دیالکتیک یک نافیلسوف

باید تکلیف خود را با بعضی چیزها روشن کرد

دیالکتیک یک نافیلسوف

باید تکلیف خود را با بعضی چیزها روشن کرد

اینجا مجموعه ای از اندیشه های یک نافیلسوف معمولی را خواهید خواند. از نظر دادن دریغ نکنید...
نکته: مطالب این وبلاگ حتما با ذکر منبع یا نام نویسنده هستند؛ پس مالکیت مطالبی که بدون ذکر منبع آمده مربوط به همین وبلاگ میباشد:)
اینستاگرام: daily_dialectic

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

"صد سالی از غرب عقبیم" 

حتما این جمله -یا مشابهش- را شنیده اید. این یک نوع نگاه تاریخ انگارانه است. از خطی دیدن تاریخ می آید. پیشفرض مهمش این است که گذشت زمان برای رشد و تکامل انسان کافی است. 

کسی که این جمله را میگوید باور دارد که زمان، قطاری است که روی تک ریل خود در حرکت است و غربی ها در ایستگاه های جلوتری هستند. ایستگاه هایی که بالاخره ما هم قرار است به آن برسیم. همچنین راجع به گذشتگان، آن ها را در مراحل ابتدایی یا پیشین تکامل می بیند. 

اما بسیاری هم هستند که در صحت چنین دیدگاهی شک دارند. آن ها معتقدند که هر ملتی سیر و مسیر و خود را دارد. هر انسانی پیش نیاز ها و مراحل خود را می خواهد. صرف گذر زمان برای رشد کافی نیست. ممکن است در یک حرکت ناگهانی فاصله دو ملت خیلی کوتاه شود و یا بالعکس، بر ملتی هزار سال بگذرد و رشدی حاصل نکند.

همچنین کلام متفکران حقیقی هیچ گاه کهنه نمیشود و بی فایده نمی ماند. در یک کلام اینکه زمان در حقیقت اثر نمی کند. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۵۴

گاهی گفته های نیچه حقیقتا شگفت آورند. مثلا جایی میگوید، وقتی انسان ها فهمیدند چیزی ماورای این جهان نیست و همه اش همینی است که از آن به خدایی مرده پناه می بردند چنان وحشت می کنند و چنان دچار پوچی می شوند که به مخدرات پناه می برند. لذت پرستی، هنر برای هنر، علم پرستی، صلح، عرفان و مطالعه زیاد.

بعد از کمتر از دو قرن از نیچه به همه این ها گرفتار شده ایم. اما جالب تر از همه برای من مطالعه زیاد است. مطالعه زیادی که اینجا آمده یعنی ما تا زمانی که میخوانیم می توانیم فکر کنیم و بعد از آن و با بستن کتاب دیگر فکر ما هم متوقف می شود. 

.

دوستانی دلسوزانه هشدار داده بودند که محیط دانشگاه خطرهایی دارد و باید مراقب بود. 

الان که نگاه میکنم حاصل حدود شش ماه رفت و آمد به دانشگاه این شده که کمتر فکر میکنم. 

تماشای سهمگین فلاسفه بزرگ از پشت میکروسکوپ اساتید فیلسوف شناس دانشگاه، این حس را به آدم می دهد که گفتنی ها همه را گفته اند و اندیشیدنی ها همه اندیشیده شده. 

آدم در دانشگاه دچار روزمرگی می شود. کم کم می شود یک کارت حافظه. یک مموری کوچک از کتاب ها و جزوات و گفته های قدما. 

چیزی که در دانشگاه و مدرسه ندیده ام اندیشه ورزی و تفکرآفرینی است. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۵۹

"خدا مرده است" که نیچه گفت -اینطور که من فهمیدم- مربوط می شود به مرگ اخلاق و ارزش های سنتی. در واقع هنر نیچه پیش بینی مرگ حتمی ارزش ها و سنت افلاطونی_مسیحی در غرب بود. 

البته نیچه -بر عکس آنچه مشهور است- فقط دنبال تسریع این فرایند نبود بلکه او نظام ارزشی و اخلاقی تازه ای را نیز قبلا طراحی کرده بود و آن را به انسان هایی که این مرگ را می فهمیدند ارائه داد تا جایگزین نظام ارزشی قبلی شود. 

.

انسان ها در برخورد با مرگ خدا دست کم سه دسته شدند:

1. واپسین انسان: مرگ خدا و اخلاق سنتی را معادل نفی اخلاق و نفی هر نوع تکلیف میداند و آن را مجوز تن دادن به هر حقارتی می گیرد. این ها را نیچه لایق هر نوع سرزنشی می داند و حقیرترین مینامد.

.

2. انسان برتر: آن هایی هستند که مرگ خدا را فهمیده اند ولی شهامت مواجهه با آن را ندارند. آن ها با اینکه می دانند نظام ارزشی پیشین مرده، طوری وانمود می کنند که هیچ اتفاقی نیافتاده و خدا هنوز زنده است. نیچه وضع این ها را از قبلی بهتر میداند اما این سرگشتگی را خطرناک می داند و انسانی که باید بر آن چیرگی یافت را همین انسان می داند. او معتقد است هر چه زودتر باید با این مرگ مواجه شد تا کمتر آسیب ببینیم.

.

3. ابر انسان: آن هایی که مرگ خدا را مقدمه و امکانی برای نظام ارزشی و اخلاقی جدید و البته متعالی تر از قبلی می بینند. آن هایی که مرگ خدا را نه مجوز تن دادن به هر حقارتی بل امکانی تازه در افق انسانیت انسان جدیدی میدانند که حالا از آن نظام دوگانه خیر و شر قبلی و محدودیت هایش رها شده و میتواند در فراسوی خیر و شر، انسانی تازه و کامل بسازد. انسانی که بی ترس از هر نوع مفهوم و موجود فرازمینی و آسمانی و با تکیه بر همین زمینی که در آن می زید در راه رشد و تعالی تازه خود گام بر می دارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۶ ، ۱۷:۲۴

میدان نقش جهان اصالت دارد. سیاست و مذهب و معیشت هر سه این جا هست. هم کاخ شاهی، هم مسجد جامع شهر و هم مهم ترین بازار شهر اینجا در کنار هم قرار گرفته اند.

بناها هر کدام بر اساس ارزش های دینی اصیل و بر مبنای آخرین علوم دنیای سنتی طراحی شده اند. 

داخل مسجد ها که وارد می شوی کاشی ها، رنگ ها و طرح هایی که می سازند تماما صورت سازی های عرفانی است. نماد عروج از کثرت در پایین به وحدت در بالا.

کاخ شاهی همانطور که باید باشد با شکوه است و مملو از نماد های قدرت و عظمت، تا به چشم بارخواهان و ملاقات کنندگان بیاید و حساب کار دستشان باشد.

بازار در عین سادگی زیباست. ضمنا از داخل هم در دید ناظران نیست. باید بروی پشت دیوارها تا وارد بازار شوی. همیشه شلوغ و پررونق است و رفت و آمد متواتر.

.

پ ن: اسلام در مقابل مسیحیت علاوه بر جهان آخرت، به جهان مادی هم می پردازد. دینداران را به کار، سازندگی، لذت بردن و شادی دعوت می کند و این جهان و لذت هایش را سرزنش نمی کند. پیامبرش هم تاجر است هم سیاس است و هم عارف. نه تنها از جنگ و ازدواج و لذت جویی های متعارف ابایی ندارد بلکه توصیه هم می کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۱۴

بیاییم هیچ نوع تعصبی به هیچ گزاره و مفهومی نداشته باشیم. هیچ گزاره و هیچ تفسیری مقدس نیست. هیچ کدام از معتقدات و باورهای ما حتمی نیستند. 

هیچ وقت نگذارید در دانسته ها و باورهایتان بمیرید که مرگ انسان ها آن وقتی است که چیزی در وجودشان نو نشود و باور تازه ای و حقیقت تازه ای را نیابند و باوری در آن ها از نو شکل نگیرد و مفاهیم ذهنشان جای خود را به دریافت های تازه ای ندهند.

.

یک مثال مهم برای خداباوران:

خدایی که شما میشناسید هیچ وقت با خدایی که می توانید بشناسید برابری نمیکند. هر لحظه باید دنبال درک تازه ای از خدا بود. هر لحظه باید کلمه خدا را از مفهوم قبلی خالی کرد و با مفهوم تازه ای پر کرد. باید دم به دم خدایتان را تازه کنید تا جانتان تازه شود. اگر خدایی که الان میشناسید همانی باشد که سال پیش می شناختید به خودتان ستم کرده اید و باید بدانید که خدای سال پیش دردی از انسان امسالین دوا نمیکند...

.

پ ن: کسی که می گوید مراقب باشید خودتان را در معرض سخنان دیگرانی (حالا هر دسته و قوم و آیین و مذهبی و کتابی) قرار ندهید، مبادا از حق (که لابد خودش یا هم کسوتانش گفته اند) منحرف شوید، خیر خواه شما نیست. 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۵۵
چطور غرب در صدور تمدنش تا این اندازه موفق بوده؟

به نظر من باید اول روشن کنیم که مرز دقیق بین شرق و غرب کجاست؟ 
می توان با کمی تخفیف گفت که همه چیز از رنسانس و از فیلسوفی به نام بیکن شروع شد. رنسانس دو چیز را زیر و رو کرد: جهان بینی را و خوب و بد ها را.
آنجا دیگر علم، فضیلت و مایه توازع نبود بلکه باعث سیطره و قدرت بود. علوم از اساس، تقسیم بندی دیگری، غیر از آنچه ارسطو گفته بود، پیدا کرد و توجه به جزئیات با روش های تجربی و آزمایشگاهی قوت گرفت. کتابخانه ها بازگشایی شد و متون قدیمی از قداست افتاد و به چنگ تند و تیز نقد افتاد. گالیله و کپلر و نیوتون تصوری که از جهان بود را زیرورو کردند. گذشتگان به خیانت به طبیعیات (علوم آزمایشگاهی و تجربی) محکوم شدند و باورهای ماوراءالطبیعی و عرفانی از موضوعات فلسفی به کلی کنار رفت و حتی در تقابل با عقل قرار گرفت.
حاصل همه این ها همانی بود که بیکن گفت: علم سیطره است. 
اصالت قدرت و سیاست ماکیاولی رونق گرفت و سیطره و تصرف خاک و منابع دیگر سرزمین ها موجه شد. حقوق بشر بر مبنای این جهان بینی به اجرا درآمد و عملا در اهمیتی به مراتب کمتر از سیطره و قدرت نشست. شرق مملوک غرب محسوب شد و به تصاحب درآمد. 
ابتدا تصاحب عملی با حضور نظامی و بعدتر تصاحب سیاسی و فرهنگی با اعمال قدرت سیاسی و تبلیغاتی. 
موضوع تمدن غرب آسایش است. در حقیقت موضوع این است که حداکثر انسان ها باید در این دنیا در حداکثر آرامش و امنیت قرار داشته باشند. دین و فلسفه و تکنیک و اخلاق و علم با محوریت انسان زنده گوشت و خون دار و برای تامین و آسایش او جهت گیری پیدا کرد. 
آزادی و قانون و حق و تکلیف هم درست با همین هدف جای خودشان را پیدا کردند. 
نظام سیاسی و تقسیم قدرت و روابط بین المللی و قواعد و قوانین جهانی بر مبنای همین اصل شکل گرفت.
اما تجربه و تفکری که پشتوانه نظامات سیاسی، آموزشی و اقتصادی و نظامی این تمدن است به اندازه ای قوی و آزموده است که به سرعت منابع قدرت و ثروت را جذب کرد و در حقیقت با پشتوانه ایدئولوژیک و محتوای جذاب و محصولات مسحور کننده اش به سرعت صادر شد. در کشورهای وارد کننده هم تبعا به سرعت پذیرفته شد. 
حتما توجه دارید که وقتی محصول می آید فقط خود محصول نیست که وارد شده! یک دسته از عادات، رفتارها، قوانین و قواعد و یک فرهنگ موثر در رفتار مصرف کننده هم به دنبال آن وارد می شود. ورود وسایلی مانند تلویزیون و گوشی های هوشمند ظاهرا بیشترین حجم از این فرهنگ صادراتی را همراه داشته اند. 
می پرسید چرا غرب شناسی نداریم ولی شرق شناسی چرا؟
چون شرقی نمانده. عملا همه اش غرب است. شرق را باید در تاریخ جستجو کرد و این جستجو نیاز به علم و آموزش دارد. اما غرب همه جا هست. چیزی است که هستیم و این دیگر رشته دانشگاهی لازم ندارد.
اما اگر می خواهیم آن تمدن را با تمدن شرقی (بی توجه به اینکه در حال حاضر هست یا نه) مقایسه کنیم به نظر باید بیشتر به پایه ها و اساس آن ها توجه کرد. باید معرفت شناختی سکولار (به معنای انسان محور) دکارتی را در مقابل معرفت شناسی الهی و معنوی شرق گذاشت. باید نگاه تمدن غرب راجع به انسان را در مقابل نگاه شرقی به انسان گذاشت. باید معنویت انسان غربی را با معنویت انسان شرقی مقایسه کرد. باید نگاه انسان غربی به محیط زیست را با نگاه انسان شرقی مقایسه کرد و قص علی هذا که البته در این مقال نمیگنجد.
بنده به هیچ روی از چیزی که در حال حاضر در کشورمان هستیم هیچ درک روشنی ندارم چون به نظرم می رسد که هیچ هویت روشنی هم ندارد. گونه ای تشتت را می توان در ساحات سیاسی و دینی و اجتماعی و فرهنگیش به خوبی مشاهده کرد، که البته این هم در این مقال نمیگنجد. لذا منظور من از شرق آن چیزی است که حداقل پانصد سال است یک جایی در تاریخ ساکن مانده...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۳۹

اجالتا بو برده ام که راهی برای حقیقت هست که تمام عصر روشنگری و فلسفه تحلیلی و در کل فلسفه جدید در پیشگاهش مثل یک شوخی و مثل یک بازی با کلماته.

حقیقتی که در دیالکتیک وجودی ( و نه مفهومی) افلاطون هست.

صعود وجودی فیلسوف و حضور در محضر حقیقت و تماشای بی پرده و یکی شدن با حقیقت. 

جایی فراتر از هر جور صورت و فراتر از هر جور وصف. جایی که فکر و مفهوم و زبان تمام می شود و ساحت بی صورتی و بی زبانی و خاموشی شروع می شود. 

جایی که در قال نمیگنجد و فقط با حال و حضور و آن هم حضور با تمام وجود ادراک میشود. درکی فراحسی. نوعی درک که با تبدیل ادراک کننده به ادراک شونده ممکن می شود. با یکی شدن. وقتی که بیننده و دیده شده دو چیز نیستند و مفهوم و فهم کننده دو چیز نیستند. جاییکه فقط یک چیز هست. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۵ ، ۲۱:۵۸

.

در کارگاه هایی با عنوان "آموزش تفکر" شرکت کنیم یا نه؟!!!

.

برگزاری کارگاه، مخصوصا در قبال گرفتن پول را در تاریخ فلسفه اولین بار به سوفسطائیان نسبت می دهند. 

الان هم مدتی است کارگاه هایی دارد مد می شود که من را یاد همان سیاق می اندازد. کارگاه های آموزش تفکر نقاد یا خلاق و حتی کارگاه های آموزش فلسفه، برای کودکان تا بزرگسالان.

تا جایی که من از ماهیت تفکر دریافت کرده ام اصلا به چنین کارگاه هایی خوش بین نیستم. کسانی که چنین کارگاه هایی را برگزار میکنند قبلا باید آموختنی بودن تفکر را از طریق برگزاری کارگاه های اینچنینی اثبات کنند. 

میدانیم که تفکر و اندیشه جزو ذات انسان است و قبول داریم که درست اندیشیدن آموختنی است. اما نمیپذیرم که تفکر را بشود با سر فصل و کلاس و از روی جزوه آموخت!

درست تفکر کردن را من در گرو مطالعه، خود تفکر و از همه مهمتر در دیالوگ میدانم.

کسی که اندیشه های حاصل از مطالعه خود را با دیگران به اشتراک میگذارد و در یک دیالوگ منطقی وارد می شود، ایرادات منطقی خود را به مرور و با چالش های برآمده از اذهان دیگر پیدا میکند.

درست اندیشیدن یک راه رفتنی و زمان بر است و خیلی بعید است با یک جزوه و یک کارگاه چند ساعته حاصل شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۵ ، ۲۰:۲۱

چرا میگویند شعور ربطی به مدرک ندارد؟؟؟

واکنشی که در همان لحظه اول به یک اتفاق، یا یک حرف، یا هر کنش بیرونی دیگری نشان میدهید معیار شناخت اخلاق شماست.

واکنش های لحظه اولی و واکنش های بدون تامل و فکر ما، از اعتقادات و بینش های "واقعی" ما ناشی می شوند و معیار خوبی برای شناخت آن ها هستند. 

افلاطون میگفت اگر میدانی ولی عمل نمیکنی در واقع نمیدانی!

یا سعدی میگفت: علم چندان که بیشتر دانی-- چون عمل در تو نیست نادانی.

فرق است بین معقولات (متعلقات عقل) و محفوظات (متعلقات حافظه).

آنچه ما واقعا باور داریم بینش و اعتقاد ماست و جزو معقولات ماست. آنچه هم در حافظه سپرده ایم و در آن کنش ها و واکنش های آنی و لحظه ای خودشان را نشان نمیدهند محفوظات اند.

این است که میبینیم گاهی یک استاد دانشگاه رفتار زننده و غیر انسانی دارد ولی یک فرد با سواد و با مدرک کم، یا حتی بی سواد، خلقی والا و دوست داشتنی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۵ ، ۱۸:۲۰

شما مثلا ارسطو (و کلا مشائیان بعدی) را در نظر بگیرید! این ها را و فلاسفه اصطلاحا تحلیلی امروزی را استدلالی می نامم. به این معنی که روش این ها روش استدلال های منطقی و ریاضی است.

اما آیا با این تعریف، افلاطون (و کلا افلاطونیان و نوافلاطونیان) را، یا مثلا مولانا را میخواهیم فیلسوف ندانیم؟ این دسته دوم که شاید آثارشان به اندازه آثار دسته اول شامل تفکر سیستماتیک و دسته بندی شده نیست، جزو فلاسفه نیستند؟

.

اتفاقا به نظر من فلسفه محض و خالص، و آن معرفتی که سهم بیشتری از حقیقت دارد را باید در جاهایی مثل رسائل افلوطین و مثنوی معنوی یافت. 

در این تعریف دوم، فهم با روش عقلی و منطقی صرف بدست نمی آید. 

اینجا عقل، بیشتر ابزار پذیرش حقیقت است تا فهم آن. فهم حقیقت، فقط از طریق "حضور" ممکن می شود. یعنی رشد معرفتی فیلسوف حتما همراه رشد وجودیش ممکن می شود. به این معنی که راهی هست و فیلسوف خودش در آن می رود و "تماشا" میکند و "مشاهده" میکند و با حقیقت یکی میشود تا آن را درک کند. 

این کلمه "حضور" در این فلسفه نوع دوم کلمه کلیدی و اصلی است. فیلسوف تا در پیشگاه حقیقت حضور نیابد و با آن یکی نشود، به آن معرفت نمی یابد...

اما نکته اینجاست که ملاحظات این نوع دوم هم حتما وفق عقل است. گرچه در مقام بیان که می آید صورت بندیش دشوار است...

.

پ.ن: این بیت معروف مولانا هم میتواند اشاره به همین معنا باشد. ربط مستقیم وجود و معرفت...

یک نکته به رمز گویمت تا دانی

هر چیز که در جستن آنی آنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۵ ، ۲۰:۲۷

این را از هر کسی که میخواهید بپرسید! قصد مغالطه ندارم ولی همه میدانند که کسی که -به قول فرنگی ها- "تکست" نخوانده باشد جزو باسوادها نیست. 

واقعا عجیب است! ولی سواد فقط در کتاب پیدا میشود. گوش کردن به سخنرانی و خواندن سایت و کانال و این چیزها سواد نمیدهد.

این روزها هم تا دلتان بخواهد کتاب به درد نخور پیدا می شود.  پس ظاهرا قبل از هر کاری اول باید گشت و با راهنمایی متخصصین، معتبرترین کتاب ها را پیدا کرد ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۵ ، ۰۹:۴۸

.

فلسفه -آنطور که تاریخ های فلسفه میگویند- از گوش دادن به طبیعت آغاز شد.

در حقیقت اولین موضوع فلسفی که توجه اولین فلاسفه را به خودش جلب کرده تغییرات موجود در طبیعت بوده. 

اینکه چطور وقت پاییز همه چیز دنیا دگرگون میشود؟ فصل ها چطور دنیا را رنگارنگ میکنند؟ مردن و زنده شدن، تغییر رنگ ها و در کل این همه تغییرات و تحولات باید نهایتا بر چیزی عارض شود. 

تمام هنر فلاسفه ایونی -طالس و آناکسیمنس و آناکسیمندر- توجه به همین ماده ای بود که عقلا باید پشت این تغییرات باشد. چیزی که این همه تغییرات را میپذیرد و با این حال ثباتی هم هنوز در عالم هست و مثلا درخت پاییز را همان درخت بهار نگه میدارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۵ ، ۲۱:۴۰

می گفت:

 در محله ما #فاحشه ای بود.

البته که من اهل این چیزها نبودم...

ولی او چند کودک بی پناه را هم پناه داده بود. 

هیچ وقت نفهمیدم که او را باید زنی بی شرف دانست یا نه! 

چند تایشان را به خانه اش آورده بود و آن ها مدرسه هم میرفتند...

آخرش هم نفهمیدم منی که فکر این کارها هم برایم سخت است شرافت نداشتم یا او که این کارها را میکرد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۵ ، ۲۰:۲۰

جمعیتی که پشت هیتلر بود، جمعیتی که برای دیدن لباس عروسی پسر ملکه انگلستان میروند، جمعیتی که پشت یزید بود، جمعیتی که پیاده به کربلا میروند، جمعیتی که انقلاب می کنند یا هر جمعیتی که در هر جا و هر زمانی دور هم جمع میشوند، جمعیت بودنشان و زیاد بودنشتن نشان از حق بودنشان نیست. 

حضور جمعیت و قبول عام مطلقا اثبات کننده هیچ چیزی نیست. 

مغلطه دانستن توسل به اکثریت هم همین موضوع را در منطق میگوید.

حق چیزی است که مدعی تا دلت بخواهد دارد، ولی واقعیت این است که خیلی بعید است که حقیقت را بشود در جاهای شلوغ پیدا کرد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۵ ، ۱۷:۴۷

میدانید اصطلاح باسواد چه معنایی دارد؟

سواد از ریشه "سود" و به معنای سیاهی و ظلمت است.

در احادیث مسلمانان هم داریم که "اَلعِلمُ حِجَابُ الاَکبَر" یعنی علم بزرگترین حجاب است. 

اما نمیشود انکار کرد که علم شأن دیگری هم دارد که می تواند نجات بخش و دستگیر باشد. جالب است که در روایت دیگری در منابع اسلامی داریم که "أَلْعِلْمُ نُورٌ یَقْذِفُهُ اللّه‏ُ فِى قَلْبِ مَنْ یَشآ" که یعنی علم نوری است که خدا در قلب هر کس بخواهد قرار میدهد. 

پای علم که به میان می آید کم و زیادی اهمیت ندارد. بیشتر ظرفش مهم است. اول باید ظرف را پاک کرد. چون بهترین نوشیدنی را هم که در ظرف چرک بریزیم آلوده میشود. هر علمی حتی علم دین میتواند حجاب شود و هر علمی که فکرش را کنیم میتواند نور و مایه روشنایی باشد. فقط اول باید از خودمان شروع کنیم. با خودمان مواجه شویم که البته به قول کسانی که موفق شده اند؛ مواجهه بزرگ و دهشتناکی است.

برای همین است که ریاضی دان وفیلسوف بزرگی در فرانسه به نام دکارت میوه درخت دانش خود را اخلاق میداند و در آن از مفاهیمی مانند رضا و صبر و توکل صحبت میکند...

پ.ن: واقعا چقدر کم میدانم و چقدر در رد و قبول هر چیزی باید بیشتر تامل و صبر کرد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۵ ، ۲۱:۰۹

امسال فرصتی شد کمی درباره حادثه کربلا تحقیق کنم. حاصل همه این ها باز هم من رو متوجه اثر مهم تفسیر در فهم مفهوم کرد؛ و صد البته اثر ذهنیات آدمی بر تفسیرش. 

اما بیشتر باید ببینیم این حادثه برای من قرن بیست و یکمی چه پیامی داره!

اینکه شریعتی اسمش رو قیام حسینی میگذاره و از این حادثه یک انقلاب علیه ظلم تصویر میکنه، به خاطر همتش برای ساخت یک نسل انقلابی و شهادت طلبه. ایشون دنبال ایدئولوژیک کردن دین و استفاده از اون ایدئولوژی در ساخت یک انقلاب بود.

بسیاری از روشنفکران دینی که حادثه رو صرفا یک حادثه تلخ میدونن که در اون حسینی از مکه برای اجابت لبیک کوفیان راه افتاد و در کربلا راهش بسته شد و با اینکه درخواست کرد که بگذارند به جای امنی برود، نگذاشتند و نهایتا که حاضر به بیعت با یزید نشد ناچارا به شهادت رسید؛ از نگاه خاص و علی العموم، تاریخی آن ها می آید.

شهید جاوید آیت الله صالحی نجف آبادی هم قیام را انقلابی آگاهانه علیه حکومت جور میدانست.

اما نگاهی که بیشتر به دلم چسبید نگاه محمد تقی شریعتی و مطهری بود. این نگاه رو در سخنرانی ای از بازرگان (پسر) هم دیدم. امر به معروف و نهی از منکر یکی از پایه های هر نظام سالم و مبتنی بر کنترل متقابل مردم و حکومته. چیزی که یک لازمه بسیار مهم و اساسی هم داره به نام آزادی. امر به معروف و نهی از منکر حکومت بر مردم رو کنار بگذاریم؛ اما لازمه انجام این کار از طرف مردم بر مردم و همچنین مردم بر حکومت وجود آزادی بیان و آزادی تفکره. یعنی جامعه ای که در اون هر فکر و ایده ای مجال بیان داره و هر امر و نهی عالمانه ای امان نامه پس از بیان. در نگاه تطابقی و امروزی، احزاب و گروه های سیاسی مجال شکل گیری و قدرت بیان دارند و روزنامه نگارها و خبرنگارها، بی پروای چیزی جسارت بیان بدی ها و زشتی های جامعه. نقد هیچ مسئول حکومتی و نظامی  خط قرمز نیست و استیضاح رسانه ها از مسئولین یک امر عادیه. کسی به خاطر بیان اعتقادات و نظراتش به زندان نمی افته و تحریم رسانه ای نمیشه. امر به معروف و نهی از منکر در زمان ما یعنی این ها. نه اینکه سر چهارراه ها بایستیم و تو سر بدحجاب ها بزنیم...

بله. امام حسین شهید شد تا بفهمیم که معیار تشخیص یک جامعه دینی به تعداد مجالس روضه و قرآن و احکام و این چیزها نیست. معیار جامعه دینی اینه که دروغ گفتن هزینه زیادی داره و صداقت معادل حماقت و پخمگی نیست. مظلوم به راحتی تمام میتونه حقش رو از ظالم بگیره و ظالمین هیچ امانی ندارند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۵ ، ۲۱:۲۷

تا به حال به این فکر کرده اید که این شرق و غربی که میگویند دقیقا چه مفهومی دارد؟ مرز دقیق بین شرق و غرب کجاست؟ چرا رشته شرق شناسی داریم ولی غرب شناسی نه؟! 

همه چیز از رنسانس و از فیلسوفی به نام بیکن شروع شد. رنسانس دو چیز را زیر و رو کرد: جهان بینی را و خوب و بد ها را.

علم دیگر فضیلت و مایه توازع نبود بلکه باعث سیطره و قدرت بود. علوم از اساس تقسیم بندی دیگری -غیر از آنچه ارسطو گفته بود- پیدا کرد و توجه به جزئیات با روش های تجربی و آزمایشگاهی قوت گرفت. کتابخانه ها بازگشایی شد و متنون قدیمی از قداست افتاد و به چنگ تند و تیز نقد افتاد. گالیله و کپلر و نیوتون تصوری که از جهان بود را زیرورو کردند. گذشتگان به خیانت به طبیعیات (علوم آزمایشگاهی و تجربی) محکوم شدند و باورهای ماوراءالطبیعی و عرفانی از موضوعات فلسفی به کلی کنار رفت و حتی در تقابل با عقل قرار گرفت.

حاصل همه این ها همانی بود که بیکن گفت: علم سیطره است. 

اصالت قدرت و سیاست ماکیاولی رونق گرفت و سیطره و تصرف خاک و منابع دیگر سرزمین ها موجه شد. حقوق بشر بر مبنای این جهان بینی به اجرا درآمد و عملا در اهمیتی به مراتب کمتر از سیطره و قدرت نشست. شرق مملوک غرب محسوب شد و به تصاحب درآمد. 

ابتدا تصاحب عملی با حضور نظامی و بعدتر تصاحب سیاسی و فرهنگی با اعمال قدرت سیاسی و تبلیغاتی. 

می پرسید چرا غرب شناسی نداریم ولی شرق شناسی چرا؟

چون شرقی نمانده. عملا همه اش غرب است. شرق را باید در تاریخ جستجو کرد و این جستجو نیاز به علم و آموزش دارد. اما غرب همه جا هست. چیزی است که هستیم و این دیگر رشته دانشگاهی لازم ندارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۵ ، ۲۰:۵۴

راحت میپذیریم که از دستمان بر نمی آید. بدبختی هم همین جاست. 

میگوییم باید حتما لااقل یک گروهی اول پشتمان در بیایند یک عده ای همراهمان شوند یک سازمانی، ان جی اویی، کانونی بسازیم بعد برویم سراغ انجام آنچه ادعا میکنیم باور داریم!

ای کاش قبل از اینکه به چیزی خارج از خودمان باور پیدا کنیم به خودمان ایمان می آوردیم.

یک برداشت آزاد از بخشی از آیه 47 سوره سبا قرآن:

قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُمْ بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى...

پس شما را به یک چیز توصیه میکنم. اینکه یکی یکی و دوتا دوتا برای خدا قیام کنید...

گفته یکی یکی و دوتا دوتا! بی انتظار هیچ حمایت و پشتوانه خارجی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۵ ، ۲۱:۳۲

ابن_سینا اگر مربوط به غرب بود احتمالا بیشتر اسمش رو شنیده بودیم.

هزاران پایان نامه در مقطع ارشد و دکترا راجع به آثار ابو_علی_سینا در دانشگاه های غربی نوشته شده و هزاران مقاله و کتاب راجع به آثار ایشون موجوده.

بوعلی البته که به گواهی همه افرادی که آثارش رو مطالعه کردند یک اعجوبه تمام عیار بوده. 

اطلاعاتش تقریبا در تمامی رشته های عصر خودش از هر دانشمند دیگه ای هم عمیق تر و هم وسیع تر بوده.

در زمینه فلسفه، اصطلاحا مشائی بوده و کتاب های فلسفیش حقیقتا مختصر و عمیق و مفید هستند. 

به نظرم یکی از اون هاییه که میشه به وجودشون افتخار کرد. مایه افتخار و نشان دهنده ارزشمندی همه بشر...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۵ ، ۱۳:۴۶

آب دهانمان را که سخت پایین میدهیم سریع تشخیص میدهیم که سرما خورده ایم و مشکلی هست که باید برایش به یک معالج مراجعه کنیم. در کل بیماری های جسممان را زود تشخیص میدهیم.

اما آیا تا به حال شده از خودمان بپرسیم که مثلا چرا من انقدر دروغ میگویم و اینکه حتما باید مشکلی این میان باشد؟ 

آیا پرسیده ایم مثلا دلیل اینکه این قدر در غیاب دیگران بدگویی میکنم چیست؟ 

دلیل این همه مشکلات رفتاری و گفتاری خودمان را  چرا انقدر کم میپرسیم و چرا انقدر کم دنبال معالجه هستیم؟

در حالیکه اگر دومی ها مشکلات بزرگتری نباشند کوچکتر هم نیستند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۵ ، ۱۷:۱۶

دیر یا زود وقتی با هر کدامشان آشنا شده ام در چشم های همه آدم ها هراس را که  میراث قرن ها سرکوب و خشونت و بیماری و مرگ و در یک کلمه ضعف نسل های پیشین است مشاهده کرده ام.

خارج از ذهن های ما ترس وجود ندارد. هر چه هست از درون تراوش میکند و درست مثل سرمای مرگ، جسارت نفس را سرکوب و ساکن میکند. 

صورتی را که تا یک قدم قبل، شاد و پر انرژی بود، یک کلمه، یک صحنه یا یک صدا مچاله میکند و چه قدر ترحم برانگیز است تلاش بیحاصل پنهان کردن ترس در زیر پوست نازک و بیرنگ صورت ها .

نترس ترین آدم ها کودکان هستند. آنها هنوز این بسته میراثی را دست نزده اند. هنوز از شکست ها و شکستگی ها با خبر نیستند و هنوز بابت ترس از خواست های خود نگذشته اند. -با این خیال که به عافیت نزدیکتر باشد-

براستی روشن ترین نشان گذار از کودکی به بزرگسالی را چه نامیده ایم؟ آنچه را که احتیاط و مآل اندیشی می نامیم چیست؟ چیزی غیر از ترس های دم دستی و مبتذل دنیای بزرگ تر هاست؟ و آیا این نشان از یک جور بیماری و رنج ویرانگر نیست؟

دنیای کوچکترها کوچک است چون معرفت کم تری دارند ولی دنیای بزرگتر ها کوچک است چون ترس های بزرگ تری دارند . رشد توامان معرفت و ترس، دنیای آدم ها را کوچک نگاه می دارد...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۵ ، ۱۳:۰۰

فقر یک نوع رنج ایجاد میکند و شکاف طبقاتی نوعی دیگر.

اما رنج حاصل از فقر خیلی خیلی قابل تحمل تر از رنج دوم است. حتی خیلی ها فقر و رنج آن را خودخواسته انتخاب میکنند که ظاهرا باعث رشد هم میشود.

یک مرد میانسال شاید بتواند با موتور سیکلتش خانواده سه نفریشان را اینور آنور ببرد ولی جوان نوزده ساله ای که با ماشین دویست و چهل ملیونی از کنارشان رد میشود کمی کم تر قابل تحمل است...

پ.ن: بر مردم فقیر راحت تر هم میشود حکومت کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۵ ، ۱۸:۵۹

طبیعت جهان با جدیتی بی حد و اندازه گردش دارد و هیچ پروای هیچ کدام از مزخرفاتی که ممکن است در ذهن های کم بهره ما بیاید را ندارد...

میسازد، زنده میکند، می میراند، خراب میکند و رودربایستی هیچ کس هم را ندارد.

انسان هم جزوی از کل این طبیعت است. طبیعتی خیلی خیلی هوشمند و خودآگاه و خیلی هم حسابگر. اخلاقی دارد که همه ما بویی از آن برده ایم. تکلیف هر کس را هم اندازه فهمش به گردنش گذاشته تا اگر فهمید و تکلیفش را ادا نکرد پایش را بخورد. هر فلسفه ای که انسان را تافته ای جدا بافته از این طبیعت آفریننده و هوشیار بداند قصه و افسانه است...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۵ ، ۰۰:۳۰

فلسفه از حیرت می آید و سپس بی توجه به چیزهایی که حیرت را ساخته اند در پی مفهوم و چیستی حیرت می افتد.

 یعنی میگوید من کاری به حیرت آفرین ها ندارم. من باید ببینم حیرت چیست؟ و چطور میشود که چیزی مصداق آن می شود؟ و آیا وجودی خارج از ذهن آدمیزاد هم دارد یا نه؟ آیا نسبی است یا نه؟ آیا آیا آیا ...

وقتی این جهان را درست نگاه میکنم چیزی جز تحیر نمی افزاید و رازگشایی های فلاسفه جز تسکین های موقت و برامده از ذهن هایی خیلی خلاق و خیلی حواس جمع چیزی نیست...

جهان هر چه هست، از هر جا آمده و هر جور سرنوشتی که داشته باشد ما آدم ها حداکثر مثل کودکانی شلوغ کار و کنجکاو هستیم که بعید است زیاد اهمیتی در کل این نظام کائناتی داشته باشد.. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲۶ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۴۷

گاهی برخوردهای سنت و مدرنیته خیلی جذاب و گیج کننده می شود. تفاوت های سنت و مدرنیته بخصوص در ارزش های اخلاقی و خوب و بدهای رفتاری خیلی خوب خودشان را نشان میدهند.

یکی معتقد است که بازیگر و موسیقی دان ایرانی باید فلان گونه رفتار کند و دیگری به چیزی کاملا متضاد معتقد است. اولی که میبیند زورش به این هجوم فرهنگی نمیرسد و هر روز معتقداتش دارد بیشتر به فراموشی میرود و بیشتر از سکه می افتد زورش میگیرد و حتی فحش ناموسی هم میدهد و دیگری از شدت تعجب با چشمانی از حدقه بیرون زده به رفتار و گفتار اولی مینگرد که مگر چه اتفاقی افتاده؟؟؟

یکی داستان حضرت ابراهیم و قربانی کردن فرزندش را از نظر اخلاقی بررسی میکند و مطلقا هیچ نقطه وفق اخلاقی در آن نمیابد و دیگری سفره پهن میکند و از شدت شادی و هیجان آمدن چنین عیدی در پوست خودش نمیگنجد.

من نمیگویم باید چه بشود یا بهتر است چه اتفاقی بیافتد! اما چیزی که میبینم همان روال طبیعی از میدان بیرون رفتن سنت ها و جا باز شدن برای مدرنیته است. مدرنیته ای که ارزش های اخلاقی و خوب و بد و جهان بینی و فلسفه مردم را در همه جای دنیا دارد یک دست میکند. 

مومن و کافر و دیندار و بی دین و شیعه و سنی و همه این دسته بندی های سنتی را کنار میزند و انسانیت و حقوق بشر را با قوت و قدرت جایگزین آن دسته بندی ها میکند.

چیزی که من میبینم ضعف روزافزون سنت و نفوذ بیسابقه ارزش های جدید است...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۳۳

بد بودن موسیقی یا خوب بودنش اصلا بحث من در اینجا نیست.

من فقط این رو میدونم که ایستادگی در برابر موسیقی در هر دوره و هر فرهنگی جز فضاحت و آبروریزی چیزی نصیب نمیکنه...

یعنی موسیقی -فارغ از خوب و بد بودنش- اصلا چیزی نیست  که هیچ نوع قدرتی توان حذفش رو داشته باشه.

گاهی وقت ها در حماقت و ساده لوحی بعضی ها درمیمونم که چقدر راحت این فضاحت و آبروریزی رو نصیب خودشون میکنند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۳۱

نمی گویم جان انسان در این دنیا باارزش ترین دارائیش است! اما عمیقا متاثر میشوم که گاهی میبینم بعضی ها آن را در راه ایدئولوژی ها میگذارند.

ایدئولوژی ها خوب بلدند چطور خودشان را باارزش تر از جان انسان ها جا بزنند. 

خوب هم بلدند رنج بازماندگان را با این توجیه که عزیزشان در راهی متعالی از بین رفته و اینکه الان جایگاهی رفیع دارد و این مزخرفات کم کنند.

آدم ها را هیچ وقت نمیشود از پرستش کسانی که رهبر مینامند منصرف کرد. در تمام تاریخ، این ایدئولوژیست ها توده های مردم را دور خود جمع کرده اند و انگار اینطور رقم خورده که این بندگی خودساخته و خود خواسته در وجود آدمیزاد ریشه داشته باشد.

گاهی چنان از یک آدم دیگر حرف می نند و چنان اشکی در چشمشان جمع میشود که میپنداری او واقعا یک آدم دیگر نیست و واقعا موجودی است متفاوت و حتما والاتر از نوع بشر. هر چه هم بگویی آقا! او هم یک نفر است درست مثل تو و آدم های دیگر؛ به کتش نمیرود که نمیرود...

باورش شده. راحت میرود و جانش را هم در راهی که یک آدم دیگر گفته میگذارد و به هدر میرود...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۰۳

ای کاش می آمدند و یک شبه اوضاع را عوض میکردند. 

چنان گرد عشقی بر سر این شهر بی حس میپاشیدند که مردم صبح روز بعد خواسته و ناخواسته همگی عشق را میفهمیدند. 

دیگر کسی به خوشرنگی لباس آدم ها گیر نمیداد.

دیگر کسی به زیبایی صورت و موهای کسی عیب نمیگرفت.

عاشقان در خیابان با خیال راحت دست هم را میگرفتند و بلند بلند میخندیدند.

صدای خنده و نگاه های پر از شوق و امید مثل نقل در خیابان فراوان میشد.

و کسی از شنیدن یا دیدن هیچ عزاداری ای لذت نمیبرد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۰۹

من اگر دختر بودم وقتی خنده ام میگرفت بلند میخندیدم. کسانی هم که احتمالا بدشان می آمد هیچ برایم مهم نبودند.

اگر دختر بودم دست به صورتم نمیزدم و آن را برای خوش آمد این آن رنگ و لعاب نمیدادم.

به خاطر دختر بودنم هیچ محدودیت احمقانه ای را بر خودم تحمیل نمیکردم و هیچ باور کوری را که آن را نشانه میگرفت نمیپذیرفتم.

اگر دختر بودم احساساتم را سرکوب نمیکردم و راجع به آن ها با دیگران حرف میزدم.

دختر بودنم را جواز هیچ جور سرکوفت و سرکوبی نمیدیدم و به هیچ کس اجازه شکستن حریمم را نمیدادم.

همان طور که دوست داشتم میپوشیدم و خودم را از هیچ کدام از رنگ هایی که دوست داشتم محروم نمیکردم.

اگر دختر بودم تمام نعمت های دخترانه  ام را به کار میگرفتم. نگاه دخترانه ام، جهان بینی دخترانه ام، طرز بیان و احساس و مدیریت دخترانه ام را تربیت میکردم و به کار میگرفتم.

اگر دختر بودم نسبت به هیچ کدام از اندامم هیچ حس بدی نداشتم و آن ها را همانطور که بودند دوست میداشتم.

اگر دختر بودم هیچ مردی را -صرف اینکه مرد است- برتر از خود نمیدیدم، الگوهایم را خودم انتخاب میکردم و سعی میکردم تا میتوانم -به جای دیگران- برای خودم زندگی کنم.

دوست داشتن ها و عشق هایم را پنهان نمیکردم و هیچ وقت از ترس هیچ شکستی از ورود به هیچ مسیری انصراف نمیدادم.

با آدمی ازدواج میکردم که معنی دخترانگی را بفهمد و قدر عشقی را که قرار است به او بدهم بداند. 

همه عمرم را فعال و هدف دار میماندم و هیچ وقت زندگی ام را محدود به خواست و توان و حدود خانواده و همسر و فرزندانم نمیکردم.

دختر بودن برای خودش نعمت بزرگی است...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۵۶

یکی از چشمه های مهم رنج آدم ها مقایسه است...

همه چیز را مقایسه میکنیم...

ماشین، خانه، لوازم زندگی، کیفیت و کمیت سفر، لباس، اعضای خانواده، همسر، دوست، اخلاق... 

معمولا به قدری هم از آن طرف کم میدانیم که حد ندارد. آنطرف را بی عیب و نقص می بینیم و اینطرف را فقط عیب...

اینجور مقایسه ها رنج آور است. 

بهتر است با دارایی ها و کم و کاستی هایی که داریم برنامه بیشترین لذت ممکن را بچینیم. 

کم و کاستی در همه جا هست؛ اما لذت را باید بیشتر با برنامه قبلی رقم زد.

پ.ن: مقایسه ای که باعث بهبود و اصلاح میشود رسومی دارد که باید رعایت کرد. باید با اطلاع کامل و دور از احساسات باشد. باید توسط یک متخصص هم انجام گیرد. در هر حال بهتر است خودمان را با مصادیق مقایسه نکنیم. بهتر است خودمان را با معیارهایی که اثر مثبتش اثبات شده مقایسه کنیم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۱۴

"12 yeats a slave"

Directed by: Steve McQUEEN

-based on a true story-

پیشنهاد میکنم این فیلم رو ببینید. غمگینه! اما درک اینکه همین صد و شصت-هفتاد سال پیش تو کشورهایی که الان پیشرو حقوق بشر هستند چقدر اوضاع متفاوت بوده تجربه خیلی جالبیه.

اینکه برده داری، نژاد پرستی و خشونت، زمانی جزو مسائل عادی و روزمره جهان بوده و الان تا این حد زشت و کثیف به نظر میرسه آدم رو به  درک بهتری از مفهوم انسان میرسونه.

فیلم های اجتماعی رو خیلی میپسندم...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۵ ، ۲۳:۱۷

به نظرم شرط لازم و کافی برای لذت بردن، عقلانی زندگی کردن است. عقلانی زندگی کردن یعنی محور و مبنا را بگذاریم بر عقل. 

بیشتر از همه چیز، مطالعه شرط لازم لذت پایدار در زندگی است. کسی که نمیخواند عقلش در حد تجربیات روزانه اش رشد می کند، در حالیکه کسی که کتاب میخواند دنیاهایی را تجربه میکند که حتی ممکن است به فکر دیگران هم نرسد. 

عقل با تجربه کامل میشود. تجربه های زیاد و متنوع. کتاب ها،سفر و فیلم های خوب خیلی کمک می کنند.

اگر بخواهیم مبنا را بگذاریم بر عقلمان باید خیلی رویش کار کنیم. 

اولویت باید مطالعه باشد. اکثر رنج های ما به خاطر کمبودهای عقلمان است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۵ ، ۱۴:۳۰

هیچ چیزی واقعی تر از رنج و لذت در جهان انسان ها پیدا نمیشود. 

فیلسوف خوب فیلسوفی است که مردم را به جایی راهنمایی کند که لذت بیشتر و رنج کمتری هست .

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۵ ، ۱۶:۱۶

این را به مناسبت پیدا شدن پیکرهای صد و هفتاد و پنج نفر از شهدای غواص نوشته بودم. امشب هم بی مناسبت نیست...


شهدا خیلی بیشتر از 175 تا هستند.فقط گاهی خودشان را و آنچه را باید میشدیم را یادآوری میکنند...

اشک؛ پاک ترین نمود احوالات و احساسات انسان هاست. گاهی با خودم می اندیشم چرا کم گریه میکنم؟ و آن وقت یاد یکی از قهرمانان واقعی داستان هایی واقعی می افتم؛ داستان هشت سال میدان و یک عمر حضور انسان هایی که آنطور که می انیشیدند زندگی کردند و آنطور که معتقد بودند مردند. یاد دکتری که محال بود آشنایش باشی و گریه های گاه و بیگاهش را ندیده باشی، گریه هایش را هنگام عبادت، و هنگام مطالعه و بعد از هر جور اشتباه و خطایی ک ممکن بود بتوانی ازش ببینی و از همه زیباتر وقتی که عمیقا شاد بود. دکتری که یک عمر جنگیدن و یک عمر مرگ و مردن را با چشم دیدن، چشمانش را نه کور کرد و نه از اشک محروم؛ دکتری جنگجو که در حیات گلی ساعتی چنان مبهوت و حیرت زده می ماند ک میشد عکس خدا را در احوال همیشه خیس چشمانش بخوبی دید و از بروز احساساتش در شرایطی که فکرش را هم نمیکنی ساعت ها حیران ماند. در همان حالی که سلاح میگرفت تا بکشد، در همان حال می اندیشید و بی خود نبود، چه زمانی که در جبهه پیروز بود و چه زمانی که در حال شکست بود، چه زمانی که اسیر میگرفت، چه زمانه که عقب مینشست و چ و چ و چ . دکتری بود که واقعا به آنچه میکرد و آنچه بود ایمان داشت، نه ایمانی که از جزم و تعصب بیاید، ایمانی حاصل از گذر از گردنه های سخت شک و تردیدهای جان کاه. دکتری که از آن همه که ازش خوانده ام، گریه هایش بیشتر در ذهنم مانده...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۴۲

فلسفه دانستن، هنرمند بودن، خوش قلم بودن، مدیر بودن و حتی مهربان بودن هیچ کدام هدف های تمامی نیستند.

به نظرم میرسد هنر واقعی این است که بدانیم چگونه میشود رنج کمتری برد و لذت بیشتری چشید. و در مرتبه بعد -ولی مهمتر- اینکه چگونه میشود رنج را از زندگی اطرافیان زدود و جایش لذت نشاند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۱۰

مرز بین خوب بودن و بد بودن؟!

به نظرم هر چه باشد مهم باور این است که حتما از هر مویی باریک تر است!!!

و عجیب این جاست که هر چه خوب تر و هر چه بدتر آن مرز هم باریک تر... 

و باز هم عجیب تر اینکه هر چه بد بودن را از خود دور تر بدانیم یعنی به آن نزدیک تریم... 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۵ ، ۰۲:۴۹

سهمگین تر از فکر کردن راجع به مرگ، فکر کردن راجع به تولد است. تولد یعنی حضور ناگهان یک موجود در یک محیط. نه زمانش، نه مکانش نه محیطش هیچ کدام به اختیار خودش نیست. از این ها مهمتر اینکه اصل به وجود آمدنش هم در اختیار خودش نبوده. 

فقط ناگهان به وجود آمده. درون دنیایی که او را احاطه کرده و شکل داده. نه شناختی دارد و نه تجربه ای. تنها چیزی که میداند این است که باید زنده بماند. همه آن هایی که متولد می شوند در قدم اول دنبال زنده ماندنند. عجیب است! با اینکه نمیدانند چرا ولی آن را خوب هم بلدند...

تولد حاصل از لقاح. ملاقات دو ماده گوناگون که هر یک بخشی از خصوصیاتت را در بردارند و تو در رقابتی با شانس بردن نزدیک به صفر پیروز شده ای. و حاصل این پیروزی تولد است. تولد موجودی که حس دارد، درک میکند، به حافظه میسپارد، رشد میکند و تغییر میکند. و با تمام این احوال، هیچ ادعایی درباره قبل از تولدش نمیتواند داشته باشد. موجودی که نبوده و حالا هست. گذار از عدم به وجود، از نیستی به هستی، از بی حسی و بی دغدغگی به تجربه رنج و لذت، از بی اثری محض و بی خبری به فعلیت و آگاهی...

ظاهرا وجود داشتن بر وجود نداشتن ارجحیت دارد. با اینکه کسی نمیداند این احکامی که برای عدم بر میشمارند واقعا مربوط به قبل از تولد ما هم هست یا نه؛ ولی ظاهرا و از دید مادیش ما قبلا نبوده ایم و فقط حالاست که میتوانیم بگوییم واقعا هستیم.

در عدم خبری نیست، در عدم فعلی نیست، در عدم آگاهی نیست و در عدم عدم است نه وجود و پس در عدم چیزی که وجود داشته باشد نیست و حقیقتا گذار از این همه چیزی که نیست به این همه چیزی که هست جای شگفتی دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۲۸

بعضی ها از تنهایی به همه چیز پناه میبرند. یکی به اطرافیان، یکی به بازی، یکی به بنگ و افیون  و دیگری به کتاب و سرگرمی های مبتذل و دم دستی دیگر. اما به نظر من هیچ گریزی از تنهایی نیست. همه آدم ها تنهااند. درست اگر ببینیم خودمانیم و خودمان. ما اصلا چه میدانیم این ها که اطرافمان وول میخورند چی هستند؟! ما غیر از خودمان چه چیزی را میتوانیم بفهمیم؟!

اما بعضی ها میزنند به دلش. از خودش به خودش فرار میکنند. اگر به تنهایی تن دادی یک جور خاصی میشوی. مثل آدم هایی که زیاد گم میشوند. آخر میدانید که گم شدن هم حدی دارد. اگر از حدش گذشت دیگر گم شدن نیست.نمیدانم چیست! فقط میدانم که گم شدن نیست چون وقتی آنقدر گم شدی که از حدش گذشت میشوی آدم بیجا. تعلقی نمیماند و وقتی هم که تعلقی نباشد گم شدن از چی؟

تنهایی گاهی آدم را در خودش گم میکند. آدم هایی که در خودشان گم میشوند هم همینطور اند. خودشان در خودشان باید از خودشان بگذرند و به خودشان برگردند. ظاهرا که کار سختی است. اما اگر بشود، همه کسانی که تا تهش رفته اند گفته اند که خیلی خوب میشود. از قضا با معرفت ها همیشه همین مسیر را پیشنهاد میکنند: از خودت در خودت به خودت. پیش مقدمه اش هم ظاهرا تنها شدن و فهم تنهایی است...


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۵ ، ۰۲:۰۲

گاهی با خودم فکر میکنم که چقدر بد است که تا به حال از تاریخ خوشم نمی آمده. 

مبتذل ترین و احمقانه ترین برداشت از تاریخ، آن دریافتی است که آموزش و پرورش توسط درس های تاریخ داده.

اما الان که مزه شیرینش زیر دندانم آمده ول کنش نیستم. مثل باغیست که در و دیوارش چنگی به دل نمیزند ولی وقتی وارد شدی میبینی که زیباییش حدی ندارد.

مثل پیری است که علی الظاهر به هم صحبتیش نمی ارزد ولی وقتی هم کلامش میشوی حلاوتی دارد که سر حال می آیی.

تاریخ که میخوانی میفهمی دنیا چقدر گرد است. همه چیز دارد تکرار میشود. عمق حماقت و جهلت را پیش رویت میگذارد و لذت میبری. اصلا همین صراحتش شیرین است. رک و رو راست همه چیز را وسط دایره میریزد. پای آدم ها را، وقایع را، مقدسات را و همه و همه چیز را وسط می آورد. 

به راستی کاپلستون راست می گوید که کسی که تاریخ نمیداند را حقیقتا نباید دانش آموخته محسوب کرد...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۳۵

ده فرمانی که موسی ع در طور سینا روی الواح  دریافت کرد چه بودند؟

.

1. من خداوند خالق تو هستم که تو را از اسارت و بندگی مصر آزاد ساختم.تو را معبود دیگری جز من نباشد. 

2. هیچ تصویری از آنچه در آسمان و یا بر روی زمین و یا در آب است، نساز و آنها را پرستش ننما.

3. نام خدای خالقت را بیهوده بر زبان نیاور (از آن سوءاستفاده نکن)

4. روز شنبه را یاد دار تا آن را مقدس بداری.

5. پدر و مادرت را احترام بگذار.

6.قتل نکن.

7. زنا نکن.

8. دزدی نکن.

9. شهادت دروغ نده. 

10. چشم طمع به مال و ناموس دیگران نداشته باش.

.

به نظر میرسد شبیه ترین دین به اسلام یهودیت باشد. به خصوص در وادی شریعت و احکام شباهت ها خیلی زیاد است و بعضی از احکام عینا تکرار میشوند.

نکته جالبی که در تاریخ ویل دورانت (جلد اول بخش یهود) مطالعه کردم بعضی نظریات راجع به موسی ع و مهاجرت یهود از مصر و سرگردانی 40 ساله در سحرای سینا بود. 

مثلا اینکه تاریخدانی اثبات میکرد چون یهودیان از بردگان مصر بودند دچار بیماری طاعون شدند. موسی ع از کاهنان مصری بوده که برای آموزش مسائل بهداشتی بین آن ها رفت و آمد میکرده و مهاجرت دادن یهودیان از مصر هم به خاطر ترس از شیوع بیماری ها بوده.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۰۰