نیچه هزاره سوم
این روزها از سیبیل های نیچه آویزان شده ام. مرد خیلی خیلی مدرن. اصلا پدر مکتب بعد از مدرن. کسی که خیلی زیاد زودتر از زمانی که باید به دنیا آمد و خودش هم این را خوب می دانست و زیاد هم می گفت. کسی که نیمی از عمرش را مریض احوال بود و بیناییش گاه تا کوری مطلق میرسید و هیچ چیز هم بیش از همین کوری های دوره ایش آزارش نداد. مردی که وقتی دست به قلم میشد درست مانند اینکه برش وحی شود چنان استوار و با یقین و چنان عمیق و ماورایی مینوشت که سابقه اش فقط در پیامبران ابراهیمی پیدا میشود. مردی که به همه چیز می خندید و آنقدر هم خوب میخندید که جهانی را به خنده واداشت؛ بی خبر از آن که او به همان جهان و همان جهانیان بود که میخندید. مردی که یازده سال آخر از پنجاه و شش سال زندگیش در روان پریشی محض گذشت...
نیچه...پیامبر دوران مدرن بود. مبشر و منذر هزاره سوم. کسی که در مدرن بودن هر چه میروی باز هم یک گام جلوترش می یابی...
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.