چطور غرب در صدور تمدنش تا این اندازه موفق بوده؟
به نظر من باید اول روشن کنیم که مرز دقیق بین شرق و غرب کجاست؟
می توان با کمی تخفیف گفت که همه چیز از رنسانس و از فیلسوفی به نام بیکن شروع شد. رنسانس دو چیز را زیر و رو کرد: جهان بینی را و خوب و بد ها را.
آنجا دیگر علم، فضیلت و مایه توازع نبود بلکه باعث سیطره و قدرت بود. علوم از اساس، تقسیم بندی دیگری، غیر از آنچه ارسطو گفته بود، پیدا کرد و توجه به جزئیات با روش های تجربی و آزمایشگاهی قوت گرفت. کتابخانه ها بازگشایی شد و متون قدیمی از قداست افتاد و به چنگ تند و تیز نقد افتاد. گالیله و کپلر و نیوتون تصوری که از جهان بود را زیرورو کردند. گذشتگان به خیانت به طبیعیات (علوم آزمایشگاهی و تجربی) محکوم شدند و باورهای ماوراءالطبیعی و عرفانی از موضوعات فلسفی به کلی کنار رفت و حتی در تقابل با عقل قرار گرفت.
حاصل همه این ها همانی بود که بیکن گفت: علم سیطره است.
اصالت قدرت و سیاست ماکیاولی رونق گرفت و سیطره و تصرف خاک و منابع دیگر سرزمین ها موجه شد. حقوق بشر بر مبنای این جهان بینی به اجرا درآمد و عملا در اهمیتی به مراتب کمتر از سیطره و قدرت نشست. شرق مملوک غرب محسوب شد و به تصاحب درآمد.
ابتدا تصاحب عملی با حضور نظامی و بعدتر تصاحب سیاسی و فرهنگی با اعمال قدرت سیاسی و تبلیغاتی.
موضوع تمدن غرب آسایش است. در حقیقت موضوع این است که حداکثر انسان ها باید در این دنیا در حداکثر آرامش و امنیت قرار داشته باشند. دین و فلسفه و تکنیک و اخلاق و علم با محوریت انسان زنده گوشت و خون دار و برای تامین و آسایش او جهت گیری پیدا کرد.
آزادی و قانون و حق و تکلیف هم درست با همین هدف جای خودشان را پیدا کردند.
نظام سیاسی و تقسیم قدرت و روابط بین المللی و قواعد و قوانین جهانی بر مبنای همین اصل شکل گرفت.
اما تجربه و تفکری که پشتوانه نظامات سیاسی، آموزشی و اقتصادی و نظامی این تمدن است به اندازه ای قوی و آزموده است که به سرعت منابع قدرت و ثروت را جذب کرد و در حقیقت با پشتوانه ایدئولوژیک و محتوای جذاب و محصولات مسحور کننده اش به سرعت صادر شد. در کشورهای وارد کننده هم تبعا به سرعت پذیرفته شد.
حتما توجه دارید که وقتی محصول می آید فقط خود محصول نیست که وارد شده! یک دسته از عادات، رفتارها، قوانین و قواعد و یک فرهنگ موثر در رفتار مصرف کننده هم به دنبال آن وارد می شود. ورود وسایلی مانند تلویزیون و گوشی های هوشمند ظاهرا بیشترین حجم از این فرهنگ صادراتی را همراه داشته اند.
می پرسید چرا غرب شناسی نداریم ولی شرق شناسی چرا؟
چون شرقی نمانده. عملا همه اش غرب است. شرق را باید در تاریخ جستجو کرد و این جستجو نیاز به علم و آموزش دارد. اما غرب همه جا هست. چیزی است که هستیم و این دیگر رشته دانشگاهی لازم ندارد.
اما اگر می خواهیم آن تمدن را با تمدن شرقی (بی توجه به اینکه در حال حاضر هست یا نه) مقایسه کنیم به نظر باید بیشتر به پایه ها و اساس آن ها توجه کرد. باید معرفت شناختی سکولار (به معنای انسان محور) دکارتی را در مقابل معرفت شناسی الهی و معنوی شرق گذاشت. باید نگاه تمدن غرب راجع به انسان را در مقابل نگاه شرقی به انسان گذاشت. باید معنویت انسان غربی را با معنویت انسان شرقی مقایسه کرد. باید نگاه انسان غربی به محیط زیست را با نگاه انسان شرقی مقایسه کرد و قص علی هذا که البته در این مقال نمیگنجد.
بنده به هیچ روی از چیزی که در حال حاضر در کشورمان هستیم هیچ درک روشنی ندارم چون به نظرم می رسد که هیچ هویت روشنی هم ندارد. گونه ای تشتت را می توان در ساحات سیاسی و دینی و اجتماعی و فرهنگیش به خوبی مشاهده کرد، که البته این هم در این مقال نمیگنجد. لذا منظور من از شرق آن چیزی است که حداقل پانصد سال است یک جایی در تاریخ ساکن مانده...