اجالتا بو برده ام که راهی برای حقیقت هست که تمام عصر روشنگری و فلسفه تحلیلی و در کل فلسفه جدید در پیشگاهش مثل یک شوخی و مثل یک بازی با کلماته.
حقیقتی که در دیالکتیک وجودی ( و نه مفهومی) افلاطون هست.
صعود وجودی فیلسوف و حضور در محضر حقیقت و تماشای بی پرده و یکی شدن با حقیقت.
جایی فراتر از هر جور صورت و فراتر از هر جور وصف. جایی که فکر و مفهوم و زبان تمام می شود و ساحت بی صورتی و بی زبانی و خاموشی شروع می شود.
جایی که در قال نمیگنجد و فقط با حال و حضور و آن هم حضور با تمام وجود ادراک میشود. درکی فراحسی. نوعی درک که با تبدیل ادراک کننده به ادراک شونده ممکن می شود. با یکی شدن. وقتی که بیننده و دیده شده دو چیز نیستند و مفهوم و فهم کننده دو چیز نیستند. جاییکه فقط یک چیز هست.