دیالکتیک یک نافیلسوف

باید تکلیف خود را با بعضی چیزها روشن کرد

دیالکتیک یک نافیلسوف

باید تکلیف خود را با بعضی چیزها روشن کرد

اینجا مجموعه ای از اندیشه های یک نافیلسوف معمولی را خواهید خواند. از نظر دادن دریغ نکنید...
نکته: مطالب این وبلاگ حتما با ذکر منبع یا نام نویسنده هستند؛ پس مالکیت مطالبی که بدون ذکر منبع آمده مربوط به همین وبلاگ میباشد:)
اینستاگرام: daily_dialectic

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۳۷ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

میدانم چیزی که می خواهم بگویم شاید غم انگیز باشد؛ و میدانم که آدمی از مواجهه با هرآنچه که واقعیت حزن انگیزش را برملا میکند گریزان است ولی این چیزی را تغییر نمیدهد... نمیدانم شما هم متوجه شده اید یانه! آدم ها به هم دل میبندند و وابسته میشوند فقط برای یک چیز، آدمها فقط برای تقسیم دردها و رنجهاشان است که به هم میپیوندند. خوب که نگاه کنی آن فیلسوف پیر و منزوی* را محق میبینی که زندگی آدمی را پاندولی بین رنج، و ملال حاصل از رهایی از آن میدید. آدمی همیشه در حال رنج کشیدن است، و تنها عطیه ای که او را قوت عبور از هر مرحله می دهد، امید است. امید گذار از این رنج ها و رسیدن به آرامش، رسیدن به آسودگی و خوشی. لمحه های زودگذری از زمان که اگر اندکی بیشتر به طول انجامد، خیلی زود جای خود را به ملال میدهد؛ ملالی که نقطه عظیمتی میشود برای یک مرحله جدید از رنج. و این دور به ظاهر ناتمام را که زندگی مینامیم ظاهرا فقط مرگ است که پایان میدهد. 

ارزش. شاید تمام ارزش ها برای توجیه و تسکین همین رنج ها و دردها ساخته شده باشد. آری اگر جهانی را بسازیم که برای ما و به مرکزیت ماست؛ دنیای دیگری که درآن خبری از درد و رنج نیست و خدایی را که عاشق ماست و حکیمانه ما را به صبر فرامیخواند؛ شاید تحمل این همه مرارت را آسان تر کند اما چیزی که من درک میکنم و آن را بی هیچ واسطه ای حس میکنم فعلا همین رنج هایی است که در همه جا پراکنده اند...

*منظور شوپنهاور است.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۴ ، ۰۱:۵۵

نقد واقعی شوخی بر نمیدارد، رحم نمیکند و هر چیزی را از دم تیغ میگذراند. در نقد تعارف را باید کنار گذاشت و این برای کل جامعه و البته کل تمدن چیز بهتریست. تا میخواهی نقد کنی عده ای می آیند و "دلسوزی" می کنند و "احساساتی" می شوند و با جملاتی مثل اینکه "حالا این تجربه اول است" یا "نباید اینطور توی ذوق طرف بزنیم" و الخ می خواهند از کار ضعیف حمایت کنند؛ این ها اگر بدانند، دارند از خود آن فرد تا کل جامعه خیانت میکنند. کار ضعیف باید نقد شود، بیرحمانه هم نقد شود که اگر اینطور نباشد کارهای ضعیف شایع میشود و آفرینندگان، جسارت نشر هر کاری را می یابند. نتیجتا توقع ها پایین می آید، دقت در توجه به جزئیات کاهش می یابد و  مجالی برای شاهکارها که چه عرض شود، حتی برای کارهای خوب هم مجالی نخواهد بود.

منتقدین در نقد نه باید به کارهای قبلی فرد و نه به وجهه اجتماعی او و نه به حمایت های غیر تخصصی دیگران از اثر، وقعی نگذارند و بر اساس مبانی صحیح نقد و با تخصص کافی نسبت به اثر، دقیق و صریح باشند. باید نقاط قوت، تازگی ها و امتیازات اثر، همراه ایرادات و ضعف ها و خلاهایش را به روشنی بیان کنند تا هم آفریننده اثر و هم دیگران، امتیازات را بکار گیرند و از تکرار اشتباهات در امان مانند.

این اتفاقا یکی از بارزه های کشورهای پیشرفته و تمدن های خودساخته است که در نقدهاشان هیچ رحمی و هیچ ملاطفتی نیست و اینچنین بروز و جولان عوام فریبان و غیرمتخصصان، نزدیک به محال میشود و با افزایش سطح توقع عمومی، همه آفرینندگان را مجاب میکنند که اگر مقبولیت و توجه صاحب نظران را می خواهند باید صبر کنند و رنج فراوان ببرند؛ و اگر اینچنین نکنند طرد میگردند و کسی به آنها توجهی نخواهد کرد...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۴ ، ۲۰:۱۴

مادر ها دوست داشتنی هستند چون ما را همانطور ک هستیم؛ دوست دارند و بدی هامان دلشان را نمیزند. ما جزوی از وجود آن ها هستیم و آن ها جزئی از هویت ما؛ نه ما از هویتمان جدا شدنی هستیم و نه آن ها از وجودشان...

شاید راز این عشق بی حد و اندازه در همین آمیختگی وجودها و هویت ها باشد...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۴ ، ۱۱:۲۹

قسمتی از هست آدمی را تصوری میسازد که دیگران از او دارند. بقولی هم این تصور اصیل است. آیا چیز زیبایی در گوشه ای از عالم، در حالی که هیچ کسی آن را ندیده واقعا زیباست؟ زیبایی از آن دست چیزهایی است که باید توسط دیگران درک و تایید شود والا نمیشود گفت که واقعا هست، و این دست بحث ها را تا حتی فلسفه آفرینش خداوندی هم بسط و فصل داده اند. انگیزه انسان ها در اثرگذاری در عالم، و از اساس، نیازشان به دیگران را از همین سنخ میگیرند و اینکه قسمت اعظم انسانیت در تنهایی محض، خاموش میماند را ناشی از همین اعتبار میدانند. 

اما اگر بدانند، قبول این موضوع قدری ترسناک هم هست.این، تبعاتی هم دارد؛ دست "اراده"ی شوپنهاوری را -که مرا میترساند- باز میگذارد. اراده ای که تمام کائنات را بی هیچ احساس و قید و بندی، و فقط برای حفظ بقای حیات گونه ها مدیریت میکند. نیرویی که -از همه مهمتر- مفهوم عشق را از آن میگیرد و آن را با مفهومی سرد و خشک به نام "اراده معطوف به حیات" پر میکند. شاید اینکه زنان، مردان بلند قد را میپسندد مؤید این مدعا هم باشد(تا فرضا نسل هایی قویتر زاده شوند) اما اینکه چطور میشود که عاشقی جان خود را برای معشوقش میدهد -و از این دست- بی پاسخ میماند. از این دستی که مؤید واقعیاتی فراتر از اراده -حتی اراده قابل شناخت درونی- است. 

اما هر چه هست گرچه اصل هستی آدمی از درون خودش نشأت میگیرد، با این حال چیزی هست که مانع میشود تا آدمی نسبت به آن قسمت از وجودش که در دیگران شکل میگیرد بی تفاوت باشد؛ البته امیدوارم این همان اراده آمیخته با رنج و ملال شوپنهاوری نباشد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۴ ، ۰۲:۱۸

مولفه مهم اخلاق سقراطی یکی گرفتن معرفت و فضیلت است. بر این اساس کسی که به خوبی چیزی معرفت دارد محال است در جهت رسیدن به آن قدم برندارد و کسی که به بدی چیزی معرفت دارد محال است واجد آن شود. البته این، نقد بسیاری از منتقدین از جمله ارسطو را در بر داشته که واقعیت انسان آنگونه که هست را در نظر نگرفته. انسان در لحظه زندگی میکند و در لحظه تصمیم میگیرد لذا ممکن است به بدی مثلا شراب معتقد باشد ولی به دلیل شرایطی که در آن است تصمیم بگیرد شراب بخورد و اینکه انسان ها همیشه بر اساس معتقدات خود زندگی نمیکنند و همین است که پشیمانی را معنی میدهد.

پاسخ سقراط با تاکید بر مفهوم معرفت در قضیه ارائه میشود. سقراط میگوید معرفتی در این قضیه مورد نظر است که معرفت حقیقی و نهادینه شده در وجود فرد است لذا تخلف ناپذیر است و با اعتقادی که صرفا در زبان می آید متفاوت است.

پیامد دیگر این مولفه، قابل آموزش بودن اخلاق است. یعنی همانطور که معرفت قابل آموزش است، اخلاق را هم میشود آموزش داد؛ کما اینکه سقراط این کار را انجام میداد.

دیگر مولفه اخلاق سقراطی اصالت و مرجع بودن قانون طبیعی است، به این معنا که آنچه خلاف قوانین طبیعت است را غیر اخلاقی و آنچه در طبیعت جریان دارد را اخلاقی میگیرد.این در واقع یک مرجع تشخیص و داوری در اخلاق سقراطی است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۴ ، ۱۶:۲۷


"ای پان، ای خدای محبوب من، و ای خدایان دیگر که اینجا حاضرید، دعای مرا مستجاب کنید که در درون خویش زیبا باشم، و همه امور بیرونی من با امور درونیم سازگار باشد. چنان کنید که فقط شخص فرزانه را توانگر شمارم. و از اندوخته طلا تنها به اندازه ای به من بدهید که انسان پرهیزگار بار آن را تواند کشید."

دعای سقراط در پایان کتاب فدروس نوشته افلاطون.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۴ ، ۰۰:۴۷

دریا که آرام است و یک قایق سواری آرام و بی خطر را تجربه میکنی، حس خوبی دارد، یک حس همراه با آرامش و خوشی. شاید حتی گاهی به مواج شدن دریا هم فکر کنی و با خودت هم بگویی مشکلی نیست. اما آن وقت که اقیانوس درست شبیه تپه ماهورهای شنزارها، بالا و پایین میرود و گاهی که کشتی در قعر، و در بین چند دیوار سیاه رنگ وحشی و خشمگین آب قرار میگیرد ک از هر سو به دیوار قایق هجوم می آورند؛ آنوقت است که فرق قایق رانان مدعی و مردان حقیقی دریا معلوم میشود.

این را گفتم که الان ذهنم درست شبیه همان دریای وحشی، متلاطم شده و من هم درست شبیه قایق رانان مدعی اما وحشت زده در بین هجوم این افکار و اندیشه های تازه رسیده، ترس از غرق شدن دارم. 

خیلی سخت است وقتی کسی که برایش خیلی احترام قائلی به تو بگوید فرزندم! چطور فکر میکنی اگر نه غایتی، نه وحدتی و نه حقیقتی در این دنیا واقعیت داشته باشد؟

و تو پاسخ بدهی شما چه فکر میکنی وقتی این همه کسی را تهی میکنی؟ چنان تهی که دیگر نه هدفی، نه این دنیای به هم پیوسته ای و نه آن دنیای دیگری که به این دنیایش معنی بدهد برایش می ماند. 

و او پیش گویی میکند که: و حتما الان این اخلاق است که میخواهی وارد زندگیت کنی و همنشینش شوی؟

و من متحیر میمانم و قبل از اینکه خودم را جمع کنم تا بپرسم چطور...؟

میگوید: این یک قانون است فرزندم. هر چه انحصار طلبی امر متعالی در زندگی آدمی کم رنگ تر میشود اخلاق رنگ بیشتری پیدا میکند؛ و از اساس این راستی و راستینگی است که آن سه مؤلفه به ظاهر بدیهی را اینچنین بیرحمانه نقد میکند. راستی برخاسته از اخلاق...

پ.ن: تمام فیلسوفانی را که آشنا شدم، قابل احترام و اثر گذار بودند، اما نیچه آرامش را از انسان میگیرد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۴ ، ۰۳:۱۰