اسطوره ای قدیمی در اروپا هست به نام "بیووُلف". قهرمانی که با دیوها و هیولاها میجنگد. او برای مبارزه با "گِرِندِل"، دیوی که به هنگام جشن های مردم سرزمین دانمارک به آنها حمله میبرد به آن سرزمین وارد میشود، و پس از کشتن گرندل به پادشاهی آن سرزمین میرسد. اما هنگامی که برای مبارزه و کشتن مادر گرندل میرود با سر گرندل باز میگردد و ادعا میکند که مادرش را کشته.
اما بعد از چند سال هیولایی در قالب اژدها به سرزمین های او حمله می برد که در نهایت ، با تلفات و صرف هزینه های بسیار توسط خود او کشته میشود.
نکته ظریف و زیبای این افسانه قرن هفتمی اینست که بیوولف زمانی که برای کشتن مادر گرندل رفته بود با زنی که مادر گرندل، خود را در قالب آن درآورده بود می آمیزد و اژدها در واقع فرزند خود بیوولف است. در این جای افسانه معنای ایما و اشاره ای بعضی صحبت های پادشاه پیشین آن سرزمین -که خود روزی قهرمانی دیو کش مانند بیوولف بوده- راجع به گرندل روشن میگردد...
این افسانه مرا یاد این اصل اصیل می اندازد که مصیبت ها و شرور موجود در زندگی افراد، حاصل کوتاهی ها و اشتباهات خود آن هاست که جایی در زندگیشان مرتکب شده اند...