آن هایی که قبل از اینکه باید، معروف میشوند معروف نمی مانند. فقط از یک نوع بی نظمی در آنچه باید باشند رنج میبرند. یعنی بجای اینکه اول معروف نباشند و بعد معروف شوند، اول معروف می شوند و بعد معروف نیستند...
آن هایی که قبل از اینکه باید، معروف میشوند معروف نمی مانند. فقط از یک نوع بی نظمی در آنچه باید باشند رنج میبرند. یعنی بجای اینکه اول معروف نباشند و بعد معروف شوند، اول معروف می شوند و بعد معروف نیستند...
میدانم چیزی که می خواهم بگویم شاید غم انگیز باشد؛ و میدانم که آدمی از مواجهه با هرآنچه که واقعیت حزن انگیزش را برملا میکند گریزان است ولی این چیزی را تغییر نمیدهد... نمیدانم شما هم متوجه شده اید یانه! آدم ها به هم دل میبندند و وابسته میشوند فقط برای یک چیز، آدمها فقط برای تقسیم دردها و رنجهاشان است که به هم میپیوندند. خوب که نگاه کنی آن فیلسوف پیر و منزوی* را محق میبینی که زندگی آدمی را پاندولی بین رنج، و ملال حاصل از رهایی از آن میدید. آدمی همیشه در حال رنج کشیدن است، و تنها عطیه ای که او را قوت عبور از هر مرحله می دهد، امید است. امید گذار از این رنج ها و رسیدن به آرامش، رسیدن به آسودگی و خوشی. لمحه های زودگذری از زمان که اگر اندکی بیشتر به طول انجامد، خیلی زود جای خود را به ملال میدهد؛ ملالی که نقطه عظیمتی میشود برای یک مرحله جدید از رنج. و این دور به ظاهر ناتمام را که زندگی مینامیم ظاهرا فقط مرگ است که پایان میدهد.
ارزش. شاید تمام ارزش ها برای توجیه و تسکین همین رنج ها و دردها ساخته شده باشد. آری اگر جهانی را بسازیم که برای ما و به مرکزیت ماست؛ دنیای دیگری که درآن خبری از درد و رنج نیست و خدایی را که عاشق ماست و حکیمانه ما را به صبر فرامیخواند؛ شاید تحمل این همه مرارت را آسان تر کند اما چیزی که من درک میکنم و آن را بی هیچ واسطه ای حس میکنم فعلا همین رنج هایی است که در همه جا پراکنده اند...
*منظور شوپنهاور است.
برنامه خندوانه و تجویزهای گاه و بیگاهش برای خندیدن های حتی تصنعی و ساختگی رو که نگاه میکنم یاد این قطعه از نیچه می افتم:
شاید من بهتر از هر کس بدانم که چرا تنها انسان است که میخندد:او تنها، چنان ژرف رنج میبرد که از اختراع خنده ناگزیر بوده است. بدبخت ترین و غم ناک ترین، چنان که میباید، شادترین جانور است.
(اراده معطوف به قدرت-نیست گرایی اروپایی-نیچه)