با چراغی کورسو میجستم تو را
در کنار پرتگاهی سخت
نشانت را ز مجنون ها و از فرهادهای راه پرسیدم
و لیلی ها... و شیرین ها...
تو را دیدم میان کوره راهی سخت...
چشم هایت مبتلایم کرد و بی پروا
چراغی را که روشن کرده بودم زود افشردم
که پیدا کرده بودم تکیه گاهی سخت...
دریغا... پیش از اینکه گرد راه از تن زداید،
زود... خیلی زود راندی ز خود من را
و اینک باز من ماندم؛ چراغی مرده؛ راهی سخت...
م.م