دیالکتیک یک نافیلسوف

باید تکلیف خود را با بعضی چیزها روشن کرد

دیالکتیک یک نافیلسوف

باید تکلیف خود را با بعضی چیزها روشن کرد

اینجا مجموعه ای از اندیشه های یک نافیلسوف معمولی را خواهید خواند. از نظر دادن دریغ نکنید...
نکته: مطالب این وبلاگ حتما با ذکر منبع یا نام نویسنده هستند؛ پس مالکیت مطالبی که بدون ذکر منبع آمده مربوط به همین وبلاگ میباشد:)
اینستاگرام: daily_dialectic

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۱۲۱ مطلب با موضوع «تحلیلی» ثبت شده است

"صد سالی از غرب عقبیم" 

حتما این جمله -یا مشابهش- را شنیده اید. این یک نوع نگاه تاریخ انگارانه است. از خطی دیدن تاریخ می آید. پیشفرض مهمش این است که گذشت زمان برای رشد و تکامل انسان کافی است. 

کسی که این جمله را میگوید باور دارد که زمان، قطاری است که روی تک ریل خود در حرکت است و غربی ها در ایستگاه های جلوتری هستند. ایستگاه هایی که بالاخره ما هم قرار است به آن برسیم. همچنین راجع به گذشتگان، آن ها را در مراحل ابتدایی یا پیشین تکامل می بیند. 

اما بسیاری هم هستند که در صحت چنین دیدگاهی شک دارند. آن ها معتقدند که هر ملتی سیر و مسیر و خود را دارد. هر انسانی پیش نیاز ها و مراحل خود را می خواهد. صرف گذر زمان برای رشد کافی نیست. ممکن است در یک حرکت ناگهانی فاصله دو ملت خیلی کوتاه شود و یا بالعکس، بر ملتی هزار سال بگذرد و رشدی حاصل نکند.

همچنین کلام متفکران حقیقی هیچ گاه کهنه نمیشود و بی فایده نمی ماند. در یک کلام اینکه زمان در حقیقت اثر نمی کند. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۵۴

گاهی گفته های نیچه حقیقتا شگفت آورند. مثلا جایی میگوید، وقتی انسان ها فهمیدند چیزی ماورای این جهان نیست و همه اش همینی است که از آن به خدایی مرده پناه می بردند چنان وحشت می کنند و چنان دچار پوچی می شوند که به مخدرات پناه می برند. لذت پرستی، هنر برای هنر، علم پرستی، صلح، عرفان و مطالعه زیاد.

بعد از کمتر از دو قرن از نیچه به همه این ها گرفتار شده ایم. اما جالب تر از همه برای من مطالعه زیاد است. مطالعه زیادی که اینجا آمده یعنی ما تا زمانی که میخوانیم می توانیم فکر کنیم و بعد از آن و با بستن کتاب دیگر فکر ما هم متوقف می شود. 

.

دوستانی دلسوزانه هشدار داده بودند که محیط دانشگاه خطرهایی دارد و باید مراقب بود. 

الان که نگاه میکنم حاصل حدود شش ماه رفت و آمد به دانشگاه این شده که کمتر فکر میکنم. 

تماشای سهمگین فلاسفه بزرگ از پشت میکروسکوپ اساتید فیلسوف شناس دانشگاه، این حس را به آدم می دهد که گفتنی ها همه را گفته اند و اندیشیدنی ها همه اندیشیده شده. 

آدم در دانشگاه دچار روزمرگی می شود. کم کم می شود یک کارت حافظه. یک مموری کوچک از کتاب ها و جزوات و گفته های قدما. 

چیزی که در دانشگاه و مدرسه ندیده ام اندیشه ورزی و تفکرآفرینی است. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۵۹
چطور غرب در صدور تمدنش تا این اندازه موفق بوده؟

به نظر من باید اول روشن کنیم که مرز دقیق بین شرق و غرب کجاست؟ 
می توان با کمی تخفیف گفت که همه چیز از رنسانس و از فیلسوفی به نام بیکن شروع شد. رنسانس دو چیز را زیر و رو کرد: جهان بینی را و خوب و بد ها را.
آنجا دیگر علم، فضیلت و مایه توازع نبود بلکه باعث سیطره و قدرت بود. علوم از اساس، تقسیم بندی دیگری، غیر از آنچه ارسطو گفته بود، پیدا کرد و توجه به جزئیات با روش های تجربی و آزمایشگاهی قوت گرفت. کتابخانه ها بازگشایی شد و متون قدیمی از قداست افتاد و به چنگ تند و تیز نقد افتاد. گالیله و کپلر و نیوتون تصوری که از جهان بود را زیرورو کردند. گذشتگان به خیانت به طبیعیات (علوم آزمایشگاهی و تجربی) محکوم شدند و باورهای ماوراءالطبیعی و عرفانی از موضوعات فلسفی به کلی کنار رفت و حتی در تقابل با عقل قرار گرفت.
حاصل همه این ها همانی بود که بیکن گفت: علم سیطره است. 
اصالت قدرت و سیاست ماکیاولی رونق گرفت و سیطره و تصرف خاک و منابع دیگر سرزمین ها موجه شد. حقوق بشر بر مبنای این جهان بینی به اجرا درآمد و عملا در اهمیتی به مراتب کمتر از سیطره و قدرت نشست. شرق مملوک غرب محسوب شد و به تصاحب درآمد. 
ابتدا تصاحب عملی با حضور نظامی و بعدتر تصاحب سیاسی و فرهنگی با اعمال قدرت سیاسی و تبلیغاتی. 
موضوع تمدن غرب آسایش است. در حقیقت موضوع این است که حداکثر انسان ها باید در این دنیا در حداکثر آرامش و امنیت قرار داشته باشند. دین و فلسفه و تکنیک و اخلاق و علم با محوریت انسان زنده گوشت و خون دار و برای تامین و آسایش او جهت گیری پیدا کرد. 
آزادی و قانون و حق و تکلیف هم درست با همین هدف جای خودشان را پیدا کردند. 
نظام سیاسی و تقسیم قدرت و روابط بین المللی و قواعد و قوانین جهانی بر مبنای همین اصل شکل گرفت.
اما تجربه و تفکری که پشتوانه نظامات سیاسی، آموزشی و اقتصادی و نظامی این تمدن است به اندازه ای قوی و آزموده است که به سرعت منابع قدرت و ثروت را جذب کرد و در حقیقت با پشتوانه ایدئولوژیک و محتوای جذاب و محصولات مسحور کننده اش به سرعت صادر شد. در کشورهای وارد کننده هم تبعا به سرعت پذیرفته شد. 
حتما توجه دارید که وقتی محصول می آید فقط خود محصول نیست که وارد شده! یک دسته از عادات، رفتارها، قوانین و قواعد و یک فرهنگ موثر در رفتار مصرف کننده هم به دنبال آن وارد می شود. ورود وسایلی مانند تلویزیون و گوشی های هوشمند ظاهرا بیشترین حجم از این فرهنگ صادراتی را همراه داشته اند. 
می پرسید چرا غرب شناسی نداریم ولی شرق شناسی چرا؟
چون شرقی نمانده. عملا همه اش غرب است. شرق را باید در تاریخ جستجو کرد و این جستجو نیاز به علم و آموزش دارد. اما غرب همه جا هست. چیزی است که هستیم و این دیگر رشته دانشگاهی لازم ندارد.
اما اگر می خواهیم آن تمدن را با تمدن شرقی (بی توجه به اینکه در حال حاضر هست یا نه) مقایسه کنیم به نظر باید بیشتر به پایه ها و اساس آن ها توجه کرد. باید معرفت شناختی سکولار (به معنای انسان محور) دکارتی را در مقابل معرفت شناسی الهی و معنوی شرق گذاشت. باید نگاه تمدن غرب راجع به انسان را در مقابل نگاه شرقی به انسان گذاشت. باید معنویت انسان غربی را با معنویت انسان شرقی مقایسه کرد. باید نگاه انسان غربی به محیط زیست را با نگاه انسان شرقی مقایسه کرد و قص علی هذا که البته در این مقال نمیگنجد.
بنده به هیچ روی از چیزی که در حال حاضر در کشورمان هستیم هیچ درک روشنی ندارم چون به نظرم می رسد که هیچ هویت روشنی هم ندارد. گونه ای تشتت را می توان در ساحات سیاسی و دینی و اجتماعی و فرهنگیش به خوبی مشاهده کرد، که البته این هم در این مقال نمیگنجد. لذا منظور من از شرق آن چیزی است که حداقل پانصد سال است یک جایی در تاریخ ساکن مانده...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۳۹

اجالتا بو برده ام که راهی برای حقیقت هست که تمام عصر روشنگری و فلسفه تحلیلی و در کل فلسفه جدید در پیشگاهش مثل یک شوخی و مثل یک بازی با کلماته.

حقیقتی که در دیالکتیک وجودی ( و نه مفهومی) افلاطون هست.

صعود وجودی فیلسوف و حضور در محضر حقیقت و تماشای بی پرده و یکی شدن با حقیقت. 

جایی فراتر از هر جور صورت و فراتر از هر جور وصف. جایی که فکر و مفهوم و زبان تمام می شود و ساحت بی صورتی و بی زبانی و خاموشی شروع می شود. 

جایی که در قال نمیگنجد و فقط با حال و حضور و آن هم حضور با تمام وجود ادراک میشود. درکی فراحسی. نوعی درک که با تبدیل ادراک کننده به ادراک شونده ممکن می شود. با یکی شدن. وقتی که بیننده و دیده شده دو چیز نیستند و مفهوم و فهم کننده دو چیز نیستند. جاییکه فقط یک چیز هست. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۵ ، ۲۱:۵۸

.

در کارگاه هایی با عنوان "آموزش تفکر" شرکت کنیم یا نه؟!!!

.

برگزاری کارگاه، مخصوصا در قبال گرفتن پول را در تاریخ فلسفه اولین بار به سوفسطائیان نسبت می دهند. 

الان هم مدتی است کارگاه هایی دارد مد می شود که من را یاد همان سیاق می اندازد. کارگاه های آموزش تفکر نقاد یا خلاق و حتی کارگاه های آموزش فلسفه، برای کودکان تا بزرگسالان.

تا جایی که من از ماهیت تفکر دریافت کرده ام اصلا به چنین کارگاه هایی خوش بین نیستم. کسانی که چنین کارگاه هایی را برگزار میکنند قبلا باید آموختنی بودن تفکر را از طریق برگزاری کارگاه های اینچنینی اثبات کنند. 

میدانیم که تفکر و اندیشه جزو ذات انسان است و قبول داریم که درست اندیشیدن آموختنی است. اما نمیپذیرم که تفکر را بشود با سر فصل و کلاس و از روی جزوه آموخت!

درست تفکر کردن را من در گرو مطالعه، خود تفکر و از همه مهمتر در دیالوگ میدانم.

کسی که اندیشه های حاصل از مطالعه خود را با دیگران به اشتراک میگذارد و در یک دیالوگ منطقی وارد می شود، ایرادات منطقی خود را به مرور و با چالش های برآمده از اذهان دیگر پیدا میکند.

درست اندیشیدن یک راه رفتنی و زمان بر است و خیلی بعید است با یک جزوه و یک کارگاه چند ساعته حاصل شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۵ ، ۲۰:۲۱

چرا میگویند شعور ربطی به مدرک ندارد؟؟؟

واکنشی که در همان لحظه اول به یک اتفاق، یا یک حرف، یا هر کنش بیرونی دیگری نشان میدهید معیار شناخت اخلاق شماست.

واکنش های لحظه اولی و واکنش های بدون تامل و فکر ما، از اعتقادات و بینش های "واقعی" ما ناشی می شوند و معیار خوبی برای شناخت آن ها هستند. 

افلاطون میگفت اگر میدانی ولی عمل نمیکنی در واقع نمیدانی!

یا سعدی میگفت: علم چندان که بیشتر دانی-- چون عمل در تو نیست نادانی.

فرق است بین معقولات (متعلقات عقل) و محفوظات (متعلقات حافظه).

آنچه ما واقعا باور داریم بینش و اعتقاد ماست و جزو معقولات ماست. آنچه هم در حافظه سپرده ایم و در آن کنش ها و واکنش های آنی و لحظه ای خودشان را نشان نمیدهند محفوظات اند.

این است که میبینیم گاهی یک استاد دانشگاه رفتار زننده و غیر انسانی دارد ولی یک فرد با سواد و با مدرک کم، یا حتی بی سواد، خلقی والا و دوست داشتنی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۵ ، ۱۸:۲۰

شما مثلا ارسطو (و کلا مشائیان بعدی) را در نظر بگیرید! این ها را و فلاسفه اصطلاحا تحلیلی امروزی را استدلالی می نامم. به این معنی که روش این ها روش استدلال های منطقی و ریاضی است.

اما آیا با این تعریف، افلاطون (و کلا افلاطونیان و نوافلاطونیان) را، یا مثلا مولانا را میخواهیم فیلسوف ندانیم؟ این دسته دوم که شاید آثارشان به اندازه آثار دسته اول شامل تفکر سیستماتیک و دسته بندی شده نیست، جزو فلاسفه نیستند؟

.

اتفاقا به نظر من فلسفه محض و خالص، و آن معرفتی که سهم بیشتری از حقیقت دارد را باید در جاهایی مثل رسائل افلوطین و مثنوی معنوی یافت. 

در این تعریف دوم، فهم با روش عقلی و منطقی صرف بدست نمی آید. 

اینجا عقل، بیشتر ابزار پذیرش حقیقت است تا فهم آن. فهم حقیقت، فقط از طریق "حضور" ممکن می شود. یعنی رشد معرفتی فیلسوف حتما همراه رشد وجودیش ممکن می شود. به این معنی که راهی هست و فیلسوف خودش در آن می رود و "تماشا" میکند و "مشاهده" میکند و با حقیقت یکی میشود تا آن را درک کند. 

این کلمه "حضور" در این فلسفه نوع دوم کلمه کلیدی و اصلی است. فیلسوف تا در پیشگاه حقیقت حضور نیابد و با آن یکی نشود، به آن معرفت نمی یابد...

اما نکته اینجاست که ملاحظات این نوع دوم هم حتما وفق عقل است. گرچه در مقام بیان که می آید صورت بندیش دشوار است...

.

پ.ن: این بیت معروف مولانا هم میتواند اشاره به همین معنا باشد. ربط مستقیم وجود و معرفت...

یک نکته به رمز گویمت تا دانی

هر چیز که در جستن آنی آنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۵ ، ۲۰:۲۷

این را از هر کسی که میخواهید بپرسید! قصد مغالطه ندارم ولی همه میدانند که کسی که -به قول فرنگی ها- "تکست" نخوانده باشد جزو باسوادها نیست. 

واقعا عجیب است! ولی سواد فقط در کتاب پیدا میشود. گوش کردن به سخنرانی و خواندن سایت و کانال و این چیزها سواد نمیدهد.

این روزها هم تا دلتان بخواهد کتاب به درد نخور پیدا می شود.  پس ظاهرا قبل از هر کاری اول باید گشت و با راهنمایی متخصصین، معتبرترین کتاب ها را پیدا کرد ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۵ ، ۰۹:۴۸

جمعیتی که پشت هیتلر بود، جمعیتی که برای دیدن لباس عروسی پسر ملکه انگلستان میروند، جمعیتی که پشت یزید بود، جمعیتی که پیاده به کربلا میروند، جمعیتی که انقلاب می کنند یا هر جمعیتی که در هر جا و هر زمانی دور هم جمع میشوند، جمعیت بودنشان و زیاد بودنشتن نشان از حق بودنشان نیست. 

حضور جمعیت و قبول عام مطلقا اثبات کننده هیچ چیزی نیست. 

مغلطه دانستن توسل به اکثریت هم همین موضوع را در منطق میگوید.

حق چیزی است که مدعی تا دلت بخواهد دارد، ولی واقعیت این است که خیلی بعید است که حقیقت را بشود در جاهای شلوغ پیدا کرد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۵ ، ۱۷:۴۷

امسال فرصتی شد کمی درباره حادثه کربلا تحقیق کنم. حاصل همه این ها باز هم من رو متوجه اثر مهم تفسیر در فهم مفهوم کرد؛ و صد البته اثر ذهنیات آدمی بر تفسیرش. 

اما بیشتر باید ببینیم این حادثه برای من قرن بیست و یکمی چه پیامی داره!

اینکه شریعتی اسمش رو قیام حسینی میگذاره و از این حادثه یک انقلاب علیه ظلم تصویر میکنه، به خاطر همتش برای ساخت یک نسل انقلابی و شهادت طلبه. ایشون دنبال ایدئولوژیک کردن دین و استفاده از اون ایدئولوژی در ساخت یک انقلاب بود.

بسیاری از روشنفکران دینی که حادثه رو صرفا یک حادثه تلخ میدونن که در اون حسینی از مکه برای اجابت لبیک کوفیان راه افتاد و در کربلا راهش بسته شد و با اینکه درخواست کرد که بگذارند به جای امنی برود، نگذاشتند و نهایتا که حاضر به بیعت با یزید نشد ناچارا به شهادت رسید؛ از نگاه خاص و علی العموم، تاریخی آن ها می آید.

شهید جاوید آیت الله صالحی نجف آبادی هم قیام را انقلابی آگاهانه علیه حکومت جور میدانست.

اما نگاهی که بیشتر به دلم چسبید نگاه محمد تقی شریعتی و مطهری بود. این نگاه رو در سخنرانی ای از بازرگان (پسر) هم دیدم. امر به معروف و نهی از منکر یکی از پایه های هر نظام سالم و مبتنی بر کنترل متقابل مردم و حکومته. چیزی که یک لازمه بسیار مهم و اساسی هم داره به نام آزادی. امر به معروف و نهی از منکر حکومت بر مردم رو کنار بگذاریم؛ اما لازمه انجام این کار از طرف مردم بر مردم و همچنین مردم بر حکومت وجود آزادی بیان و آزادی تفکره. یعنی جامعه ای که در اون هر فکر و ایده ای مجال بیان داره و هر امر و نهی عالمانه ای امان نامه پس از بیان. در نگاه تطابقی و امروزی، احزاب و گروه های سیاسی مجال شکل گیری و قدرت بیان دارند و روزنامه نگارها و خبرنگارها، بی پروای چیزی جسارت بیان بدی ها و زشتی های جامعه. نقد هیچ مسئول حکومتی و نظامی  خط قرمز نیست و استیضاح رسانه ها از مسئولین یک امر عادیه. کسی به خاطر بیان اعتقادات و نظراتش به زندان نمی افته و تحریم رسانه ای نمیشه. امر به معروف و نهی از منکر در زمان ما یعنی این ها. نه اینکه سر چهارراه ها بایستیم و تو سر بدحجاب ها بزنیم...

بله. امام حسین شهید شد تا بفهمیم که معیار تشخیص یک جامعه دینی به تعداد مجالس روضه و قرآن و احکام و این چیزها نیست. معیار جامعه دینی اینه که دروغ گفتن هزینه زیادی داره و صداقت معادل حماقت و پخمگی نیست. مظلوم به راحتی تمام میتونه حقش رو از ظالم بگیره و ظالمین هیچ امانی ندارند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۵ ، ۲۱:۲۷

تا به حال به این فکر کرده اید که این شرق و غربی که میگویند دقیقا چه مفهومی دارد؟ مرز دقیق بین شرق و غرب کجاست؟ چرا رشته شرق شناسی داریم ولی غرب شناسی نه؟! 

همه چیز از رنسانس و از فیلسوفی به نام بیکن شروع شد. رنسانس دو چیز را زیر و رو کرد: جهان بینی را و خوب و بد ها را.

علم دیگر فضیلت و مایه توازع نبود بلکه باعث سیطره و قدرت بود. علوم از اساس تقسیم بندی دیگری -غیر از آنچه ارسطو گفته بود- پیدا کرد و توجه به جزئیات با روش های تجربی و آزمایشگاهی قوت گرفت. کتابخانه ها بازگشایی شد و متنون قدیمی از قداست افتاد و به چنگ تند و تیز نقد افتاد. گالیله و کپلر و نیوتون تصوری که از جهان بود را زیرورو کردند. گذشتگان به خیانت به طبیعیات (علوم آزمایشگاهی و تجربی) محکوم شدند و باورهای ماوراءالطبیعی و عرفانی از موضوعات فلسفی به کلی کنار رفت و حتی در تقابل با عقل قرار گرفت.

حاصل همه این ها همانی بود که بیکن گفت: علم سیطره است. 

اصالت قدرت و سیاست ماکیاولی رونق گرفت و سیطره و تصرف خاک و منابع دیگر سرزمین ها موجه شد. حقوق بشر بر مبنای این جهان بینی به اجرا درآمد و عملا در اهمیتی به مراتب کمتر از سیطره و قدرت نشست. شرق مملوک غرب محسوب شد و به تصاحب درآمد. 

ابتدا تصاحب عملی با حضور نظامی و بعدتر تصاحب سیاسی و فرهنگی با اعمال قدرت سیاسی و تبلیغاتی. 

می پرسید چرا غرب شناسی نداریم ولی شرق شناسی چرا؟

چون شرقی نمانده. عملا همه اش غرب است. شرق را باید در تاریخ جستجو کرد و این جستجو نیاز به علم و آموزش دارد. اما غرب همه جا هست. چیزی است که هستیم و این دیگر رشته دانشگاهی لازم ندارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۵ ، ۲۰:۵۴

آب دهانمان را که سخت پایین میدهیم سریع تشخیص میدهیم که سرما خورده ایم و مشکلی هست که باید برایش به یک معالج مراجعه کنیم. در کل بیماری های جسممان را زود تشخیص میدهیم.

اما آیا تا به حال شده از خودمان بپرسیم که مثلا چرا من انقدر دروغ میگویم و اینکه حتما باید مشکلی این میان باشد؟ 

آیا پرسیده ایم مثلا دلیل اینکه این قدر در غیاب دیگران بدگویی میکنم چیست؟ 

دلیل این همه مشکلات رفتاری و گفتاری خودمان را  چرا انقدر کم میپرسیم و چرا انقدر کم دنبال معالجه هستیم؟

در حالیکه اگر دومی ها مشکلات بزرگتری نباشند کوچکتر هم نیستند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۵ ، ۱۷:۱۶

فقر یک نوع رنج ایجاد میکند و شکاف طبقاتی نوعی دیگر.

اما رنج حاصل از فقر خیلی خیلی قابل تحمل تر از رنج دوم است. حتی خیلی ها فقر و رنج آن را خودخواسته انتخاب میکنند که ظاهرا باعث رشد هم میشود.

یک مرد میانسال شاید بتواند با موتور سیکلتش خانواده سه نفریشان را اینور آنور ببرد ولی جوان نوزده ساله ای که با ماشین دویست و چهل ملیونی از کنارشان رد میشود کمی کم تر قابل تحمل است...

پ.ن: بر مردم فقیر راحت تر هم میشود حکومت کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۵ ، ۱۸:۵۹

گاهی برخوردهای سنت و مدرنیته خیلی جذاب و گیج کننده می شود. تفاوت های سنت و مدرنیته بخصوص در ارزش های اخلاقی و خوب و بدهای رفتاری خیلی خوب خودشان را نشان میدهند.

یکی معتقد است که بازیگر و موسیقی دان ایرانی باید فلان گونه رفتار کند و دیگری به چیزی کاملا متضاد معتقد است. اولی که میبیند زورش به این هجوم فرهنگی نمیرسد و هر روز معتقداتش دارد بیشتر به فراموشی میرود و بیشتر از سکه می افتد زورش میگیرد و حتی فحش ناموسی هم میدهد و دیگری از شدت تعجب با چشمانی از حدقه بیرون زده به رفتار و گفتار اولی مینگرد که مگر چه اتفاقی افتاده؟؟؟

یکی داستان حضرت ابراهیم و قربانی کردن فرزندش را از نظر اخلاقی بررسی میکند و مطلقا هیچ نقطه وفق اخلاقی در آن نمیابد و دیگری سفره پهن میکند و از شدت شادی و هیجان آمدن چنین عیدی در پوست خودش نمیگنجد.

من نمیگویم باید چه بشود یا بهتر است چه اتفاقی بیافتد! اما چیزی که میبینم همان روال طبیعی از میدان بیرون رفتن سنت ها و جا باز شدن برای مدرنیته است. مدرنیته ای که ارزش های اخلاقی و خوب و بد و جهان بینی و فلسفه مردم را در همه جای دنیا دارد یک دست میکند. 

مومن و کافر و دیندار و بی دین و شیعه و سنی و همه این دسته بندی های سنتی را کنار میزند و انسانیت و حقوق بشر را با قوت و قدرت جایگزین آن دسته بندی ها میکند.

چیزی که من میبینم ضعف روزافزون سنت و نفوذ بیسابقه ارزش های جدید است...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۳۳

بد بودن موسیقی یا خوب بودنش اصلا بحث من در اینجا نیست.

من فقط این رو میدونم که ایستادگی در برابر موسیقی در هر دوره و هر فرهنگی جز فضاحت و آبروریزی چیزی نصیب نمیکنه...

یعنی موسیقی -فارغ از خوب و بد بودنش- اصلا چیزی نیست  که هیچ نوع قدرتی توان حذفش رو داشته باشه.

گاهی وقت ها در حماقت و ساده لوحی بعضی ها درمیمونم که چقدر راحت این فضاحت و آبروریزی رو نصیب خودشون میکنند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۳۱

نمی گویم جان انسان در این دنیا باارزش ترین دارائیش است! اما عمیقا متاثر میشوم که گاهی میبینم بعضی ها آن را در راه ایدئولوژی ها میگذارند.

ایدئولوژی ها خوب بلدند چطور خودشان را باارزش تر از جان انسان ها جا بزنند. 

خوب هم بلدند رنج بازماندگان را با این توجیه که عزیزشان در راهی متعالی از بین رفته و اینکه الان جایگاهی رفیع دارد و این مزخرفات کم کنند.

آدم ها را هیچ وقت نمیشود از پرستش کسانی که رهبر مینامند منصرف کرد. در تمام تاریخ، این ایدئولوژیست ها توده های مردم را دور خود جمع کرده اند و انگار اینطور رقم خورده که این بندگی خودساخته و خود خواسته در وجود آدمیزاد ریشه داشته باشد.

گاهی چنان از یک آدم دیگر حرف می نند و چنان اشکی در چشمشان جمع میشود که میپنداری او واقعا یک آدم دیگر نیست و واقعا موجودی است متفاوت و حتما والاتر از نوع بشر. هر چه هم بگویی آقا! او هم یک نفر است درست مثل تو و آدم های دیگر؛ به کتش نمیرود که نمیرود...

باورش شده. راحت میرود و جانش را هم در راهی که یک آدم دیگر گفته میگذارد و به هدر میرود...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۰۳

به نظرم شرط لازم و کافی برای لذت بردن، عقلانی زندگی کردن است. عقلانی زندگی کردن یعنی محور و مبنا را بگذاریم بر عقل. 

بیشتر از همه چیز، مطالعه شرط لازم لذت پایدار در زندگی است. کسی که نمیخواند عقلش در حد تجربیات روزانه اش رشد می کند، در حالیکه کسی که کتاب میخواند دنیاهایی را تجربه میکند که حتی ممکن است به فکر دیگران هم نرسد. 

عقل با تجربه کامل میشود. تجربه های زیاد و متنوع. کتاب ها،سفر و فیلم های خوب خیلی کمک می کنند.

اگر بخواهیم مبنا را بگذاریم بر عقلمان باید خیلی رویش کار کنیم. 

اولویت باید مطالعه باشد. اکثر رنج های ما به خاطر کمبودهای عقلمان است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۵ ، ۱۴:۳۰

فلسفه دانستن، هنرمند بودن، خوش قلم بودن، مدیر بودن و حتی مهربان بودن هیچ کدام هدف های تمامی نیستند.

به نظرم میرسد هنر واقعی این است که بدانیم چگونه میشود رنج کمتری برد و لذت بیشتری چشید. و در مرتبه بعد -ولی مهمتر- اینکه چگونه میشود رنج را از زندگی اطرافیان زدود و جایش لذت نشاند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۱۰

مرز بین خوب بودن و بد بودن؟!

به نظرم هر چه باشد مهم باور این است که حتما از هر مویی باریک تر است!!!

و عجیب این جاست که هر چه خوب تر و هر چه بدتر آن مرز هم باریک تر... 

و باز هم عجیب تر اینکه هر چه بد بودن را از خود دور تر بدانیم یعنی به آن نزدیک تریم... 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۵ ، ۰۲:۴۹

گاهی با خودم فکر میکنم که چقدر بد است که تا به حال از تاریخ خوشم نمی آمده. 

مبتذل ترین و احمقانه ترین برداشت از تاریخ، آن دریافتی است که آموزش و پرورش توسط درس های تاریخ داده.

اما الان که مزه شیرینش زیر دندانم آمده ول کنش نیستم. مثل باغیست که در و دیوارش چنگی به دل نمیزند ولی وقتی وارد شدی میبینی که زیباییش حدی ندارد.

مثل پیری است که علی الظاهر به هم صحبتیش نمی ارزد ولی وقتی هم کلامش میشوی حلاوتی دارد که سر حال می آیی.

تاریخ که میخوانی میفهمی دنیا چقدر گرد است. همه چیز دارد تکرار میشود. عمق حماقت و جهلت را پیش رویت میگذارد و لذت میبری. اصلا همین صراحتش شیرین است. رک و رو راست همه چیز را وسط دایره میریزد. پای آدم ها را، وقایع را، مقدسات را و همه و همه چیز را وسط می آورد. 

به راستی کاپلستون راست می گوید که کسی که تاریخ نمیداند را حقیقتا نباید دانش آموخته محسوب کرد...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۳۵

من حقیقتا شناخت کمی از سهراب سپهری دارم. اما عاجزانه از تمام دوستان نویسنده و شاعر -و بخصوص تازه کارهای عزیز- خواهش میکنم که قبل از شروع به تقلید از سبک ایشون، جهان بینی و فلسفه ای که پشت این نوشته هاست رو هم بشناسند. 

حداقل با مفهوم همه خداانگاری فلسفی و عرفانی یا دیدگاه های بودایی که در پایه های بینش ایشون سهم داره آشنایی پیدا کنید.

گاهی وقت ها از برخی نوشته ها و اشعاری که صرفا رنگ ظاهر نوشته های سپهری رو برداشتند بوی دل زدگی میاد...

پ.ن: کتاب "در سپهر سپهری" نوشته دکتر "سروش دباغ" ظاهرا کتاب خوبی است.

------------------------------------

آنی بود, درها وا شده بود.

برگی نه, شاخی نه, باغ فنا پیدا شده بود.

مرغان مکان خاموش, این خاموش, آن خاموش, خاموشی گویا شده بود.

آن پهنه چه بود: با میشی, گرگی همپا شده بود.

نقش صدا کم رنگ, نقش ندا کم رنگ, پرده مگر تا شده بود؟

من رفته, او رفته, ما بی ما شده بود.

زیبایی تنها شده بود.

هر رودی, دریا، هر بودی, بودا شده بود.

--------

☝☝ سربسته اینکه راجع به مفاهیم همین یک شعر کوچک میشه یک کتاب نوشت...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۴۷
ایدئولوژی ها معمولا برای این ساخته میشوند تا بگویند -و متقاعد کنند که- چرا باید این گونه زیست یا اینطور رفتار کرد؟
قوی ترین هاشان هم  زمان #جنگ بوجود می آید. چون آنجا باید کسی پیدا شود و بگوید که چرا باید بمیریم و دیگرانی هم قانع شوند، و در واقع بروند و بمیرند. 
واقعا عجیب است!
در تمامایدئولوژی ها معمولا برای این ساخته میشوند تا بگویند -و متقاعد کنند که- چرا باید این گونه زیست یا اینطور رفتار کرد؟
قوی ترین هاشان هم  زمان جنگ بوجود می آید. چون آنجا باید کسی پیدا شود و بگوید که چرا باید بمیریم و دیگرانی هم قانع شوند، و در واقع بروند و بمیرند. 
واقعا عجیب است!
در تمام جنگ ها، دفاع از مسائلی مانند ملیت، ناموس، آیین، نژاد، سرزمین و ... دستاویزهای پایه این ایدئولوگ ها بوده اند.
 موضوعاتی که اگر درست بشان فکر کنیم در باارزش بودن خیلی هاشان یا حتی در وجود خیلی هاشان میشود به راحتی شک کرد... جنگ ها، دفاع از مسائلی مانند ملیت، ناموس، آیین، نژاد، سرزمین و ... دستاویزهای پایه این ایدئولوگ ها بوده اند.
 موضوعاتی که اگر درست بشان فکر کنیم در باارزش بودن خیلی هاشان یا حتی در وجود خیلی هاشان میشود به راحتی شک کرد...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۴۰

باید واقع بین بود...

آدم ها معمولا یک دوره ای دارند. هر کاری هم کرده اند در همان یک دوره است. 

بعدش دیگر تمام میشود... و نوبت را باید به دیگران داد.

به نظر مهم این است که به هیچ چیز آن یک دوره آنقدری دل نبندیم که بعد که نوبتمان تمام شد دل کندن سخت باشد...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۴:۴۷

قصد دارم یک سیر مطالعاتی برای فهم اسلام شروع کنم. بدم نمی آمد کمی هم از باقی ادیان بدانم. این ها کتاب هایی هستند که انتخاب کرده ام. 

پ.ن: کتاب بی عنوان سبز رنگ: عهد جدید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۰۰

"در این کلاس خوب باید توجه کنید؛ در اینصورت مانند پدران و مادران خود زودباور نخواهید بود."

.

تاریخ به طرز وحشت ناکی بیرحم است.

اول از همه عمق حماقت و سطحی بودنت را نشانت میدهد. درست جلوت می ایستد و خیلی جدی و محکم تمام اعتقاداتت را به سخره میگیرد. تمام شخصیت هایی را که مقدس و بی عیب میدیدی در ترازو میگذارد و در مقابل چشمان حیرانت وزن واقعیشان را نشانت میدهد. 

مفهوم پیوستگی چیزی نیست که باورش برای هر کسی ساده باشد. پیوستگی یعنی اینکه تمام تاریخ یک روند پیوسته است و هیچ پدیده یا مکتب و دین و آیینی ناگهان در آن نیفتاده. وقتی به یک مسلمان معتقد عادی میگویی که جهان بینی پیامبر و کتابش جهان بینی بطلمیوسی است و از وام گرفتن دینش از ادیان مسیحی و یهودی میگویی یا اینکه چقدر پیامبرش از محیط و تربیت کودکی اش اثر گرفته و چقدر این آثار در مقومات آیینش بازتاب داشته فهمش برایش آسان نیست.  تاریخ را از بعثت یا دیگر حداکثر از تولد رسول میبیند و قبلش را دیگر جهالت و گنگی و ابهام میداند. 

تاریخ با کسی رودربایستی ندارد. مسئولیت تمام گفته ها و رفتار آدم ها را به خودشان متوجه میکند و هیچ جوره و با هیچ صلاحدیدی جایی را سانسور نمیکند. در تاریخ همه چیز لخت و عریان میشود، پرده ها کنار میرود و تمام دروغ ها و سیاه کاری ها بر آفتاب می افتد. خوبی های چهره هایی که با غرض ورزی زشت جلوه داده میشده و زشتی چهره هایی که زیبا نمایانده میشوند را در آیینه تاریخ می شود دید.

در تاریخ چیزی پنهان نمی ماند و همین عدم پنهان کاری تاریخ است که آن را بیرحم و بی مراعات میکند...

دیالکتیک

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۱۹

برای درک این واقعیت که جامعه ما علی العموم دارد به سمت بی هویتی میرود بهترین مثال تغییرات خانه هامان است.  هویت و معتقدات مردم قدیم را در گوشه گوشه معماری خانه هاشان میشود دید. مثلا تفاوت کلون در برای مردان و زنان و سکوهایی که برای عابرین کوچه میگذاشتند تا بنشینند و خستگی در کنند -که دعای خیری شود برای صاحب خانه - و هشتی بعد از در که یک نوع اتاق انتظار بود تا مهمانان روی سکوهایش بنشینند منتظر که اهل خانه بفرمایید بگویند. دالان بلند و تاریکی که با زاویه قائمه نسبت به ورودی، حریم حیاط و اهالیش را حفظ میکرد و حیاطی که پای ثابتش باغچه و حوض و اتاق های ردیف به ردیف دورش بود تا همیشه سایه داشته باشد.

همچنین ادغام تجربه و فن و علم در طراحی اتاق هایی که در زمستان گرم باشد و در تابستان خنک و توجه به زیبایی و تنوع اتاق ها و پنجره ها -تا یکنواخت نشود و لذت بخش بماند- نشان از توجه آن ها به جایی داشت که بیشتر اوقاتشان در آن میگذشت.

با حالا مقایسه کنید! کجا این چیز ها را در این خانه های زشت و بیمصرف امروزیمان داریم و اصلا کجا هویتی مانده که خودش را در مثلا المان های خانمان نشان دهد؟؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۱۰

من در دانشمندان اخلاق سراغ ندارم که آزادی مطلق پوشش در جامعه را روا دانسته باشد. لزوم محترم دانستن قانون هم علی العموم یک مساله مورد تایید اخلاق است. 

اما به نظر میرسد که مساله در کشور ما جنبه های سیاسی و ایدئولوژیکی هم دارد که صرف ملاحظات بالا مانع رسیدن به جامعیت خواهد شد. 

همه این ها را که به بهانه تحلیل سر موقعش کنار بگذاریم شیوه ای که اخیرا برای کنترل اجرای قانون اتخاذ شده به نظر ایرادات اساسی دارد. 

اینکه افرادی با لباس شخصی که ممکن است دوست یا آشنای شما هم باشند یا لااقل افرادی باشند که شما ممکن باشد بخواهید با آن ها دوست یا آشنا شوید ناگهان برای شما پرونده سازی کنند و شما را به دادگاه و اداره پلیس بکشانند باعث آسیب به اعتماد در جامعه میگردد. در حقیقت نگرانی از جاسوسانی که رفتار و پوشش شما را تحلیل میکنند و گزارش دهی میکنند افزاینده ترس و نگرانی در افراد است و این افزایش باعث کاهش معدل اخلاق کلی جامعه میگردد.

شاید بگویید ار اتفاق هدف ایجاد نگرانی در قانون شکن است. اما منظور من نگرانی یک قانون شکن به خاطر ارتکاب جرم نیست بلکه نگرانی یک پدر، مادر، همسر و یک خانم است از یک شهروند دیگری که ظاهرا قرار نیست آسیبی به کسی برساند و این مساله با نگرانی یک مجرم فرق بسیاری میکند.

همچنین مساله سلیقه ای شدن ها و کنترل رفتار و صحت سنجی گزارشات این مامورین هم مساله ای است که لااقل من دربارشان جایی روالی را ندیده ام. حتما میدانید  که گزارشات این مامورین در دادگاه معیار و ملاک خواهد بود...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۲۷

وقتی همسرت را که خیلی دوست داری در جنگی از دست میدهی، یک کارکرد مثبت دین ممکن است این باشد که معتقد باشی جانش را در راهی مقدس از دست داده و الان هم جایگاهی رفیع یافته است. 

از این بابت میگویم مثبت که از رنجت میکاهد و آرامشت میدهد. 

اما آنجایی که عده ای از این معتقدات سوءاستفاده میکنند و در راه حفظ قدرت خود همسرت -و امثال او- را به نام امر مقدس شیفته مرگ میکنند پای هیچ کارکرد مثبتی از دین در کار نیست؛ تو هم بهتر است دلت را خوش نکنی...

پ.ن: و چقدر دشوار است تشخیص بین این دو با وجود این حجم تلبیس و تبلیغ و ریا و تظاهرات...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۵۸

اتفاقی که افتاد این بود که یک شاه از مسند قدرت پایین آمد ولی به نظر میرسه که نیاز ذهنی و روانی مردم به شاه هنوز بر مسند برقراره.

اگر درست نگاه کنیم قدرت و قدرتمند پرستی از صفات زشت برقرار جامعه ماست. کمتر کسی به خاطر قانون مدنی (مدنیت) این قدرت و قدرتمند ها (قوانین جنگل) رو نادیده میگیره...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۳۲

.

چرا انسان ها سعی میکنند هم را متقاعد کنند؟ این همه تلاش و نگرانی آدم های مختلف برای اعتقادات اطرافیان و برای تغییر یا حفظ اعتقادات آن ها برای چیست؟ درواقع سوال راجع به علت اساسی نوشتن و سخنرانی و جدل و تکفیر و از این دست در سرتاسر تاریخ، مدتی بود که ذهنم را درگیر کرده بود. دلایل زیر مختصرا به ذهنم رسید.

1 ترس از تنهایی یکی از نگرانی های طبیعی انسان هاست. بخش بزرگی از هویت هر فردی را هویت اجتماعی او رقم میزند. اینکه فردی پیدا شود که دنیا را به گونه ای کاملا متفاوت با اطرافیان ببیند واحتمال دهد در این نوع اعتقاد و بینش کاملا تنهاست نوعی حس تنهایی و طرد شدگی ایجاد  میکند.

 2 کیفیت زندگی انسان تا حدی در گرو کیفیت زندگی اطرافیان است و کیفیت زندگی آدم ها در گرو معتقداتشان. لذا  تصحیح نوع نگرش و اعتقادات آدم های اطراف در یک نوع فایده گرایی فردی توجیه پیدا میکند. 

3 مطرح شدن میتواند علت خوبی برای اظهار عقایدی باشد که به نظر فرد قوت لازم را برای اثبات توانایی فکری او در اطرافیان دارد.

4 حفظ منافع مالی و جایگاه اجتماعی و سیاسی و در یک کلام قدرت یک صنف و گروه خاص میتواند دلیل بسیار مهمی برای نگرانی در تغییر عقاید یک جامعه باشد.

5 اشتیاق و حس خوبی که  به انسان ها دست میدهد زمانی که فکر میکنند به حقیقتی دست پیدا کرده اند طبعا برای به اشتراک گذاری آن بینات ترغیب کننده است.

6 اعتقادات دینی و ماورالطبیعی و یقین در صحت و درستی آنها همیشه همراه نوعی حس وظیفه برای حفظ آن روش و منش خاص برای نسل های بعدی میشود. درواقع حفظ راه هدایت برای نسل های بعدی حس وظیفه ای را ایجاد میکند.

7 تکمیل و تصحیح های احتمالی از طرف مخاطبان هم میتواند انگیزه ای برای اشتراک گذاری اندیشه ها باشد.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۰۱