سوالات بنیادین یا بی محل؟
حین بحثی با یکی از دوستان به این نتیجه رسیدم که بسیاری از سوالاتی که اصطلاحا بنیادین هم مینامیم ممکن است اصلا مبتنی بر واقع نباشند.
منظورم این است که قبل از اینکه سوالی را بپرسیم اول باید اثبات کنیم که آیا تبیین خواه هست یا نه! یعنی آیا درباره یک چیز واقعی سوال داریم یا یک مفهوم برامده از واکنش های ذهنی.
مثلا سوال از چرایی پیدایش انسان! بعضی ها با استناد به پیچیدگی بسیار زیاد سلول های اولیه یا روند بسیار حساس و جالبی که چهار و نیم ملیارد سال پیش در فضا منجر به وجود زمین و ماه و شرایط خاص فعلیش شده وجود یک مدبر عاقل و برنامه ریز را حتمی میدانند. این یک سوال درباره وجود خاصی است که ما درک میکنیم و میتوانیم حدث بزنیم که اگر هر کدام از ده ها مرحله ای که در پیدایش منظومه شمسی و زمین تشخیص داده ایم اتفاق نمی افتاد چه بسا اصلا زمین و حیاتی هم نبود. در واقع ما اینجا بر اساس اینکه احتمال انجام شدن پی در پی این مراحل کم است حکم به وجود یک فاعل میدهیم.
اما سوال مهم اینجاست که چرا احتمال کم؟ احتمال کم را از کجا آورده ایم؟ یک وقت من و شما که مشاهداتمان در حد صفر است پدیده را میبینیم میگوییم احتمالش کم است. اما از کجا معلوم که این اتفاق نسبت به کل هستی هم احتمالش کم باشد. از کجا معلوم که در هر لحظه در کل هستی هزاران بار این اتفاقات منجر به پیدایش حیات نمی شود؟!! احتمال و تحیر هر دو مفاهیمی نسبی هستند. همه ما از دیدن یک پدیده برای اولین بار تعجب میکنیم ولی وقتی هر روز رخ دهد عادی میشود. ضمنا وقتی زمان یک پدیده نامحتمل را زیاد کنیم محتمل می شود. لذا اصلا ممکن است سوال از چرایی و هدف و علت غایی و این ها سوال های بی محل و غیر واقعی و برآمده از مدل سازی های صرف ذهنی باشند و اصلا بی معنا هم باشند لذا پاسخی هم نداشته باشند. و این اگر دقت کنیم خیلی مهم است...خیلی.
سلام