من اگر دختر بودم وقتی خنده ام میگرفت بلند میخندیدم. کسانی هم که احتمالا بدشان می آمد هیچ برایم مهم نبودند.
اگر دختر بودم دست به صورتم نمیزدم و آن را برای خوش آمد این آن رنگ و لعاب نمیدادم.
به خاطر دختر بودنم هیچ محدودیت احمقانه ای را بر خودم تحمیل نمیکردم و هیچ باور کوری را که آن را نشانه میگرفت نمیپذیرفتم.
اگر دختر بودم احساساتم را سرکوب نمیکردم و راجع به آن ها با دیگران حرف میزدم.
دختر بودنم را جواز هیچ جور سرکوفت و سرکوبی نمیدیدم و به هیچ کس اجازه شکستن حریمم را نمیدادم.
همان طور که دوست داشتم میپوشیدم و خودم را از هیچ کدام از رنگ هایی که دوست داشتم محروم نمیکردم.
اگر دختر بودم تمام نعمت های دخترانه ام را به کار میگرفتم. نگاه دخترانه ام، جهان بینی دخترانه ام، طرز بیان و احساس و مدیریت دخترانه ام را تربیت میکردم و به کار میگرفتم.
اگر دختر بودم نسبت به هیچ کدام از اندامم هیچ حس بدی نداشتم و آن ها را همانطور که بودند دوست میداشتم.
اگر دختر بودم هیچ مردی را -صرف اینکه مرد است- برتر از خود نمیدیدم، الگوهایم را خودم انتخاب میکردم و سعی میکردم تا میتوانم -به جای دیگران- برای خودم زندگی کنم.
دوست داشتن ها و عشق هایم را پنهان نمیکردم و هیچ وقت از ترس هیچ شکستی از ورود به هیچ مسیری انصراف نمیدادم.
با آدمی ازدواج میکردم که معنی دخترانگی را بفهمد و قدر عشقی را که قرار است به او بدهم بداند.
همه عمرم را فعال و هدف دار میماندم و هیچ وقت زندگی ام را محدود به خواست و توان و حدود خانواده و همسر و فرزندانم نمیکردم.
دختر بودن برای خودش نعمت بزرگی است...