایی که در همه چیزای بد بدتریم و تو همه چیزای خوب دستمون خالیه...
مایی که قصد داریم دنیا رو درست کنیم...غافل از اینکه تنها جایی از دنیا که درست نیست مربوط به جاییه که ما هستیم...
پ.ن: چرا ما انقدر دستمون تو همه چی خالیه...
من واقعا تعجب میکنم وقتی بعضی ها رو میبینم که به جای نگرانی برای لذت، برای پول نگرانی میکنن...
تو مگو همه به چنگ اند و ز صلح من چه آید
تو یکی نه ای هزاری، تو چراغ خود برافروز
که یکی چراغ روشن ز هزار مرده بهتر
که به است یک قد خوش ز هزار قامت کوز
مولانا-دیوان شمس
ما آدم ها از درک بینهایت بزرگ یا بینهایت کوچک عاجزیم.
جالب اینجاست که درکمان از هر چیز بین این ها هم ناقص و مبتنی بر تفسیرهای حواس است. اصلا خدا میداند که خارج از ما دنیا چه شکلی است! به اصطلاح فلاسفه ما شیی فی نفسه را نمیتوانیم درک کنیم. ما کلا هر چیز خارج از وجود محدودمان را نمیتوانیم درک کنیم. حتی وقتی چیزی را تجربه میکنیم چیزی که از تجربه هامان هم میدانیم فقط تفسیر تجربه هاست. حتی وقتی خواب هم میبینیم تفسیر خواب است که در ذهنمان مانده. تفسیری که بشدت از پیش زمینه ها و دانسته های قبلی ما متاثر است. برای همین است که فرد مسیحی گاهی حضرت مریم س را به خواب میبیند و فرد شیعی حضرت فاطمه س را!
ما موجودات معجزه ای هستیم زبده و زباله، بزرگ و حقیر، عاجز و پر مدعا...
ای کاش این محدودیت هامان را درک میکردیم و کمی متواضع تر میزیستیم...
دوستان از شما خواهش میکنم این موضوع رو درک کنید که قرآن اولا و بالذات یک کتابه؛ و عین همه بقیه کتاب ها نویسنده داره، جلد و صفحه داره، و چیزهایی داخلش نوشته شده! برای خدا یک بار هم که شده این کتاب رو برداریم و از اولش شروع کنیم به خوندن؛ ببینیم واقعا توش چی نوشته!
درست عین یک کتاب رمان... تو چند روزم راحت تمام میشه...
نه تفسیر کنید، نه از کسی بپرسید، نه تحقیق کنید، نه هیچ چیز دیگه ای. فقط معنیا رو بخونید ببینید چی میخواد بگه...
پ.ن: - آقاجان کتاب رو که نمینویسن که من و تو ماچش کنیم که. کتاب برای خوندنه:)
-کار خیلی خوبیه. باور کنید...
چیزی هست.
یه شبح فرّار و لزج مانند.
شفاف و بیرنگ و معلق.
چیزی که در همه چیز هست.
چیزی که باعث میشه آدما از هر چیزی لااقل به یک درک مشترک حداقلی برسند.
چیزی که باعث میشه آدم ها هم رو بفهمند.
حس میشه ولی تا جایی که بش فکر نکنی ... تا جایی که روش تمرکز نکنی.
میشه وجودش رو فهمید ولی تا جایی که تو ذهنت نیاریش و تا جایی که دنبال ماهیتش نباشی.
من وجود چیزی رو در عالم حس میکنم که ماده مشترک هر چیز ماهیت داریه. ماده ثابتی که اگر نباشه درک مشترک و مفاهیم مشترکی هم وجود نخواهد داشت. چیزی که تا بش فکر میکنی محو میشه.
من همچین موجود خارق العاده ای رو حس میکنم؛ چیزی که به وصف نمیاد؛ چیزی که ماهیتی نداره؛ چیزی که فقط هست...
پرخاشگری همیشه از درون آشفته و منفعل نشات میگیره. آدمایی که زیاد از سلاح پرخاشگری استفاده میکنن ضعف دارن. ضعف هایی که درونشون ترس و هراس ایجاد میکنه.
ضعف در مدیریت، ضعف در دفاع از عقاید و تصمیم ها، ضعف در گفتگو و بیان نظر، ضعف در اعتماد به نفس، ضعف در خودکنترلی و هزار ضعف دیگه که هر کدوم باعث ترس های رنگ و وارنگ مختلف میشن...
شما رو با دو تا فیلسوفی که اخیرا آشنا شدم آشنا میکنم:
اپیکور-هابز
ریشه بدبختی آدمی یا در ترس است یا در آرزوهای نامحدود و عبث. انسان خردمند نیازهای خود را افزون نمیکند زیرا با این کار سرچشمه درد و رنج را افزون کرده.(اپیکور)
هابز هم که به کل هر گونه موضوع الهیاتی و روحانی رو از موضوع فلسفه بیرون کشید و خیال خودش رو راحت کرد.
لفظی چون جوهر ناجسمانی همانقدر معنی افاده میکند ک جسم ناجسمانی یا چهارگوشه مدور. اما کسانی هستند که براستی میپندارند این گونه الفاظ را میفهمند ولی کارشان تنها اینست که کلمات را پیش خود تکرار میکنند بی آنکه مدلولشان را بواقع درک کنند. این کلمات در واقع هیچ مدلولی در ذهن ندارند.(هابز)
اپیکور معتقد بود حواس پنجگانه مهمترین و معتمدترین منابع ادراکی انسان اند. هابز هم فلسفه را کشف علل از مشاهده پدیدارها و معلول ها میدانست. شروع تمام فلسفه را از داده های قابل فهم حواس میدانست. برای همین هم خدا و وحی و این دست را از موضوع فلسفه خارج میدونست...
هر دوشون رو دوست دارم و رفاقت با هردوشون رو توصیه میکنم:)
البته دوستانی که زودتر و بیشتر آشنا شدن که هیچ:)
برای درک اینکه "بهشت زیر پای مادران است" لازم نیست حتما پیامبر باشیم...
- همچنین بخوانید:
یک واقعیت حتمی و بسیار شگفت انگیز:
آدم ها هر چه بیشتر و عمیق تر میفهمند بیشتر به سکوت وادار میشوند...
عمدا از کلمه "وادار" استفاده کردم چون وقتی اهمیت فلسفه ای که پشت هر نظریه و گفته ای هست رو فهمیدی میبینی که تا فلسفه ای که طرف مقابلت قائله رو ندونی قطعا نمیتونی باش هم کلام بشی. تا ندونی چه چیزهایی برای فرد مقابل بدیهی هست و چه چیزهایی و با چه روش هایی نیاز به استدلال و استنتاج داره اصلا یک جمله از فرد مقابلت رو نخواهی فهمید.
یک توصیه از این حقیر: فلسفه را در تاریخ فلسفه بخوانید باشد که رستگار شوید...
ببینید هر چی که تو این عالم هست یا حاصل اعتبار آدماست یا خودش اصالت داره. اون هایی که از قراردادها و اعتبارات آدما بوجود میاد مهمن ولی ارزش این رو ندارن که عمرت رو براشون بگذاری برگه های پول، سندهای املاک و اشیا، مدارک دانشگاهی، قراردادهای بین کشورها و از این دست همه اعتباری هستن.
کمک مثلا و در عوض، یه جنبه اصیل داره. فارغ از قراردادهایی که ممکنه بسته بشه و کمکِ اعتباری رو بسازه یه نوع کمک داریم که اصیله، و اون کمکیه که از صمیم قلبت و با اراده و آزادی کامل بدون هیچ انتظاری به دیگران میکنی. خیلی هم اصالت داره. یعنی جهان خلقت طوری شکل گرفته که این خودش ارزش داره چه من و تو بپذیریم و چه نپذیریم. و این کلا خصوصیت اصیل هاست. ممکنه پولی که تو جیب من و شماست فقط تو یه کشور ارزش داشته باشه ولی اون ها همه جا با ارزشن و نیازی به تبدیل و تبدل ندارن. سرمایه های واقعی ک حتی ارزش این رو دارن که عمری رو براشون صرف کنی...
هم چنین بخوانید: پیرمرد و جوان
هر کتابی که خواندم بیشتر از آن که به وسعت دانسته هایم اضافه کند به شمار ندانسته هایم اضافه کرد...
هرکسی میتواند فقط به خودش اعتماد داشته باشد.
هر کسی به نفس خودش...
نه حق دارد و نه موظف است که به نفس دیگری اعتماد کند.
این هم که میشنویم اصطلاحا میگویند کسی به من اعتماد نمیکند فرع بر اعتماد خود فرد به خودش است...
زمانی که اسکندر کبیر شروع به کشور گشایی کرد (اوایل قرن چهارم ق.م) به جای نگاه "مدینه" -که نگاه سقراط و افلاطون و ارسطو بود و حتی سعادت فرد رو تابع سعادت مدینه میدونست- نگاه امپراطوری حاکم شد.
این شکستن مرزها و بوجود اومدن شهرهای چند فرهنگی باعث رشد دو مولفه در مردم شد: یکی جهان وطنی و یکی هم فردگرایی.
فرد گرایی و حضور اقوام و فرهنگهای مختلف کنار هم نیاز به اخلاق رو افزایش داد و طبعا فلاسفه هم بیشتر توجه به جنبه های عملی فلسفه کردن تا جنبه های نظری و مابعدالطبیه فلسفه. به نظر سنکا از اساس فلسفه باید مبین مسیری برای زندگی انسان ها به سوی سعادت باشه وگرنه فلسفه نیست.
برای همین هم بعد از کشورگشایی ها توجه به مابعدالبیعه کم شد و هم رواقی ها و هم اپیکوری ها از مابعدالطبیعه قدما استفاده کردن. اونها حتی در مبانی نظری اخلاق هم از قدما تبعیت کردن و فقط تغییراتی ایجاد کردن.
البته شاید الان هم که مرزها به نوعی دیگه شکسته شده و دوران همزیستی فرهنگ ها و ملل هست این اخلاقیات تا حدی دوباره کارایی بیشتری پیدا کنه...
برهان شرط بندی پاسکال:
یا خدا هست یا نیست. شکاکان، مسیحیان را ملامت می کنند چون با وجود اینکه عقل در تشخیص راه درست عاجز است، آن ها راه حلی قطعی اتخاذ کرده اند.
پاسکال می گوید زمانیکه شما در این وادی قدم میگذارید نمی توانید بیطرف بمانید و لاجرم باید شرط بندی کنید. آنچه در ظاهر بیطرفی مینامید درواقع انتخاب نبود خداست.
اما این شرطبندی متضمن چیست؟ عقل انسان، اراده او، معرفت او و سعادت او.
عقل با انتخاب یکی از راه ها، نسبت به انتخاب راه دیگر آسیب نمیپذیرد چون انتخاب کردن جزو ذات آن است.
درباره سعادت شرط بندی برای خداوند مقرون به مصلحت و بنابراین معقول است. اگر برنده شوید همه چیز را برده اید و اگر ببازید چیزی از دست نداده اید. آنچه گرو میگذارین متناهی است و آنچه بر آن شرط بسته اید نامتهاهی است.
اگر هم بپرسید که -از جانب منفی داستان- چطور از دست دادن یک متناهی نقد برای به دست آوردن نامتناهی ای که وجودش معلوم نیست معقول است؟ پاسخ می دهم:
هر قماربازی یک امر یقینی را برای یک امر غیر یقینی به مخاطره میاندازد. بعلاوه به محض ترک لذات متناهی به زودی کسب لذات دیگر رخ میدهد. "در هر قدمی که در این مسیر بر میدارید، کسب سود و بی معنا بودن خطر را آنچنان مشاهده می کنید که متوجه میشوید برای بدست آوردن نامتناهی درواقع چیزی را از دست نداده اید."
در واقع امر، انسان همیشه در حال خطر و ریسک کردن است، حتی وجود فردا هم ضروری نیست اما این مانع نمیشود که شما امروز کاری انجام ندهید یا حتی برای فردا برنامه ریزی نکنید.
"تنها راه معقول جستجوی حقیقت است. اگر انسان بدون ایمان به خدا بمیرد همه چیز را از کف داده"
"ممکن است بپرسید اگر خدا اراده کرده بود که من او را بپرستم باید چیزی از اراده اش به جای میگذاشت؟ "
"او چنین کرده است؛ شما غافلید. پس آن ها را بجویید و مطمئن باشید به زحمتش می ارزد."
"اگر می توانستم ایمان را به شما ارزانی دارم بی شک این کار را می کردم اما چنین کاری نمیتوانم کرد...شما می توانید ترک لذت گویید و ببینید آنچه می گویم درست است یا نه"
پ.ن: مطالب بین " " نقل از خود جناب پاسکال هستند. منبع: تاریخ فلسفه کاپلستون جلد چهارم
داشتم فکر میکردم اگر داستان، داستان من و برادرم بود، جسارت این جور تصمیم را داشتم؟!!
پ.ن: مهدی باکری اجازه نداد پیکر برادرش را بیاورند. گفت یا همه را بیاورید یا هیچ کدام را. گفت جواب مادر و همسر این یکیشان با من اما جواب مادر و همسر بقیه شان به این راحتی ها نیست...
این پیکر هنوز هم بازنگشته...
خدا را با علیت اثبات میکنید؟
علیت را با چه چیزی اثبات می کنید؟
همانطور که دلیل نمیشود که هر چیزی را که نمیبینیم وجود نداشته باشد؛ دلیلی هم ندارد هر چه را میبینیم وجود داشته باشد. علیت نام قانونی کلی است که ما بر آنچه اطراف خودمان دیده ایم گذاشته ایم. اما چه کسی می تواند اثبات کنید علیت واقعا یک قانون کلی است؟؟
پ.ن: راه های دیگری بجز علیت وجود دارد. آیا میتوانید از خدایتان دفاع کنید؟
یک گزاره معمولا صحیح:
به ادبیات آدم ها نگاه کنید
هر چه قید مطلق بیشتر
عمق معرفت کم تر...
سوال: چه میشود که انسان در اندیشه خود خطا میکند؟
پاسخ دکارت(نقل به مضمون): اینجا پای تقابل مرزهای "اراده" و "فاهمه" به میان می آید. اراده انسان نامتناهی است و متعلق چیزهایی است که فهم انسان هنوز به آن ها نرسیده و حتی عقل انسان نمیتواند آن ها را درک کند. اینجاست که انسان اگر توجه نکند به سادگی دچار خطا میشود.
شرط عدم ارتکاب خطا در اندیشه حکم درباره اموریست که نزد عقل واضح و متمایز از دیگر چیزها هستند.
دقت شود که اراده به ما هو اراده چون ساخته خداست باعث خطا نیست. بلکه این استفاده نادرست ما از اختیار است که باعث صدور حکم نابجا در اموری میشود که نه برای ما واضح اند و نه متمایز...
پ.ن: واضح بودن یعنی عقل مفهوم را به روشنی و بی ابهام و تردید درک کند. متمایز بودن یعنی مفهوم، نزد عقل از دیگر مفاهیم و ماهیات کاملا جدا درک شود. ممکن است چیزی واضح باشد ولی متمایز نباشد ولی برعکس آن ممکن نیست...