فهم و ادراک
نمیدانم ریشه اش کجاست! ولی آدم ها در فرایند ادراک، مدل سازی میکنند. یعنی همیشه دنبال به هم ربط دادن مفاهیمی هستند که فهمیده اند.
فهم را اگر تفسیر حاصل از حواس پنجگانه -مثل دیدن و شنیدن و ...- بدانیم ادراک در مرحله بعد و برای ایجاد یک ارتباط در سطح وسیع تر بین این مفاهیم به کار می آید. این کار همیشه همراه نوعی مدل سازی است. یعنی آن مفاهیم را زیر یک سری از قوانین برامده از مشاهدات علمی و تجربی و حتی ذهنی و منطقی به یکدیگر مرتبط میکنیم. جالب است که این مدل ها گاهی خوب هم جواب میدهند و بسیاری دیگر از پدیده ها را هم تبیین میکنند ولی همیشه یک جایی پایشان لنگیدن میگیرد و مدل جدیدی لازم میشود.
شما نظریه نسبیت را در مقابل نظریه نیوتونی بررسی کنید! جرقه اش از اینجا آمد که نور همیشه سرعتش ثابت است. نسبت به ناظر ساکن یا متحرک و حتی نسبت به منبعش که با یک سرعتی دارد به سمتی می رود؛ همیشه یک مقدار دارد. توجه کنید که نسبیت حاصل مشاهده نیست. این مدلی است که از دل ریاضی بیرون آمده و دارد پدیده ها را توجیه میکند.
به نظرم میرسد که تمام نسبیت و کوانتم و اینکه مثلا جرم به فضا میگوید چگونه خم شو و فضا به جرم میگوید چگونه حرکت کن و اینکه زمان نسبی است و ... همه و همه مدل هایی است که ما با آن میخواهیم دنیا را تعبیر کنیم. حالا ممکن است باز هم یک جایی پایش بلنگد و مدل دیگری لازم شود. مدل هایی که هیچ وقت مطلقا قابل اعتماد نیستند ولی از آن ها چاره ای هم نیست.
گاهی با خودم فکر میکنم شاید اپیکوریسم -یا لااقل چیزی شبیه به آن- زیاد بد هم نباشد...
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.