دو نوع چیز داریم:
1-یه چیزایی
2-خیلی چیزا
همیشه یادمون باشه که ما حداکثر میتونیم "یه چیزایی" رو بدونیم، و همیشه "خیلی چیزا" هست که نمیدونیم...
دوستان از شما خواهش میکنم این موضوع رو درک کنید که قرآن اولا و بالذات یک کتابه؛ و عین همه بقیه کتاب ها نویسنده داره، جلد و صفحه داره، و چیزهایی داخلش نوشته شده! برای خدا یک بار هم که شده این کتاب رو برداریم و از اولش شروع کنیم به خوندن؛ ببینیم واقعا توش چی نوشته!
درست عین یک کتاب رمان... تو چند روزم راحت تمام میشه...
نه تفسیر کنید، نه از کسی بپرسید، نه تحقیق کنید، نه هیچ چیز دیگه ای. فقط معنیا رو بخونید ببینید چی میخواد بگه...
پ.ن: - آقاجان کتاب رو که نمینویسن که من و تو ماچش کنیم که. کتاب برای خوندنه:)
-کار خیلی خوبیه. باور کنید...
چیزی هست.
یه شبح فرّار و لزج مانند.
شفاف و بیرنگ و معلق.
چیزی که در همه چیز هست.
چیزی که باعث میشه آدما از هر چیزی لااقل به یک درک مشترک حداقلی برسند.
چیزی که باعث میشه آدم ها هم رو بفهمند.
حس میشه ولی تا جایی که بش فکر نکنی ... تا جایی که روش تمرکز نکنی.
میشه وجودش رو فهمید ولی تا جایی که تو ذهنت نیاریش و تا جایی که دنبال ماهیتش نباشی.
من وجود چیزی رو در عالم حس میکنم که ماده مشترک هر چیز ماهیت داریه. ماده ثابتی که اگر نباشه درک مشترک و مفاهیم مشترکی هم وجود نخواهد داشت. چیزی که تا بش فکر میکنی محو میشه.
من همچین موجود خارق العاده ای رو حس میکنم؛ چیزی که به وصف نمیاد؛ چیزی که ماهیتی نداره؛ چیزی که فقط هست...
پرخاشگری همیشه از درون آشفته و منفعل نشات میگیره. آدمایی که زیاد از سلاح پرخاشگری استفاده میکنن ضعف دارن. ضعف هایی که درونشون ترس و هراس ایجاد میکنه.
ضعف در مدیریت، ضعف در دفاع از عقاید و تصمیم ها، ضعف در گفتگو و بیان نظر، ضعف در اعتماد به نفس، ضعف در خودکنترلی و هزار ضعف دیگه که هر کدوم باعث ترس های رنگ و وارنگ مختلف میشن...
شما رو با دو تا فیلسوفی که اخیرا آشنا شدم آشنا میکنم:
اپیکور-هابز
ریشه بدبختی آدمی یا در ترس است یا در آرزوهای نامحدود و عبث. انسان خردمند نیازهای خود را افزون نمیکند زیرا با این کار سرچشمه درد و رنج را افزون کرده.(اپیکور)
هابز هم که به کل هر گونه موضوع الهیاتی و روحانی رو از موضوع فلسفه بیرون کشید و خیال خودش رو راحت کرد.
لفظی چون جوهر ناجسمانی همانقدر معنی افاده میکند ک جسم ناجسمانی یا چهارگوشه مدور. اما کسانی هستند که براستی میپندارند این گونه الفاظ را میفهمند ولی کارشان تنها اینست که کلمات را پیش خود تکرار میکنند بی آنکه مدلولشان را بواقع درک کنند. این کلمات در واقع هیچ مدلولی در ذهن ندارند.(هابز)
اپیکور معتقد بود حواس پنجگانه مهمترین و معتمدترین منابع ادراکی انسان اند. هابز هم فلسفه را کشف علل از مشاهده پدیدارها و معلول ها میدانست. شروع تمام فلسفه را از داده های قابل فهم حواس میدانست. برای همین هم خدا و وحی و این دست را از موضوع فلسفه خارج میدونست...
هر دوشون رو دوست دارم و رفاقت با هردوشون رو توصیه میکنم:)
البته دوستانی که زودتر و بیشتر آشنا شدن که هیچ:)
برای درک اینکه "بهشت زیر پای مادران است" لازم نیست حتما پیامبر باشیم...
- همچنین بخوانید:
یک واقعیت حتمی و بسیار شگفت انگیز:
آدم ها هر چه بیشتر و عمیق تر میفهمند بیشتر به سکوت وادار میشوند...
عمدا از کلمه "وادار" استفاده کردم چون وقتی اهمیت فلسفه ای که پشت هر نظریه و گفته ای هست رو فهمیدی میبینی که تا فلسفه ای که طرف مقابلت قائله رو ندونی قطعا نمیتونی باش هم کلام بشی. تا ندونی چه چیزهایی برای فرد مقابل بدیهی هست و چه چیزهایی و با چه روش هایی نیاز به استدلال و استنتاج داره اصلا یک جمله از فرد مقابلت رو نخواهی فهمید.
یک توصیه از این حقیر: فلسفه را در تاریخ فلسفه بخوانید باشد که رستگار شوید...
ببینید هر چی که تو این عالم هست یا حاصل اعتبار آدماست یا خودش اصالت داره. اون هایی که از قراردادها و اعتبارات آدما بوجود میاد مهمن ولی ارزش این رو ندارن که عمرت رو براشون بگذاری برگه های پول، سندهای املاک و اشیا، مدارک دانشگاهی، قراردادهای بین کشورها و از این دست همه اعتباری هستن.
کمک مثلا و در عوض، یه جنبه اصیل داره. فارغ از قراردادهایی که ممکنه بسته بشه و کمکِ اعتباری رو بسازه یه نوع کمک داریم که اصیله، و اون کمکیه که از صمیم قلبت و با اراده و آزادی کامل بدون هیچ انتظاری به دیگران میکنی. خیلی هم اصالت داره. یعنی جهان خلقت طوری شکل گرفته که این خودش ارزش داره چه من و تو بپذیریم و چه نپذیریم. و این کلا خصوصیت اصیل هاست. ممکنه پولی که تو جیب من و شماست فقط تو یه کشور ارزش داشته باشه ولی اون ها همه جا با ارزشن و نیازی به تبدیل و تبدل ندارن. سرمایه های واقعی ک حتی ارزش این رو دارن که عمری رو براشون صرف کنی...
هم چنین بخوانید: پیرمرد و جوان
هر کتابی که خواندم بیشتر از آن که به وسعت دانسته هایم اضافه کند به شمار ندانسته هایم اضافه کرد...
هرکسی میتواند فقط به خودش اعتماد داشته باشد.
هر کسی به نفس خودش...
نه حق دارد و نه موظف است که به نفس دیگری اعتماد کند.
این هم که میشنویم اصطلاحا میگویند کسی به من اعتماد نمیکند فرع بر اعتماد خود فرد به خودش است...
زمانی که اسکندر کبیر شروع به کشور گشایی کرد (اوایل قرن چهارم ق.م) به جای نگاه "مدینه" -که نگاه سقراط و افلاطون و ارسطو بود و حتی سعادت فرد رو تابع سعادت مدینه میدونست- نگاه امپراطوری حاکم شد.
این شکستن مرزها و بوجود اومدن شهرهای چند فرهنگی باعث رشد دو مولفه در مردم شد: یکی جهان وطنی و یکی هم فردگرایی.
فرد گرایی و حضور اقوام و فرهنگهای مختلف کنار هم نیاز به اخلاق رو افزایش داد و طبعا فلاسفه هم بیشتر توجه به جنبه های عملی فلسفه کردن تا جنبه های نظری و مابعدالطبیه فلسفه. به نظر سنکا از اساس فلسفه باید مبین مسیری برای زندگی انسان ها به سوی سعادت باشه وگرنه فلسفه نیست.
برای همین هم بعد از کشورگشایی ها توجه به مابعدالبیعه کم شد و هم رواقی ها و هم اپیکوری ها از مابعدالطبیعه قدما استفاده کردن. اونها حتی در مبانی نظری اخلاق هم از قدما تبعیت کردن و فقط تغییراتی ایجاد کردن.
البته شاید الان هم که مرزها به نوعی دیگه شکسته شده و دوران همزیستی فرهنگ ها و ملل هست این اخلاقیات تا حدی دوباره کارایی بیشتری پیدا کنه...
برهان شرط بندی پاسکال:
یا خدا هست یا نیست. شکاکان، مسیحیان را ملامت می کنند چون با وجود اینکه عقل در تشخیص راه درست عاجز است، آن ها راه حلی قطعی اتخاذ کرده اند.
پاسکال می گوید زمانیکه شما در این وادی قدم میگذارید نمی توانید بیطرف بمانید و لاجرم باید شرط بندی کنید. آنچه در ظاهر بیطرفی مینامید درواقع انتخاب نبود خداست.
اما این شرطبندی متضمن چیست؟ عقل انسان، اراده او، معرفت او و سعادت او.
عقل با انتخاب یکی از راه ها، نسبت به انتخاب راه دیگر آسیب نمیپذیرد چون انتخاب کردن جزو ذات آن است.
درباره سعادت شرط بندی برای خداوند مقرون به مصلحت و بنابراین معقول است. اگر برنده شوید همه چیز را برده اید و اگر ببازید چیزی از دست نداده اید. آنچه گرو میگذارین متناهی است و آنچه بر آن شرط بسته اید نامتهاهی است.
اگر هم بپرسید که -از جانب منفی داستان- چطور از دست دادن یک متناهی نقد برای به دست آوردن نامتناهی ای که وجودش معلوم نیست معقول است؟ پاسخ می دهم:
هر قماربازی یک امر یقینی را برای یک امر غیر یقینی به مخاطره میاندازد. بعلاوه به محض ترک لذات متناهی به زودی کسب لذات دیگر رخ میدهد. "در هر قدمی که در این مسیر بر میدارید، کسب سود و بی معنا بودن خطر را آنچنان مشاهده می کنید که متوجه میشوید برای بدست آوردن نامتناهی درواقع چیزی را از دست نداده اید."
در واقع امر، انسان همیشه در حال خطر و ریسک کردن است، حتی وجود فردا هم ضروری نیست اما این مانع نمیشود که شما امروز کاری انجام ندهید یا حتی برای فردا برنامه ریزی نکنید.
"تنها راه معقول جستجوی حقیقت است. اگر انسان بدون ایمان به خدا بمیرد همه چیز را از کف داده"
"ممکن است بپرسید اگر خدا اراده کرده بود که من او را بپرستم باید چیزی از اراده اش به جای میگذاشت؟ "
"او چنین کرده است؛ شما غافلید. پس آن ها را بجویید و مطمئن باشید به زحمتش می ارزد."
"اگر می توانستم ایمان را به شما ارزانی دارم بی شک این کار را می کردم اما چنین کاری نمیتوانم کرد...شما می توانید ترک لذت گویید و ببینید آنچه می گویم درست است یا نه"
پ.ن: مطالب بین " " نقل از خود جناب پاسکال هستند. منبع: تاریخ فلسفه کاپلستون جلد چهارم
داشتم فکر میکردم اگر داستان، داستان من و برادرم بود، جسارت این جور تصمیم را داشتم؟!!
پ.ن: مهدی باکری اجازه نداد پیکر برادرش را بیاورند. گفت یا همه را بیاورید یا هیچ کدام را. گفت جواب مادر و همسر این یکیشان با من اما جواب مادر و همسر بقیه شان به این راحتی ها نیست...
این پیکر هنوز هم بازنگشته...
خدا را با علیت اثبات میکنید؟
علیت را با چه چیزی اثبات می کنید؟
همانطور که دلیل نمیشود که هر چیزی را که نمیبینیم وجود نداشته باشد؛ دلیلی هم ندارد هر چه را میبینیم وجود داشته باشد. علیت نام قانونی کلی است که ما بر آنچه اطراف خودمان دیده ایم گذاشته ایم. اما چه کسی می تواند اثبات کنید علیت واقعا یک قانون کلی است؟؟
پ.ن: راه های دیگری بجز علیت وجود دارد. آیا میتوانید از خدایتان دفاع کنید؟
یک گزاره معمولا صحیح:
به ادبیات آدم ها نگاه کنید
هر چه قید مطلق بیشتر
عمق معرفت کم تر...
سوال: چه میشود که انسان در اندیشه خود خطا میکند؟
پاسخ دکارت(نقل به مضمون): اینجا پای تقابل مرزهای "اراده" و "فاهمه" به میان می آید. اراده انسان نامتناهی است و متعلق چیزهایی است که فهم انسان هنوز به آن ها نرسیده و حتی عقل انسان نمیتواند آن ها را درک کند. اینجاست که انسان اگر توجه نکند به سادگی دچار خطا میشود.
شرط عدم ارتکاب خطا در اندیشه حکم درباره اموریست که نزد عقل واضح و متمایز از دیگر چیزها هستند.
دقت شود که اراده به ما هو اراده چون ساخته خداست باعث خطا نیست. بلکه این استفاده نادرست ما از اختیار است که باعث صدور حکم نابجا در اموری میشود که نه برای ما واضح اند و نه متمایز...
پ.ن: واضح بودن یعنی عقل مفهوم را به روشنی و بی ابهام و تردید درک کند. متمایز بودن یعنی مفهوم، نزد عقل از دیگر مفاهیم و ماهیات کاملا جدا درک شود. ممکن است چیزی واضح باشد ولی متمایز نباشد ولی برعکس آن ممکن نیست...
کتاب developing minds یکی از معتبرترین کتاب های رفرنس و منبع برای افرادی است که به آموزش مهارت های اندیشه ورزی علاقه دارند. این کتاب مجموعه ای از مقالات است که حاصل تلاش گروهی از متخصص ترین محققین عرصه آموزش و تفکر نقادانه می باشد. در اینجا مقاله ای از کتاب را ترجمه کرده ام که به بحث های آموزش صحیح مبتنی بر ایجاد مهارت های تفکر و اندیشه ورزی در دانش آموزان می پردازد. تعداد بسیاری از سنت های آموزشی موجود در کشور ما در این مقاله نقد می شود و راه های بهتری برای جایگزینی آن ها ارائه می گردد. خواندن این ترجمه را به همه کسانی که در فعالیت های آموزشی فعال اند پیشنهاد میکنم.
دریافت فایل
عنوان: آموزش صحیح
حجم: 408 کیلوبایت
چه مصیبت ها و رنج هایی که آدم ها برای آدم ها ایجاد نکرده اند. وقتی دو طرف یک جنگ را میبینم که بر سر ایدئولوژی یا سیاست یا اعتقاد یا سرزمین یا هر دلیل بی ارزش دیگری جنگ را شروع میکنند فقط حماقت و کوتاه نظری میبینم. و البته ملتی که باید تا نسل ها با شرور و رنج های عمیق و کریه برامده از این جنگ ها دست و پنجه نرم کند...
پ.ن:عکس کودک سوری در سواحل ترکیه یکی از هزاران هزار عکسیه که از این فجایع منتشر شده و این عکس ها یک قسمت از هزازان هزار بخش این فاجعه است...
اما به مطهری هم جفا میکنند، چون آنقدر از او یاد میشود و آنقدر او را دستمالی میکنند که از توجه عالمانه ای که باید مصروف او گردد، کاسته میشود. وقتی قدرت و حکومت، پشت سر فکری قرار گرفت، حتی اگر آن فکر، حق و عالی باشد، مردم استشمام میکنند که آن قدرت یا حکومت در مطرح کردن آن فکر، منافع و غایاتی را جستجو میکند. شان فکر آن است که خود چنان پرقدرت باشد که راه خود را در جامعه باز کند؛ حاجت ندارد که آن را به ضرب و زور در جامعه پیش ببرند. ولی اگر ضرب و زور در میان بود، این علامت ضعف آن فکر است. اگر فکر مطهری و امثال او قوت و قدرتی دارد حاجت به این همه تبلیغ نیست؛ "مشک آن است که خود ببوید، نه آنکه عطار بگوید"...
-کتاب از شریعتی-دکتر سروش-
دوستان کتاب چنین گفت زرتشت نوشته نیچه رو حتما باید خوند. چند بار هم باید خوند. از ما گفتن بود...
(زرتشت در هنگام وداع با یاران خود)
...خواهان دانایی نباید تنها عشق دشمنانش را بیاموزد. بلکه باید کینه دوستانش را هم فرا گیرد. اگر کسی تا ابد شاگرد بماند، هرگز چنان که باید به فضل استادش اقرار نمیکند، چرا تاج مرا در هم نمیشکنید؟
شما مرا گرامی میدارید. اما اگر از من روی بگردانید، چشم به راه چه مصیبت ناگواری خواهید بود؟ برداشتن یادمان ها خطرناک است. پس مبادا این تندیس آویخته بر شما فرو افتد و کارتان را یکسره کند.
میگویید به زرتشت ایمان دارید.این چه اهمیتی دارد؟ میگویید شما مومنید. مومنان به چه می ارزند؟ پیش از آنکه شما مرا بیابید. هنوز کسی از آن ها خود را نجسته بود. همه مومنان اینچنین اند. ایمان چیز بزرگی نیست. بنابراین از شما می خواهم که مرا وانهید؛ تا خود را بیابید و تا هنگامی که همگی مرا انکار نکرده اید، به نزدتان باز نخواهم گشت...
-چنین گفت زرتشت-نیچه-کتاب اول
با چراغی کورسو میجستم تو را
در کنار پرتگاهی سخت
نشانت را ز مجنون ها و از فرهادهای راه پرسیدم
و لیلی ها... و شیرین ها...
تو را دیدم میان کوره راهی سخت...
چشم هایت مبتلایم کرد و بی پروا
چراغی را که روشن کرده بودم زود افشردم
که پیدا کرده بودم تکیه گاهی سخت...
دریغا... پیش از اینکه گرد راه از تن زداید،
زود... خیلی زود راندی ز خود من را
و اینک باز من ماندم؛ چراغی مرده؛ راهی سخت...
م.م
اگر دوست دارید فلسفه بخونید دو نکته رو رعایت کنید:
اول: فلسفه را حتما در تاریخ فلسفه بخونید. هر فلسفه ای یک سیر تاریخی داره که اگر مطالعه نکنید، فلسفتون بی ریشه و معلق در فضا میمونه. خوندن اسپینوزا و لایب نیتس بدون خوندن دکارت یا مطالعه کانت بدون خوندن هیوم ابتر میمونه.
دوم: حتما قبل از ورود به فلسفه یک فیلسوف لااقل مختصری از زندگی نامه، آثار و احوال و مراحل زندگی، شرایط اجتماعی و فرهنگی، تاثیرات و بخصوص تاثرات مهم اون فیلسوف رو بشناسید. سعی کنید بفهمید هدفش از تفلسف، موانع و مشوقاتش و انگیزه ها و فلاسفه مورد علاقش چه کسانی بودن. در غیر این صورت هم فلسفه ای که میفهمید با واقعیت متغایر خواهد بود.
تو کتاب "رازدانی، روشنفکری و دینداری" سروش یه بحث خیلی مهم و جالبی درباره رازدانی انسان ها اومده. مضمونش اینه که معرفت یک امر تشکیکی و دارای مرتبه است. شما در هر مرتبه ای از ظرفیت معرفتی قرار بگیرید یک چیزهای خاصی برای شما در تقابل ها قرار میگیرن، یعنی متضاد و متناقض در هر مرتبه ای از معرفت شامل یک سری چیز خاص همون مرتبه میشه. ممکنه در یک مرتبه ای از معرفت یک چیزهایی متناقض باشن که در مرتبه دیگه ای اون ها تناقضی نداشته باشن. این بسته به ظرفیت معرفتی انسان داره.
این رو در توجیه علم پیامبران در کنار عمل زمینی اون ها میشه استفاده کرد.
پ.ن: اگر علاقه دارید بدونید که معنای دقیق روشنفکری دینی چیه این کتاب رو حتما بخونید.