دیالکتیک یک نافیلسوف

باید تکلیف خود را با بعضی چیزها روشن کرد

دیالکتیک یک نافیلسوف

باید تکلیف خود را با بعضی چیزها روشن کرد

اینجا مجموعه ای از اندیشه های یک نافیلسوف معمولی را خواهید خواند. از نظر دادن دریغ نکنید...
نکته: مطالب این وبلاگ حتما با ذکر منبع یا نام نویسنده هستند؛ پس مالکیت مطالبی که بدون ذکر منبع آمده مربوط به همین وبلاگ میباشد:)
اینستاگرام: daily_dialectic

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

یک خاطره واقعی

يكشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۴۸ ب.ظ

تعریف میکرد؛ یه روز تو یکی از دهات اطراف تا دیر وقت چاه میکندم. دم غروب اومدم پشت موتور ولی روشن نشد. موتور رو هل دادم و به اولین خونه ای که رسیدم در زدم. مردم اون دور و زمون مهمون دوست بودن. شب رو باید اونجا میگذروندم. یه پیرزن و پیرمرد تنها بودن. اسم یکیشون طلا و اون یکی هم کریم. البته مردها رو بیشتر با لقب صدا میکردن. کریم کره!

اونشب با خودم فکر کردم که این دو تا چه زندگی شیرینی رو با هم گذروندن. یکیشون یک عمر نونش رو با کره خورده بود و اون یکی هم هشتاد کیلو طلا داشت...

پ.ن: خاطره واقعی از پدربزرگ من:)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۸/۱۰

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی